خیلی زود حاجتشان برآورده شد و غلامرضا متولد شد اما در طول ۲۳ سال زندگی او، هیچگاه قسمت نشد به پابوس امام رضا(ع) بروند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، هر دو یک همراه دارند؛ دو عصا؛ یکی برای حاج آقا و یکی هم برای حاج خانم.

حاج آقا برای هزارمین بار از آمدن به منزلشان تشکر می‌کند؛ به پسرش که همه آقای دکتر صدایش می‌زنند و بعداً معلوم می‌شود، دندانپزشک است، اشاره می‌کند که از میهمانان به خوبی پذیرایی کن؛ هر چند که پسر قبل از گفتار پدر،‌ وسایل پذیرایی را مهیا کرده است و نشان می‌دهد که میهمان‌نوازی در خون این خانواده است.

حاج خانم سکوت کرده و حرفی نمی‌زند؛ به ما هم نگاه نمی‌کند؛ انگار در خلأ به چیزی می‌نگرد؛ شاید غلامرضای شهیدش؛ شاید هم محمد تقی مرحومش، شاید داماد شهیدش؛ شاید نذر ادا نشده‌اش و شاید مدرسه!

حاج آقا رشته کلام را به دست می گیرد و از زندگی اش می گوید؛ محکم و دوست داشتنی صحبت می‌کند و لبخند بر لب دارد اما آنجایی که کلامش به پسرانش و دامادش می‌رسد، قطرات اشک میهمان چشمانش می‌شود.

حاج نوروز رعیت 78 سال دارد و سال‌ها کشاورزی کرده است؛ حاجیه خانم عذرا مصدق نیز 10 سال از شوهرش کوچکتر است و همراه همیشگی شوهرش بوده است و طی این سال‌ها به قالیبافی پرداخته است.

حاصل زندگی آنها 9 فرزند، 28 نوه و 12 نتیجه است؛ البته پسر بزرگ خانواده یعنی غلامرضا، آسمانی شده است و پدر و مادر به فرزند شهیدشان افتخار می‌کنند.

 

حاج‌آقا و حاجیه خانم از روزهای اول زندگی‌شان می‌گویند؛ از اینکه تا 4 سال صاحب فرزند نشده بودند و نگران بودند؛ به همین دلیل به پابوس اما رضا(ع) رفتند و نذر کردند که اگر صاحب فرزند پسر شوند، نام او را غلامرضا بگذارند و اگر فرزندشان دختر شد، معصومه نامیده شود و او را به پابوس امام رضا(ع) آورند.

خیلی زود حاجتشان برآورده شد و غلامرضا متولد شد اما در طول 23 سال زندگی او، هیچگاه قسمت نشد که به پابوس امام رضا(ع) بروند.

این پدر و مادر چند سال بعد از شهادت غلامرضا به رغم داشتن 8 فرزند، از طریق کمیته امداد، هزینه زندگی 4 کودک یتیم را نیز به طور غیرمستقیم بر عهده می‌گیرند و بعدها متوجه می‌شوند که نام این کودکان، غلامرضا، علیرضا، معصومه و فاطمه است.

حاجیه خانم می‌گوید: «حالا دیگر همه این کودکان دانشجو شده‌اند و مثل فرزندان خودم دوستشان دارم».

حاج آقا و حاجیه خانم این روزها به دنبال احداث مدرسه هستند؛ آنها در طول سال های گذشته همواره حقوق غلامرضا را در راه خیر هزینه کرده‌اند و اکنون از پس‌انداز آن حقوق، به دنبال احداث مدرسه‌ای به نام امام رضا(ع) هستند.

حاج آقا می‌گوید: «ما نتوانستیم غلامرضا را به پابوس امام رضا(ع) ببریم حالا تصمیم گرفتیم مدرسه‌ای برای بچه‌های روستا بسازیم».

 

مدرسه ثامن الحج، مراحل اولیه ساخت را این روزها سپری می‌کند.

 

حاجیه خانم می‌گوید: «اگر در زمانی که ما دانش‌آموز بودیم، در روستا مدرسه بود، من هم دوست داشتم درس بخوانم؛ غلامرضا هم دانشجو بود که شهید شد».

وی ادامه می‌دهد: «به نوه‌هایم می‌گویم درس بخوانند و این مدرسه برای تمام بچه‌های روستاست».

روستای یزدل از توابع کاشان، قرار است صاحب یک مدرسه بزرگ به نام ثامن الحج شود و افتخار کلید خوردن این اقدام برای غلامرضای شهید و پدر و مادرش است.

برچسب ها: بزگواری ، پدر مادر ، شهید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار