از رابطه خودتان با حاج شاه حسین بگویید.
خانواده ما یک خانواده مذهبی بود و صدا در خانواده ما موروثی است. چهار پنج سالم بود که با ابوی به مجالسشان می رفتم. بازار تهران را دقیق یادم هست.آن موقع که حاج آقای ما می آمد،چند تا هیئت را می آورد بازار. من هم از بچگی خیلی علاقمند بودم و دنبال ایشان می رفتم . از همان بچگی از حاج آقا شعر می گرفتم و در مناسبت های مذهبی در مدرسه سر صف می خواندم. خیلی ذوق داشتم. یادم نمی رود که یک روز جلسه اولیا و مربیان بود که حاج آقای ما هم دعوت داشت،من قبل از ایشان خواندم.
حاج آقا شغلشان چه بود؟
ايشان متولد سال 1301 بودند. ایشان ابتدا کارش در میدان تره بار بود.در میدان کار حسابداری می کرد. پدر ما جزء باسوادان زمان قدیم بود. ایشان دیپلم آن موقع را داشت. ایشان آشنا به چند زبان بود. به ترکی کاملاً مسلط بود.هم متوجه می شد و هم حرف می زد. چون ریشه ما می خورد به بهار همدان. زبان دیگری که کاملاً مسلط بود و می خواند و می نوشت زبان فرانسه بود. آن موقع در مدارس انگلیسی تدریس نمی شد و زبان فرانسه را تدریس می کردند. ایشان از دوران طفولیت هم خیلی علاقه به نوحه خوانی داشت. خدا رحمت کند حاج مرزوق را که استاد پدر بنده بود. البته ایشان اساتید زیادی داشتند.
اسم شناسنامه ای ایشان شاه حسین است؟
زمان قدیم زیاد به اسم گیر نمی دادند . اسم پدر بزرگ من آقا حسین بود و اسم پدر ما را شاه حسین گذاشتند به این نیت که شاه، امام حسین(ع) است .
ایشان خواندنشان ویژگی خاصی هم داشت که ایشان را منحصر به فرد بکند؟
یکی از وصایای پدر ما بود، که اگر خواستی مداح بشوی حتماً با استاد این کار را بکن. یعنی اصول مداحی را باید رعایت کنی. حاج آقای ما با چند تا استاد در ارتباط بودند. استادی که مدح خوانی یاد می داد روضه خوانی یاد نمی داد، نوحه خوانی یاد نمی داد. این ها شاخه هاش مختلف بود. الان همه چیز با هم قاطی شده، یعنی یک خواننده همه کاری می کند. قدیم این طور نبوده. مرحوم حاج احمد آقای شمشیری مدح خوان بوده، منبر خوان بوده. اما پدر ما نوحه خوان بوده. درست است که یک مجلس هم می رفته و چند تا شعر هم می خوانده، اما بیشتر هنر پدر ما توي سینه زنی، توي نوحه خواندن، توي گریه گرفتن بوده.
حاج آقا جلسه اصلی شان هیئت بنی فاطمه بود؟
حاج آقای ما در بنی فاطمه می خواند . آن زمان هیئت ها آن قدر شاخه شاخه نشده بود. بنی فاطمه فقط یکی بود و هیئت دیگه ای نمی آمد اسم بنی فاطمه را انتخاب کند.البته آنقدر هم تنوع هیئت در تهران نبود. هیئت ها آن موقع هیئت های صنفی بودند. صنف اتاق ساز، صنف طلافروش، صنف بزاز، صنف کفاش،این ها بودند که به بازار می آمدند. این طوری نبود که هر کسی یک پرچمی بگیرد دستش و به بازار بیاید. هیئت پیرعطا به بازار می آمد.که از قدیم منبرهاشان را آقای علامه می خواند و چهارپایه بازارشان را بابای ما می رفت. بازار اصول خاصی داشت. این طور نبود که هر خواننده ای در بازار چهارپایه برود.
شاه حسین بهاری در چه تاریخی فوت کردند؟ علت فوتشان چی بود؟
در 61 سالگی در سال 1362 در شانزده شعبان به رحمت خدا رفتند. ماه گرما بود فکر می کنم ماه شهریور بود. روز قبلش در هیئت قائم روضه عجیبی هم خواند. نقل است که می گویند: می خواهم روضه ای را برای شما بخوانم که امام زمان (عج) خیلی برای این روضه گریه می کند، که روضه ذوالجناح می خواند در روز نیمه شعبان. همان جا هم اعلام می کند که پرونده شاه حسین هم بسته شده است و ما را هم حلال کنید.
