در اين مطلب، ماجراي تقليد طوطي‌وار روشنفکران وطني در اسطوره سازي از گابريل گارسيا ماركز مورد كنكاش قرار گرفته است.

باشگاه خبرنگاران- چند روز پيش "گابريل گارسيا مارکز" داستان نويس کلمبيايي و صاحب رمان هايي چون "صدسال تنهايي"، "پاييز پدر سالار"، "عشق سال هاي وبا"  و بسياري آثار ديگر درگذشت.

در پي مرگ او، شبکه هاي گوناگون خبري و غير خبري و تلويزيون ها و راديوها و نشريات و روزنامههاي مختلف و شبکههاي الکترونيکي ضمن پوشش خبر مرگ او با صدايي بلند و در مقياسي بسيار گسترده به تمجيد از او پرداختند. برخي رسانه هاي ضد انقلاب خارج از کشور و نيز برخي مطبوعات و سايت هاي وابسته به جريان تهاجم فرهنگي، مناسبت مرگ او را بهانه کردند تا با ارائه تصوير يک "هنرمند نابغه" از او، وجود محدوديت هايي براي انتشار رسمي برخي آثار آشکارا مستهجن او را به محملي ديگر براي حمله به انقلاب اسلامي و هويت اسلامي ما بدل نمايند.

به راستي گابريل گراسيا مارکز که بود و چرا آثار او اين چنين مورد استقبال و مدح و ستايش نظام تحميق گر ادبيات رسانه اي در جهان و روشنفکران مقلد آن درداخل کشور صورت مي گيرد؟ اگر واقعا نظام تبليغات و ادبيات رسانه اي جهاني ( که مبلغ و مروج بسط و نهادينه کردن "دهکده جهاني نئوليبرال" با محوريت آمريکا و استکبار اومانيستي است) درد فرهنگ و ادبيات و رمان و انديشه و هنر دارد، پس چرا با نويسندگان منتقد و يا معترض به سلطه نئوليبراليزم جهاني (اشخاصي چون: "چنگيز آباکف"، "ازرا پاوند"، "الکس مولر") و آثار و اخبار آنها چنين رفتاري در پيش نمي گيرد و آن ها را در حصار سنگين "توطئه سکوت" و حذف قرار مي دهد؟ زندگي و آثار مارکز چه ويژگي هايي داشت که نظام جهاني سلطه اومانيستي ليبرال اين گونه به او اقبال کرد و عزيز و گرامي داشتنش و بر صدر نشاندنش؟ پيش از آن که در باره زندگي و آثار و آراء مارکز سخن بگوييم، لازم است که مقدمه مهمي در خصوص ادبيات متعمد و ادبيات تحقيق گر نظام سلطه بيان نماييم.

* ادبيات داستاني و نسبت آن با تعهد و تحميق و انفعال


در پيشينه فرهنگي ما (پيش از سيطره غرب زدگي شبه مدرن) بخش مهمي از آثار مکتوبي که "ادب" ناميده مي شد، آثار تعليمي و حکمي و حکايت هاي تمثيلي بود و اغلب اين آثار ( و نه همه آن ها) صورت منظوم داشت. افق اين آثار نوعا افق اجمال بود و نه تفصيل.

در عالم غرب مدرن و در پي ظهور و سيطره و بسط "فردا نگاري اومانيستي" و مستغرق شدن بيش از پيش بشر در کثرات و سطوح متنزل ومتکثر حيات، ادب نيز نوعا معطوف به افق تفصيل گرديد و حاصل آن، ظهور صورت نوعي اصلي ادبيات غرب مدرن ( ظاهرا واژه" ادبيات" را "ادوارد بروان" جعل کرده و پس از آن توسط روشنفکران رواج يافته است) يعني ادبيات تفصيلي است که در هيأت "رمان" و "نوول" و بعدها  "داستان کوتاه" و "شعر نو"  تدريجا سيطره يافت.

