پیش از این بیشتر در حوزه سینما فعالیت داشتید. چطور شد که تلویزیون را برای ادامه کار انتخاب کردید؟
عمده کارهایی که در این سالها انجام داده بودم در سینما بود. چند بار هم
که پیشنهاد ساخت سریال به من داده شد با احتیاط با آنها برخورد کردم. به
این دلیل که علاقهمند بودم اگر قرار است کاری در این حوزه انجام دهم،
حداقل برای خودم قابل دفاع باشد. همواره این نگرانی را داشتم که شرایط
تولید در تلویزیون، به دلیل طولانی بودن زمان ساخت سریال، جایی مرا وادار
به کنار آمدن با شرایط کرده یا متوقفم کند. حتی در مورد یکی دو کار تا
مراحل نهایی و عقد قرارداد هم پیش رفتیم اما همین عوامل بازدارنده در
لحظههای آخر مرا منصرف کرد. تا اینکه ساخت سریال عصر پاییزی به من
پیشنهاد شد.
اولین چیزی که مرا به پیگیری ماجرا علاقهمند کرد، این بود که متن در حیطه
کار طنز حاوی موقعیتها و لحن جدیدی بود که خیلی با حال و روحیهام جور
بود. مساله دومی که در ساخت سریال برایم بسیار مهم بود، مقوله بازیگران و
انتخاب آنها بود که با همکاری مدیران شبکه یک توانستم بازیگرانی را که دوست
داشتم و به توانایی آنها اعتماد داشتم، به کار دعوت کنم.
اکنون که اولین تجربه سریال سازی را پشت سر گذاشتهاید، آن را چطور ارزیابی میکنید؟
البته پیش از این تجربه ساخت تله فیلم را داشتم، اما در زمینه سریال این
اولین تجربه من بود. سریال سازی دنیای خاص خودش را دارد، به لحاظ شکل
تولید، روشهای مدیریت یک گروه و از همه مهمتر نحوه اجرای صحنهها با
سینما و ساخت تلهفیلم کاملا فرق دارد. چون باید گروهی را انتخاب کنیم که
به مدت شش، هفت ماه کنار هم کار کنند. از طرف دیگر در تلویزیون با مخاطبان
زیادی روبهرو هستیم و این خطر وجود دارد که برای جلب رضایت این مخاطب
گسترده، بهعنوان کارگردان از یکسری اصول عدول کنیم یا کم فروشی کنیم و
کاری کنیم که آنها با سریال ارتباط برقرار نکنند. حفظ این تعادل در کار
خیلی پیچیده و دشوار است.
لوکیشن اصلی، یعنی خانهای را که از معماری خاصی برخوردار باشد تا برای تمام آدمهای سریال جا داشته باشد، چطور پیدا کردید؟
برایم خیلی مهم است که وقتی وارد لوکیشنی میشوم انرژی خوبی از آن دریافت
کنم. ممکن است یک لوکیشن مناسب داستان باشد، اما انرژی خوبی نداشته باشد یا
برعکس. این لوکیشن، هم برای داستان بسیار مناسب بود و هم در فضای خانه
انرژی خوبی حاکم بود که آدم را دعوت به حضور میکرد. بعضی اوقات گروه
سازنده بعد از ده، دوازده ساعت کار بیوقفه، باز دلشان نمیخواست آن خانه
را ترک کنند و برای استراحت هم آنجا میماندند. همین طور بازیگرانی که دو،
سه روز بازی نداشتند هم به آنجا میآمدند و میگفتند دلشان برای لوکیشن تنگ
شده است. انرژی موجود در این فضا، با فیلمبرداری و نورپردازی در همه نماها
و تصاویر قابل دیدن است.
این سریال، طنز است، اما طنزی متفاوت. کسی با دیدن عصر پاییزی
نمیخندد، اما میتوان در مجموع گفت لحظات بانمکی دارد. چگونه طنزی مد
نظرتان بود که نتیجه به این شکل و شمایل در آمد؟
یکی از مهمترین وظایفی که در این سریال به عهده داشتم، کنترل و حفظ تعادل
بود. با بازیگران هم به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست صحنهای خلق کنیم
که تماشاگر با دیدن آن بخندد. مطلقا دنبال خنده شدید تماشاگر نبودم. حتی
برایم خوشایند نیست کسی بگوید دیشب سریال را دیدیدم و کلی خندیدیم. یک
لبخند کمرنگ، یک تبسم، این که مخاطب شاهد یک موقعیت شیرین باشد و از دیدن
یک زندگی بامزه رضایت داشته باشد، برایم کافی بوده و هست. هر وقت کسی
میگوید سریال چقدر بامزه یا تر و تمیز است، فکر میکنم نتیجهای را که
میخواستم به دست آوردم و میخواستم یک زندگی دلنشین و شیرین را به شکلی
متعادل به تصویر بکشم. مهمتر از همه این که از اجرای متظاهرانه موقعیتهای
کمیک و شوخیها هم پرهیز کردم.
