به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،به نقل از مهر اين روزها هوا خيلي سرد است آن هم براي پيرمرد نحيفي كه هر روز صبح زود، با اتوبوس از تفت به يزد مي آيد تا روزنامه هاي سراسري را از دفاتر سرپرستي بگيرد، در بقچه اش بپيچد و به تفت ببرد و آنجا ميان دكه ها و مغازه ها توزيع كند.
آن وقت كه تابستان بود هم، اوضاع همين بود، در آن گرماي 50 درجه و نور خورشيدي كه مستقيم به چشم مي تابيد، آقا سيد 80 ساله، باز هم مسافر ثابت صبح هاي زود اتوبوس تفت بود.
او كه اين كار را با وجود خود آميخته مي داند، هر صبح حتي زودتر از كاركنان دفاتر سرپرستي روزنامه هايي كه به آقا سيد روزنامه مي دهند، پشت در ايستاده است. اين عشق او به كار، سرما و گرما و برف و باران و باد نمي شناسد.
گاهي كه دير مي شود و روزنامه ها به خاطر تاخير هواپيما، اندكي ديرتر به دفتر روزنامه مي رسند، او انگار طاقت از كف مي دهد، مدام كوچه را بالا و پايين مي رود تا بالاخره روزنامه ها برسد.
او در انجام كارش به قدري مقرراتي و بي تاب است كه حتي حاضر نمي شود در دفتر روزنامه تا آمدن روزنامه ها بنشيند و به اين ترتيب او صبح ها، اولين كسي است كه رسيدن روزنامه هاي يزد را اطلاع مي دهد.
روزنامه ها كه رسيد، انگار برقي در چشمانش مي درخشد، سهميه شهرش را بر مي دارد، در ميان بقچه اش مي پيچد و دوباره به ايستگاه اتوبوس مي رود.
آنقدر با دقت روزنامه ها و مجلاتي كه بايد به تفت ببرد را زير و رو مي كند تا مبادا چيزي از قلم افتاده باشد، آنقدر دقيق است كه جوانترهاي غرغروي شهرهاي ديگر، پيش او واقعا كم مي آورند.
مهرباني در چشمانش برق مي زند و هر روز آنقدر با عشق و علاقه براي بردن روزنامه مسير 30 كيلومتري را آن هم با اتوبوس خط واحد مي پيمايد، كه انگار 18 سال سن دارد و اين اولين روزي است كه بر سر كار حاضر شده است.
آقا سيد حكايت ما كه به "بابا طاهر" معروف است را همه اهالي روزنامه و مي شناسند و او را به همين نام صدا مي زنند.
گاهي پيش آمده كه بابا طاهر بيمار بوده و نتوانسته خود را به يزد برساند، آن روز است كه همه چشم انتظار او هستند و ناخودآگاه نگران از نيامدن و دلگير از نديدنش مي شوند.