به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، سایت الف نوشت: خبر دیدار نسرین ستوده و جعفر پناهی در سفارت یونان با هیأت اروپایی، از آن دسته حکایاتی است که جای تأمل دارد. فارغ از اینکه ستوده و پناهی فتنه گرند یا معترض، اعتراضشان درست است یا غلط، در هدفشان صادق هستند یا نیستند؛ دست به کاری زده اند که جای نقد دارد و بهتر است با ذکر مقدمه ای، به آن پرداخت.
در احوال شیخ فضل الله آورده اند که پس از اینکه دریافت مشروطه می رود به راهی که نباید، صدایش را بدون ترس بلند کرد که این مشروطه دست پخت دیگ سفارت انگلیس است. چنان در اعتراض به مشروطۀ انحرافی بی باکانه عمل نمود که ضرب المثل گردید. شیخی که بزرگ مردم تهران بود، مخالفتش نتیجه اش شد تنهایی در میان دوست و دشمن! در نهایت پس از اشغال تهران، همه فرار نمودند یا پناهنده شدند،
قبل از شهادت شیخ، شخصی به نام فخرالدین جزایری تعریف میکند:
پدرم به من گفت برو ببین که حال شیخ چطور است (موقعی است که مجاهدان تهران را فتح کرده بودند و خطر، شیخ را تهدید می کرد) من فکر کردم شیخ حتماً به سفارتخانههای خارجی پناه برده و یا گریخته است. وقتی به خانهاش رسیدم، دیدم در باز است. وارد شدم. شیخ را دیدم که با چند نفر نشسته است. مرا که دید، به شوخی گفت, «لوله هنگ دانهای چند است؟!» (سوراخ موشها چند است؟) سپس خندید و گفت: «همه ترسیدند و توی سوراخ موش رفتند» یکی از حضار به شیخ گفت: «آقا! شما که میدانستید با مخالفت نتیجهای نمیگیرید، چرا مخالفت کردید؟ از اول معلوم بود که از پس این ها بر نمیآیید.» شیخ گفت تا اگر صد سال بعد از این بعضی از مسلمانان به قعر زیر زمین و داخل سرداب ها رفتند و در آنجا با کمال ترس درد دل کردند و گفتند صد سال قبل عدهای دست به دست هم دادند و ریشۀ اسلام را کندند، لااقل یک نفر بگوید که در میان آن عده یک آخوند طبرسی و یارانش بودند که مخالفت کردند! (علل و عوامل مظلومیت و شهادت شیخ فضل الله نوری. موسی نجفی - موسی فقیه حقانی) شیخ در معرض اعدام بود از او خواستند به سفارت خانه ها پناهنده شود قاطعانه رد نمود.
میرزا جواد سعدالدوله به شیخ پیشنهاد کرد که بیرق «هلند» را بر بالای خانه تان بزنید؛ دیگر حتی لازم نیست به سفارت هلند تشریف بیاورید. زمانی هم که مشروطه خواهان تهران را گرفته بودند، اینطور نبود که جرئت داشته باشند به سفارت خارجی تعرض کنند، و میترسیدند. شیخ در پاسخ به این پیشنهاد، خندید و به استهزا گفت: «آقای سعدالدوله باید بیرق ما را بر روی سفارت اجنبی بزنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت که من یکی از مبلغین احکام آن هستم، اجازه فرماید به خارج از شریعت آن پناهنده شوم؟!» آنگاه آیۀ شریفۀ «... وَلَنْ یَجعلَ اللهُ للکافرینَ علیَ المؤمنینَ سبیلاَ». و چند آیۀ دیگر را خواند و سپس ادامه داد: «من حاضرم صد مرتبه زنده شوم و ایرانیان و مسلمین مرا مثله کنند و بسوزانند، ولی به اجنبی پناهنده نشوم.»
با این نقل ها نمی خواهم بگویم، ستوده و پناهی به سفارت کفر پناهنده شده اند، یا در فکر و هدفشان قابل مقایسه با شیخ شهید هستند. می خواهم بدانم که آنها به چه چیز این هیأت آلمانی و هلندی و... دلخوش نمودند و به مهمانی سفارت آنها رفته اند؟ از آنها چه می خواهند؟ عدالت؟ حقوق شهروندی؟ انسانیت؟
خانم ستوده! آقای پناهی!
اینها که برای ادعای بشریت برای شما کارت دعوت می فرستند، از آسایشگاه های جانبازهای ما هم دیدن کرده اند؟ از جوانان رعنای دیروز ما و مچاله شده از درد امروز ما دیدن کرده اند؟ همان ها که به حمایت سازمان های حقوق بشر در تجاوز عراق به ایران، بازماندگان از نسلی هستند که امروز قاب عکسشان مونس زن و فرزند و کسانشان است. از مجروحان شیمیایی چه؟ شاید آن روز که اروپایی ها من جمله آلمانی ها، به صدام بمب شیمیایی هدیه می دادند تا سرفه های سوزان بی امان پدران و جوانان این مرزو بوم، بشود هدیه ای برای کودکان و اطرافیانشان، حقوق بشر هنوز متولد نشده بود؟ پس از سال ها دوندگی تیم دیپلماسی ما، با وجود اینکه قصه اظهر من الشمس بود، از طرف سازمان ملل صدام متجاوز شناخته شد، زمانی که اروپایی ها این همه بمب و سلاح و هواپیما به صدام می بخشیدند تا زنان و کودکان با ترس و فریاد از زیر موشک ها فرار کنند و در خاک و خون بغلطند، بشریت معنایش عوض شده بود؟
به خانواده های شهدای هسته ای که سر می زنند چه می خواهند بگویند؟ که ما حامیان جوخه های ترور موسادیم؟ بخاطر اسراییل تحریم ها را شدت می بخشیم؟
کاش اگر حتی بر حق بودید و صادق، زیر بیرق کفر در ضیافتشان شرکت نمی نمودید، کاش شما هم مانند هاشمی در دیدار با آنها می پرسیدید:"داشتن پایگاه یک گروه تروریستی در پارلمان اروپا که دستشان به خون مردم و مسوولان ایران اسلامی آلوده است، چه توجیهی برای دفاع از حقوق بشر دارد؟" (خبرگزاری ایرنا،26 آذر92)
حالا که غربی ها به طمع سوء استفاده از اختلافات داخلی، لبخند مکارانه به برخی از ما می زنند، یادمان نرود که ما از غرب و ایادی آن گدایی رحمت و حقوق بشر که نداریم هیچ، از آنها طلب های زیادی داریم.
اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...