وقتی سریالی منظورش خنداندن نیست، شاید جزو طنزهایی است که
میخواهد با لحنی تلخ و گزنده، تلنگری به مخاطب بزند و با لحنی شیرین،
تلخیها را به او نشان دهد. آیا شما هم میخواستید از همین روش استفاده
کنید؟
به هر حال اگر کار هدفمند نباشد، ساخت بیهوده است. اصلیترین چیزی که
میخواستیم در این سریال و موقعیتهای کمیک آن نشان دهیم نمایش تعارضاتی
است که دنیای ذهنی آدمها برای خودشان و جامعه ایجاد میکند و از طرف دیگر
برخوردی است که جامعه با جاهطلبیها میکند. وقتی رفیع ناخواسته به یک
قهرمان تبدیل میشود، تلاش کردیم رفتار جامعه با قهرمان را نشان دهیم. این
که چگونه جامعه قهرمان میسازد و چگونه قهرمانش را خراب میکند؟ این یکی از
وجوه جامعهشناختی بود که در این سریال بررسی شد. چیزی که ساختار شوخیها
را طراحی میکند، تعارضات درونی آدمهاست که در دنیای واقعی جلوههای تلخی
را بهوجود میآورد.
اما کار به طنز تلخ و گزنده تبدیل نشده است که مخاطب را به فکر فرو ببرد.
مایل نبودم سریال به این سمت برود. چون اگر قرار بود تلخ باشد دیگر طنز
نبود. تا همین حد به نظرم کافی است، چون نمیخواستیم با نمایش شوخیهای تند
و گزنده مخاطب را آزار دهیم. مضاف براینکه این سریال صرفا طنز نیست. ژانر
سریال را کمدی ـ رمانتیک تعریف کردیم. علاوه بر موقعیتهای طنز،
موقعیتهای تلخ و تأثیرگذاری هم در سریال وجود دارد که در آینده بیشتر
خواهید دید. جایی که قرار است به مخاطب تلنگر جدی بزنیم، از لحن جدی
استفاده میکنیم.
یکی از عواملی که عصر پاییزی را به یک سریال متفاوت تبدیل میکند،
شخصیتپردازیهای عجیب و غریب آن است. مثلا شخصیت رفیع، ارسلان، کیوان،عطا و
تقریبا همه شخصیتها، دنیای اسرارآمیز و دیوانهوار شخصی خودشان را دارند.
البته گاهی گیج بودن یا دردسرساز بودن بعضی از شخصیتها حرص و لج بیننده
را در میآورد. شاید این دنیای شخصی را همین ضعفهای این آدمها میسازد.
هرگز منظورمان این نبود که حرص مخاطب را در بیاوریم. جالبترین ویژگی که
باعث شد علاقه و توجهم به این سریال جلب شود، تنوع و تفاوت شخصیتها بود.
احساس کردم با متنی روبهرو هستم که به جای این که گرفتار گرههای دراماتیک
دم دستی یا شوخیهای سهلالوصول یا صحنههای کمدی ارزان باشد، تلاش
نویسنده صرف این شده که شخصیتهای باورپذیر و صاحب شناسنامه خلق کند.
این شخصیتها ویژگیهای خود را دارند و در دنیای پیچیده خود سیر میکنند،
مثلا رفیع صاحب نوعی دنیای ذهنی خاص خودش است و تنها کسی است که برای تحقق
رویاهایش حرکت و تلاش میکند، از طرف دیگر ارسلان دارای یک جور تنبلی مسری و
ادامهدار است و این تفاوت آنهاست. اما وجه مشترک آنها این است که همه
رویاباف، خیالپردا، صاحب ایدهآل و آرمان هستند. عدهای آرمانهای دست
یافتنی دارند و عدهای آرمانهای خیالی و در این خانه با مجموعهای از
آدمهای خیالباف روبهرو هستیم. رفیع رؤیای ساخت یک گیربکس اتوماتیک را
دارد، مهشید آرمانش این است که کتاب آشپزی منتشر کند، عطا همیشه گرفتار این
خیالبافی است که هنرمند بزرگی است، ارسلان گرفتار آرمان شاعری است، حتی
مامان پری هم گرفتار آرمان آشپزی است. حتی شخصیت شیرین منیژه که خانم
بختیاری نقش او را بازی میکند، گرفتار خیالبافی و آرمان عشق است. بعضی از
این خصلتها نقصهای اخلاقی هستند که باعث ایجاد موقعیت بامزه و کمیک
میشوند.
