خیلی سخت است که با فرزندتان مصاحبه کنید؟
نه، اصلا تازه احساس آرامش هم میکنم و او میداند که چه سوالهایی از من بپرسد (با خنده)
پس سوال حاشیهای ممنوع؟
زندگی ما هنرمندان همیشه با حاشیه بوده و با این شرایط زندگی کردیم و واکنش خاصی به سوال حاشیهای ندارم.
با توجه به پیشنهادهایی که دارید چرا جواب منفی به کارگردانان میدهید؟
من چند ماه است که سرطان را شکست دادهام و به تازگی خودم را پیدا کردم البته هیچ مشکلی برای ایفای نقش ندارم و به کمی زمان احتیاج دارم.
این زمان طولانی است؟
نه خوشبختانه روزبه روز بهتر میشوم و شکر خدا سلامتیام را به دست آوردم.
شرایط سینما را چطور ارزیابی میکنید؟
چند سالی میشود که از فضای سینما دور بودهام و نمیتوانم به صورت قطع حرفی بزنم.
شما استقلالی هستید یا پرسپولیسی؟
با هم دوست استقلالی دارم و هم پرسپولیسی، زنگ خیلی مهم نیست،مهم تیم ملی ایران است.
با کدام چهرههای ورزشی آشنایی دارید؟
مرحوم ناصر حجازی، شاهرخ بیانی و پرویز مظلومی را از قبل میشناختم و با یکدیگر رفت و آمد داشتیم.
یک خاطره شیرین از عید بگویید؟
یادم میآید چند سال پیش با پسرم عید به مشهد رفته بودیم و وقتی به مرکز شهر رسیدم، پوریا ترقهای روشن کردو آن را به بیرون از ماشین انداخت اما از شانس بدش ترقه زیر پای یک آقا ترکید، نمیدانستم باید بروم یا بمانم خوشبختانه وقتی آن شخص چهره ناراحت برم و عصبانیت اجباریام را دید خندید و رفت.
لحظه سال تحویل کجایید؟
به زادگاهم شهر ری میروم و درکنار خانوادهام سال را تحویل میکنم.
جای چه کسی بیشتر در لحظه سال تحویل خالی است؟
جای خواهرم در کنار سفره هفتسین خالی است.
بیشتری عیدی که دادید چه قدر بوده؟
(با خنده) دقیقا یادم نیست از پسرم باید بپرسید عیدی چه قدر میگیرد.
سبزیپلو با ماهی دوست دارید؟
بله به خاطر بیماریام نمیتوانم از گوشت قرمز استفاده کنم و با توجه به این موضوع بیشتر گوشت سفید میخورم و عاشق ماهی هستم.
پس از لحظه سال تحویل هم ماهی میخورید؟
شک نکنید، من بچه جنوب شهرم و حتی با دست و عشق ماهی میخورم.
اوقات فراغت خود را چگونه سپری میکنید؟
بیشتر خطاطی میکنم و گاهی هم شعر مینویسم.
عکسالعمل مردم نسبت به بهبودی شما چطور است؟
مردم عزیز کشورم همیشه به من لطف داشتند و هیچ وقت تنهایم نگذاشتند و دست تکتکشان را به گرمی میفشرم.
صحبت پایانی
آرزوی سلامتی و شادی روزافزون را برای ایران و ایرانیان دارم و امیدوارم مردم عزیز کشورم همیشه خوشحال باشند.
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را