شانزده شعبان ایشان خودشان از بیرون می آیند و رو به قبله می خوابند. هیچ مشکلی هم نداشتند حتی تب هم نداشتند. مادرم هم به منزل خواهرم رفته بودند. من هم مدرسه بودم و حاج علی آقای ما هم سرکار بودند. ولی خانم ایشان چون با ما زندگی می کردند در منزل بودند. حاج آقا که از بیرون می آیند به ایشان می گویند که من یک مقدار دستم درد می کند. خودشان جایشان را رو به قبله پهن می کنند و چند دقیقه ای هم طول نمی کشد که ایشان به رحمت خدا می رود.
من از مدرسه رسیدم دیدم که حاج آقا را می برند بیمارستان بازرگانان، چون منزل ما آن زمان در میدان قیام بود. دکتر علت مرگ را سکته قلبی و مغزی با هم اعلام کرد. هیچ مشکلی نداشتند که ما آماده بشویم. همیشه هم ایشان می گفتند که از خداخواستم اسیر تخت بیمارستان و رختخواب نشوم. خدا حتی نخواست که ایشان تب هم بکنند.
از فضای تشییع و تدفین حاج آقا یک مقدار برایمان بگویید.
اولین ختم مرحوم پدر را در حسینیه اتاق سازها گرفتیم در خیابان بوذرجمهری. چون آن زمان بزرگترین حسینیه بود.فکر نمی کردیم که آنقدر جمعیت بیاید که خیابان بوذرجمهری بسته بشود. چه رجال مملکتی، چه از مداحان، چه از بیوت مراجع،مردمی، هیئتی ها. خیلی جمعیت بود.به طوری که ترس در وجود ما افتاده بود که این جمعیت را چه طوری می خواهیم جمع کنیم.جنازه ایشان را حاج آقای سادات شیرازی در حسینیه اتاق سازها غسل دادند. در وصیت نامه ایشان چیزی که عمومی هست این بود که ایشان فرموده بودند که دوست دارم حتی الامکان یک بچه حضرت زهرا(س) من را غسل بدهد. عجیب ایشان ارادت داشت به سادات.می گفتند که من سید می بینم زانوهایم می لرزد.اگر سیدی پیدا نشد که من را بشوید اول آب و آخر آب را یک بچه فاطمه روی من بریزد.یک تربت از کربلا آورده ام که در کفنم می باشد . روی سینه ام بکوبید یا حسین(ع).که همین کار را حاج آقای شیرازی کردند.
پدر من سال ها در این حسینیه می خواندند. در هنگام شستن مداح ها ذکر "شیعتی ما ان شربتم ... "را گرفته بودند و این را میخواندند. از صبح که بدن را آوردند و زیارت عاشورا را خواندند و تا ظهر که می خواستند بدن را حرکت بدهند مداح ها پشت سر هم آمدند روضه خواند،حاج محسن اعتمادیان،حسن ذوالفقاری،احمد صالح، حاج احمد شمشیری،حاج محمد علی اسلامی،حاج محمد علامه.
بدن را حرکت دادند از حسینیه اتاق سازها در خیابان بوذر جمهری ، سپس خیابان ری بعد به سمت میدان قیام، مسجد حاج ابوالفتح که پاتوق مداح ها بود آن زمان. سیل جمعیت به قدری بود که جمعیت میدان قیام بود و انتهای جمعیت از خیابان بوذرجمهری بیرون نیامده بود.بدن را با آمبولانس به ابن بابویه بردند. بدن را جلو مقبره ابن بابویه روی زمین گذاشتند و بر بدن نماز خواندند ولی من یادم نیست که چه عزیزی بر بدن نماز خواندند. حاج آقا سادات شیرازی بدن را در قبر گذاشت و گفت که حاج حسین سفارش ما را هم به ارباب بکن.