در این سریال تصادف و اتفاق، شخصیت اصلی را که کمی هم ساده است به
سمت نکات و پیچیدگیهای فلسفی پیش میبرد. این رشد و تغییراتی که در رفیع
رخ میدهد، بیشتر از طریق گفتار متن (نریشن) و صدای ذهنی رفیع به مخاطب
منتقل میشود، چرا برای انتقال ذهنیات رفیع از نریشن استفاده کردید؟ لزوم
وجود نریشن در این سریال چه بود؟
نریشنها توضیح دهنده دغدغههای رفیع و رشد شخصیت اوست. همینطور سعی کردیم
از طریق نریشنها لحن شاعرانهای به سریال بدهیم. جهان این داستان از
زاویه دید رفیع روایت میشود و او قرار است در مراحل مختلف صاحب رشد و
بالندگی شود. کاربرد نریشنها توضیح تردیدها، اضطرابها و ترسهای رفیع و
شرح چگونگی فائق شدن او بر آنهاست. آنچه در تصویر نمیبینیم از طریق
نریشنها میشنویم. چون رفیع شخصیتی رؤیاپرداز است که در ذهنیات خودش
غوطهور است و آدم درونگرایی هم هست که کمتر در مورد دنیای خودش به کسی
توضیح میدهد. طوری که حتی توان ابراز علاقه به دختری که دوستش دارد یا
اعتراض به اطرافیانش را هم ندارد. آدمی است که همه چیز را درون خودش حل
میکند و از این بابت رنج زیادی میبرد. نریشنها آنجا که لازم است شرح
درون آشفته و به هم ریخته قهرمان داستان را بیان میکند.
جالب این است که وقتی مفاهیم جدی وارد تفکرات رفیع میشود،
جملهبندی سنگین و استفاده از کلمات قصار را در نریشنها نمیشنویم. مثل
وقتی که هر آدمی در زندگی خودش به نتایجی میرسد و آن را با سادهترین
کلمات در ذهن خود مرور میکند. این شکل نریشن، به واقعیت نزدیک است. واقعی
بودن برایتان چقدر اهمیت داشت؟ میخواستید کاملا منطبق با واقعیت حرکت کنید
یا این که یک دنیای تخیلی، قراردادی و فانتزی را مد نظر داشتید؟
مهمترین دغدغهای که در این سریال داشتم، اجرای واقعی موقعیتها و صحنهها
بود. در طول سریال به تعداد انگشت شماری از صحنهها برمیخوردم که احساس
میکردم ممکن است در عالم واقع اتفاق نمیافتد یا اگر هم اتفاق بیفتد،
آنقدر اندک است که حداقل برای من طبیعی جلوه نمیکند. در این موارد موضوع
را با آقای میرمیرانی در میان میگذاشتم و سعی میکردیم طبیعیترین موقعیت
را بسازیم. دلم میخواست در عین فضای طنز و ویژگیهای منحصربهفردی که
شخصیتها دارند، آنقدر برای تماشاگر آشنا باشند که او احساس آشنایی و فکر
کند نظیر آنها را اطراف خودش میبیند. ملموس بودن شخصیتها و آشتی کردن
تماشاگر با آنها برایم از هر چیزی مهمتر بود.
واقعگرایی را از زاویهای دیگر هم میتوان پیدا کرد. این که
موقعیتی که رفیع در آن گرفتار میشود، تمام و کمال نتیجه کارهای ابلهانه و
غیرمعقول او نیست، بلکه بدون این که بخواهد درگیر ماجراهایی میشود. این
همان شیوهای است که در زندگی واقعی هر کسی را ممکن است دچار دردسر کند.
