به گزارش گروه فرهنگی
باشگاه خبرنگاران به نقل از سایت شهید آوینی؛
«و آت ذا القربى حقه (1) »
جنگ احزاب آخرين تلاش مكه برابر مدينه و برابر دين خدا و حكومت اسلام بود.ابو سفيان با كوشش فراوان توانست قبيلههاى پراكنده و حتى يهوديان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدينه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نيروى دشمن اندك بوده است،اما آنجا كه قدرت ايمان بكار رود،لشكر شيطان خواهد گريخت.مهاجمان بدون آنكه اندك توفيقى يابند به سوى مكه عقبنشينى كردند.
تقريبا براى قريش مسلم شد كه نيروى اسلام نابود شدنى نيست،اما ابو سفيان و يك دو تن بازرگان ديگر كه خويش را در آستانه ورشكستگى مىديدند بخود وعده مىدادند كه اين شكست را سال ديگر جبران كنند.
پس از آنكه مهاجمان مدينه را رها كردند پيغمبر به سر وقت عهدشكنان رفت-يهوديان بنى قريظه-آنان هم كيفر پيمان شكنى با مسلمانان و همكارى با قريش را ديدند (2) .سال بعد پيغمبر (ص) با هزار و پانصد تن از مسلمانان عازم مكه گشت.قريش در سرزمينهاى نزديك به حرم سر راه را بر وى گرفتند و او را از رفتن به مكه باز داشتند.گفتگو در گرفت و سرانجام معاهدهاى بين دو طرف بسته شد.كه پيغمبر (ص) اين سال بمكه نرود،ليكن سال ديگر شهر مكه را سه روز در اختيار او و پيروان او قرار دهند تا خانه را زيارت كند.تنى چند از ياران پيغمبر كه تنها ظاهر كار را مىديدند،آزرده شدند و بر آشفتند،چون اهميت اين عهدنامه كه قرآن كريم آنرا فتح آشكارا خوانده است در آنروزها از نظر آنان پوشيده بود.اما سياستمداران قريش دانستند كه از اين پس مدينه سيادت عرب را بدستخواهد گرفت.و قريش باسلام و پيمبر آن زيانى نتوانند رساند،بدين جهت عمرو بن عاص و خالد بن وليد پيش از فتح مكه خود را به مدينه رساندند و مسلمان شدند.چون مشركان مكه در موضعى كه حديبيه نام داشت،سر راه را بر پيغمبر گرفتند و پيمان آشتى در آنجا بسته شد،اين آشتى بنام صلح حديبيه معروفست.
يكسال پس از پيمان صلح حديبيه،پيغمبر با گروهى از مسلمانان براى زيارت خانه كعبه رفتند در اين سفر مردم اين شهر،حشمت پيغمبر و حرمت او را در ديده مسلمانان از نزديك ديدند.
پس از اين پيمان بود كه سران قبيلهها دانستند قريش ديگر داراى چنان قدرت افسانهاى نيست.بخصوص كه شنيدند آخرين پايگاه مقاومتيهوديان (خيبر) هم پس از محاصره چند روزه تسليم شدهاند و زمينهاى آنان طبق قانون اسلام ميان جنگ جويان تقسيم گرديده است.سال هفتم در تاريخ نظامى اسلام سالى سرنوشتساز است.اثر پيروزى مسلمانان در نبرد خيبر بديده آنان كه مسلمان نبودند از خود پيروزى مهمتر مینمود.
در نزديكى خيبر دهكدهاى آبادان بود كه«فدك»نام داشت.مردم اين دهكده همينكه پايان كار قلعههاى خيبر را ديدند،با پيغمبر آشتى كردند كه نيمى از اين دهكده از آن او باشد،و آنان در مزرعههاى خود باقى بمانند.مصالحه بدين صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح اين دهكده شركت نداشتند بحكم قرآن (4) فدك خالصه پيغمبر گرديد.رسول خدا (ص) در آمد اين زمين را به مستمندان بنى هاشم مىداد سپس آنرا به دختر خود فاطمه (ع) بخشيد.
گروهى از محدثان و مفسران ذيل آيه «و آت ذا القربى حقه » (5) نوشتهاند چون اين آيه نازل شده پيغمبر فدك را به فاطمه بخشيد (6)
بموجب پيمان آشتى كه ميان پيغمبر و قريش در حديبيه نوشته شد،هر يك از قبيلهها آزاد بودند با مدينه باشند يا با مكه.و طبعا هر دو طرف قرارداد و متعهد بودند از هم پيمانهاى خود حمايت كنند.قبيله بكر خود را به قريش و خزاعه خود را به پيغمبر ملحق ساخت.پس از جنگ موته پيغمبر ماه جمادى الاولى و رجب را در مدينه ماند.در اين هنگام خبر رسيد كه تيرهاى از بنى بكر بر خزاعه حمله برده است،و قريش هم پيمانان خود را يارى كردهاند.اين پيش آمد عملا قرار داد حديبيه را نقض مىكرد.ابو سفيان دانست قريش با يارى بنو بكر اشتباه بزرگى را مرتكب شده است،بدين رو خود را به مدينه رساند،شايد بتواند پيمان را براى مدتى درازتر تجديد كند.چون به مدينه آمد نخستبه خانه دختر خود ام حبيبه زن پيغمبر رفت و چون خواستبر روى فرش او بنشيند ام حبيبه فرش را بر چيد.ابو سفيان گفت:
-براى چه چنين كارى كردى؟
-تو كافر ناپاكى و نبايد روى فرش پيغمبر بنشينى؟
-دخترم در نبودن من بد خو شدهاى!
سپس نزد ابو بكر و عمر،رفت تا آنان ميانجى وى شوند،ليكن از ايشان نيز پاسخ رد شنيد. سرانجام به خانه على (ع) رفت.فاطمه (ع) در خانه حضور داشت و حسن (ع) كودكى بود كه پيش او مىخراميد.نخست از على خواست تا نزد پيغمبر رود و درباره او سخن گويد.على گفت پيغمبر تصميمى را گرفته است و من نمىتوانم بخلاف اراده او با وى سخنى بگويم.
ابو سفيان رو به فاطمه كرد و گفت:
-دختر محمد!مىتوانى باين پسرت بگوئى كه ميان مردم ميانجى شود و تا پايان روزگار سيد عرب گردد.؟
-زهرا پاسخ داد:
-بخدا پسر من بدان حد نرسيده است كه در چنين كارها،آنهم بر خلاف رضاى پيغمبر مداخله كند (7) .
معنى اين سخن اين بود كه پدرم آنچه مىكند و مىگويد حكم خداست،نه بخواهش نفس و اراده خويش و آنجا كه حكم خدا در ميان آيد،عاطفه پدر و فرزندى نبايد دخالتى داشته باشد. ابو سفيان مايوس بمكه بازگشت.
پینوشتها:
1.حق خويشاوند را بدو ده. (الروم:38) .
2.رجوع به تحليلى از تاريخ اسلام بخش يك ص 73 به بعد شود.
3.ياقوت.معجم البلدان.ذيل فدك.
4.سوره حشر آيه 59.
5.سوره روم آيه 38.
6.در المنشور ج 4 ص 177،تفسير تبيان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب ج 1 ص 476 شود.
7.ابن هشام ج 4 ص 13.و رجوع شود به طبرى ج 3 ص 24-1623
زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى
انتهای پیام /اس