حاج آقا در وصیتشان گفته بودند که یک نخ سبز گردن من ببندید كه من فردای قیامت به مادر سادات بگویم که من در دنیا به بچه هایت ادب کردم. اما حاج آقا سادات شیرازی یک شال سبز داشتند که از کمرشان باز کردند و دور کمر شاه حسین بستند و کفن کردند . چند وقت گذشت و آقا سید محمود مؤمنی روحانی را دیدم. ایشان خیلی پدر ما را دوست داشت . ایشان گفتند که خواب حاج آقا را دیدم که ایشان در یک جای خیلی قشنگ و زیبایی نشسته و من بر حسب ادب دو زانو مقابل ایشان نشستم. در عالم خواب می دانستم که شاه حسین مرده است. گفتم که حاج آقا می خواهم ببینم که چه خبر است این طرف. گفت که چیزی نمی توانم به شما بگویم.زبانم برای گفتن رازهای این طرف بسته است. فقط یک کلام؛ آقاسید محمود، امام حسین(ع) خیلی آقا تر از این حرفها است که ما در دنیا می گفتیم.آقا آمد و آن شال سبز را گرفت و مرا برد پیش خودش.
هیئات دیگر هم برای ایشان مجلس ترحیم برگزار کردند؟
یک چیزی من بگویم که شاید شما باور نکنید . به قدری برای پدر ما مجلس ختم گرفتند هیئات و هیئتی در تهران نبود که برای پدر ما مراسم ختم نگیرد .همه هیئت ها می گفتند که مداح ما بوده و گردن ما حق دارد. ما شمرده بودیم حدود 40 ختم برگزار شده بود. فقط اینجا نبود. کاشان، اصفهان،قم. در شهرهایی که ایشان می خواند همه ختم گرفته بودند و ما هم باید می رفتیم.تا نزدیک های چهلم ایشان ما ختم می رفتیم.
اولین موعدی که فقدان حاج آقا حس شد محرم بود.اولین محرم بذون حاج آقا چه طور بود؟
این محرم خیلی محرم سختی بود.اما از لحاظ شور و حال یک شور و حالی داشت.مردم با عکس شاه حسین گریه می کردند.یادم می آید قاب عکس ایشان را به من دادند و ابتدای دسته عزاداری هیئت محبان الزهرا به بازار می رفتم . خیلی سال پر گریه ای بود برای مردم. ایشان یک هنر خاصی داشت. با همان یک جمله اول که دست به محاسن می کشید و می گفتند (صل الله علیک) در و دیوار گریه می کردند.
شما به هرحال با حاج آقا موانست داشتید، به خلوت های حاج آقا هم راه داشتيد؟
من بچه کوچک بودم و بیشترین زمان را با پدر و مادر می گذراندم.در زمان سرما ما کرسی داشتیم و حاج آقا می آمد و کتاب ها را می گذاشت روی کرسی و ما هم زیر کرسی می نشستیم.بعد می نشستند از توی کتاب ها مطلب در می آورد. حاج آقای ما اشک چشم خاصی داشت . وقتی چیزی می خواند خودشان گریه می کردند.
من اعتقادم این است و به این رسیدم که ایشان هر موقع منبر داشت قبلش زلفش را با اهل بیت گره می زد و بعداً می رفت هیئت.می گفت تا به من اجازه ندهند از خانه بیرون نمی روم.حالا شاید با روضه ای بود که خودش در خانه می خواند و گریه می کرد.
به روضه خاصی هم علاقه داشتند؟
ایشان تبحر خاصی در روضه جوادالائمه داشت.خود مداح ها وقتی جمع می شدند می گفتند که شاه حسین یک روضه جوادالائمه برای ما بخوانید.
ایشان روضه ماهیانه یا هفتگی در خانه داشتند؟
بله.ما هر سال دهه آخر صفر در منزل روضه داشتیم.روضه ای که حال و هوای خاصی داشت. خانه ما خیلی بزرگ بود، پشت بیمارستان بازرگانان . کل این خانه را چادر می زدند. دور تا دور این حیاط اتاق بود که به همدیگر راه داشت. روضه های قدیم و اصل دهگی های قدیم ، زنانه بود. خانم ها جمعیت زیادی را تشکیل می دادند. از صبح شروع می شد و تا ظهر هم طول می کشید. دور تا دور اتاق ها مردها می نشستند و خانم ها هم تو حیاط می نشستند. منبر هم تو خانم ها بود. روضه خانه ما هم با روضه های دیگر کمی متفاوت تر بود. چون حاج آقای ما سرشناس بود، افراد سرشناس و بزرگی منزل ما منبر می رفتند. من یادم است مرحوم آقای فلسفی، مرحوم آقای کافی، نواب صفوی، شهید مقدسیان،آقای شجاعی، شیخ علی متبحری،حضرت آقای شاهرودی عرب زبان که الان در کویت منبر می رود که از رفقای بسیار نزدیک پدر من بود و از آقایان مداح هم کسی نبود که در منزل ما نخواند. خود حاج آقا هم روز آخر می خواندند برای تشکر که همه وعاظ و مداح ها می آمدند و می نشستند تا شاه حسین بخواند.
شما چند برادر هستید؟
چهار برادر. آقا داوود که پسر بزرگ است. بعد حاج علی آقا و بعد آقا رضا است که داماد حاج حسن ذوالفقاری است و بعدش هم من هستم.
با حاج (مرحوم) علی آقا چند سال اختلاف دارید؟
حاج علی آقا متولد سال 1338 یا 39 است. حدود یازده دوازده سال اختلاف سن داریم. زمانی که حاج آقا فوت کردند ، آقاسید مصطفی هاشمی دانا رئیس جامعه مداحان بود و عبا را انداخت رو دوش حاج علی آقا. تازه بعد از انداختن عبا حاج علی آقا بیشتر تشویق شد که راه پدر را ادامه بدهد و گرنه ایشان کاسب بودند.
حاج آقا دوست داشت که یکی از آقازاده ها راه ایشان را ادامه بدهد.
به هر حال هر پدری دوست دارد که یکی از بچه هایش راهش را ادامه بدهد این که شکی ندارد. نه توي مداحی بلکه در هر رشته ای. ایشان می گفت که من دوست دارم که یکی از بچه هایم مداح شود ولی اگر هم نشدید زیاد خودتان را اذیت نکنید.اما یک قولی به من بدهید که پایتان را از در خانه امام حسین(ع) کنار نکشید. بروید چایی بدهید، سینه بزنید، گریه کنید،بانی بشوید و خرج کنید.
یادم هست که یک روز که شعر می گرفتم می رفتم مدرسه، به مادرمان می گفتند که بین بچه ها اگر کسی بخواهد راه من را ادامه بدهد این حمید است. یادم هست روزی که قرار بود که در مدرسه بخوانم، ایشان به من گفت بیا بخوان فردا آبروی ما را نبری. توي عالم طفولیت،چون دیده بودم مداح ها آبجوش می خورند، از مادرم آبجوش خواستم. اولین استکان را خوردم حاج آقا هم داشت نگاه می کرد. به مادر گفتم که دومین استکان را برایم بیاورد،حاج آقا گفتند: حمید جان، گفتم: بله آقا. به خاطر احترام خاصی که به ایشان می گذاشتیم آقا صدایشان می کردیم. گفت: از مداحی آبجوش خوردنش را یاد گرفتی. آبجوش را می گذارند وقتی خیلی خوانده و سینه اذیت شده .تازه آب ولرم می خورند نه آبجوش.
شده این سنگینی نام شاه حسین شما را خسته کند؟
ببینید کاملاً درست است. اسم شاه حسین یک مانع خوبی در جلوی ما است. که ما هر چیزی را نخوانیم، هر کاری را نکنیم، هر حرفی را نزنیم. چرا؟ چون می گوییم که یک پیشینه 62 ساله است چرا من با یک سری از رفتار و اعمالم این را خراب کنم. سعی خودم را می کنم که درست عمل کنم چقدر موفق بودم نمی دانم.
حرف آخر
اگر اجازه بدهید چون صحبتمان مربوط به شاه حسین بوده، یکی از آقایان شعرا یک مطلبی را به من داده که دوست دارم این را برای شما بخوانم. سروده ای است در وصف شاه حسین بهاری :
تا دستهای سینه زنان
اذن دم گرفت بازار کربلا شد و عطر
حرم گرفت
دست مرا کتیبه ی زیر
علم گرفت عمان رسید و زمزمه با
محتشم گرفت
جوشید چشم و تیمچه را سیل غم گرفت وقتی که شاه حسین نفسی نوحه دم گرفت
حسین سرباز ره دین بود حسین قربانی آیین بود
عاقبت حق طلبی این بود از سر نی گفت،سبط پیمبر