عصر پاییزی روایت بیواسطه یک زندگی خیلی معمول با تمام شیرینیها و
تلخیهایش است. صحنههای این سریال مثل این است که یک اتفاق بامزه در طول
روز برایتان بیفتد و شب برای خانوادهتان تعریف کنید. زندگی پر از این
موقعیتهای ملموس و شیرین است. به نظر من برای این که اثری بسازیم که مردم
با آن ارتباط برقرار کنند، بهترین راه ایده گرفتن از زندگی خود مردم و
واقعیاتی است که اتفاق میافتد. تجربه هم نشان داده درامهایی که از دل
زندگی بیرون میآیند و موقعیتهای بامزهای که در این موقعیتها وجود دارد،
اگر بدون بزک و صادقانه ساخته شود، مردم آن را باور و با آن ارتباط برقرار
میکنند. در ساخت اثر طنز احتیاجی به کارهای عجیب و غریب یا
داستانپردازیهای بسیار پیچیده نیست، چون اگر مردم احساس کنند سریالی با
احساس خوب و سلامت روح ساخته شده، باورش میکنند و دوستش دارند. نیت من در
تک تک صحنهها این بود که احساس خوبی را به مخاطب منتقل کنم. هیچ کجا
نخواستم خودم را نشان دهم یا مخاطب را بیش از حد بخندانم یا متأثر کنم و
هیچ هدفی جز بهوجود آوردن یک احساس خوب در مخاطب نداشتم. به همین دلیل به
اتفاقات محیرالعقول و پیچیده نیازی نداشتم.
اما لازم بود کمی هم پیچیدگی در داستان وجود داشته باشد، چون در غیر این صورت چه جذابیتی میتواند بیننده را پای سریال نگه دارد؟
همیشه اینگونه است که داستانی طراحی میشود و بر اساس آن شخصیتها را
میچینند. به نظر من اتفاقی که در عصر پاییزی افتاده درست است. یک خط
داستانی داریم، شخصیتهای ملموس و باورپذیر و در عین حال منحصربهفرد خلق
کردیم و حالا باید ببینیم این شخصیتها با این خط داستانی چه میکنند.
نمیتوانیم انتظار داشته باشیم رفیع با ویژگیهایی که دارد، واکنش یا حرکت
عجیب و غریبی داشته باشد. خاصیت شخصیتها طوری است که چنین درام نرمی را
میطلبد. شخصیتها هرچه در مسیر داستان و برخورد با یکدیگر و مسائل جامعه
جلو میروند در شناخت از خودشان و جامعه تغییر بهوجود میآید و به مراحل
بالاتری از رشد میرسند. به نظرم این بزرگترین کشمکش دراماتیکی است که در
هر درامی میتواند شکل بگیرد.
انتخاب بازیگران این سریال جالب و دور از انتظار است. مثلا انتخاب
کورش تهامی برای نقش رفیع یا بهنوش بختیاری برای منیژه؛ چطور به این
بازیگران رسیدید؟
چون برای این داستان لحن متفاوتی از طنز را در نظر گرفته بودم، برایم مهم
بود بینش درستی نسبت به کار و همینطور دانش تعامل داشته باشند. بنابراین
تصمیم گرفتم سراغ بازیگرانی بروم که صرف نظر از این که سابقه کار طنز دارند
یا نه، در درجه اول بازیگران توانایی باشند.
با توجه به شناختی که از بازی کورش تهامی داشتم، انگار چیزی در وجودم
میگفت بهترین انتخاب برای این نقش، اوست. مشکلی که وجود داشت این بود که
تمام نقشهایی که کورش تهامی تا به حال بازی کرده بود جدی و در دنیایی
متفاوت از این سریال سیر میکرد. به همین دلیل این انتخاب و ایستادن پای آن
و متقاعد کردن دیگران به توانایی او، کمی خطرناک بود. در حال حاضر یکی از
بهترین دستاوردهای سریال را حضور کورش تهامی میدانم که در تمام مراحل با
دقت و مرارت پای کار ایستاد. اگر کورش تهامی الان شخصیتی ساخته که همه
باورش میکنند. خانم بختیاری هم همیشه در کارهای دیگرش، نقش محوری برعهده
دارد، اما به من اعتماد و محبت کرد و این نقش را که در ابتدا حاشیهای بود،
پذیرفت. اما هنر ایشان در اجرای این نقش و تصویری که از منیژه داد، او را
به شخصیتی دوست داشتنی تبدیل کرد. حتی نویسندهها را وادار کرد که به منیژه
بیشتر توجه کنند. خانم بختیاری فقط با جنس هنر بازیاش، نقشی را که در
مراحل اولیه چندان اهمیت و محوریت نداشت، به یک نقش موثر و محوری تبدیل
کرد.