و کانون آن "زبان عبارت" بود (و نه "زبان اشارت") و مستغرق و معطوف در کثرات وهمي خيالي (وهم و خيالي که ريشه در نوعي حضور نفساني داشت و برگرفته از خيال ملکوتي و عوالم علوي نبود) بود و افق آن، افق تفصيل بود و نه افق جمال. دونکته را روشن کنيم.  اولا وقتي از سيطره خواطر و ارادت نفساني بر ادبيات تفصيلي سخن مي گوييم، و نوعا نظر به مفهوم ما بعد الطبيعي نفسانيت ) و به معناي "سوبژ کيتويته" و سوژه انگاري نفساني که در طبيعت تاريخي بشر مدرن فعليت يافته است) داريم نه به مفهوم اخلاقي نفسانيت (هرچند که به هر حال و در نهايت ظهور و فعليت سوبژ کيتويته و سوژه انگاري نفساني نوعي اخلاق متناسب با خود را پديدار مي سازد و چنين نيز کرده است)،  ثانيا، آنچه که در خصوص نسبت ميان ادبيات تفصيلي و سوبژ کيتويته مي گوييم، هرگز و اصلا و ابدا به معناي انکار ضرورت پرداختن داستان نويسان مومن و انقلابي به رمان و داستان و داستان کوتاه و تصرف در آن (به نحوي که از رمان و ديگر صور ادبيات تفصيلي به عنوان امکاني براي پيشبرد و ترويج و تبليغ آرمان هاي انقلاب اسلامي و آموزه هاي اسلامي و مبارزه با استکبار استفاده گردد) نمي باشد، بلکه سخن ما عمدتا ناظر به ماهيت و خاستگاه ادبيات تفصيلي در عالم مدرن مي باشد.

ما معتقديم که در دوران سيطره بحران انحطاطي غرب مدرن و تعميق بيش از پيش آن و در دوران گذار (که اکنون در متن آن قرار داديم)  نيروهاي مسلمان و متعدد و انقلابي بايد که از امکان هايي چون: سينما، رمان و داستان کوتاه، ژورناليسم و... به منظور تصرف معنوي و اسلامي در آن ها ( تصرفي با تکيه بر ولايت الهي و حکمت ايماني) تماماً استفاده نمايند و در روزگاري که فرا رسيدن و تعميق بحران انحطاطي عالم مدرن، دوران گذار بشر از ظلمت اومانيستي را رقم زده است، سينما و رمان و ديگر مظاهر عالم مدرن را تحت ولايت اسلام و اسم عدل قرار دهند و در حالي که به تماميت رسيدن مدرنيته، تمامي مظاهر آن ( رمان، سينما، ژورناليسم و...) را ضعيف و در حال فروپاشي ساخته است، صورت هايي از رمان اسلامي و سينماي ديني و ژورناليسم متعهد به انقلاب اسلامي پديد آوردند.

برگرديم به بحث در خصوص ادبيات تفصيلي و ظهور رمان و پس از آن داستان کوتاه. شايد بتوان گفت نطفه  رمان تا حدودي در اثر "دکارمون" نوشته جيوواني بوکاچيو بسته شده است. اگرچه صورت نطفه وار ادبيات تفصيلي در دکارمون (آن هم در آغاز رنسانس و سپيده دم غرب مدرن در قرن چهاردهم ميلادي) با آنچه که بعدها رمان ناميده شد، تفاوت هاي چشمگير و قابل ملاحظه اي دارد، اما مي توان برخي اشتراکات و به ويژه نوعي وحدت در افق تاريخي را ميان دکارمون و رمان هاي قرن هجده و نوزده پيدا کرد. بسياري از مورخان تاريخ ادبيات غرب، "دون کيشوت" اثر "سروانتس" نويسنده اسپانيايي) را اولين رمان مي دانند. اگرچه دون کيشوت تا حدود زيادي به برخي مرزهاي رمان نزديک شده است، اما ما معتقديم رمان در قرن هجدهم و با آثاري چون "رابينسون کروزوئه" "مول فلاندزر" و "پاملا" است که پديدار مي شود و البته در قرن نوزدهم به اوج خود مي رسد و از آغاز قرن بيستم گرفتار بحران و نوعي فروپاشي مي گردد.

رمان واره ها و رمان ها در قرون هفده و هجدهم  با تکيه بر نوعي رويکرد نئوکلاسيک، تجسم نوعي "عهد مدرنيستي ( اومانيستي)" بشر غربي در نضبح عالم مدرن بودند و به ستيز با فئوداليسم قرون وسطايي و آريستو کراسي و کليساي کاتوليک مي پرداختند. اين محتوا و  جهت گيري را مي توان در صوري بسط يافته تر و در هيأت : "ادبيات رمانتيک" و نيز رمان هاي رئاليستي امثال"استاندال" نيز مشاهده کرد.

بر خلاف آنچه نئوليبرال هاي نيمه دوم قرن بيستم و آغاز قرن بيستم مي گويند و  روشنفکران مقلد اغلب کم دانش ما تکرار مي کنند، ادبيات داستاني از لحظه تولد ونيز در دوران نضج خود در هيأت رمان رئاليستي و رمان ناتوراليستي و رمان نئورئاليستي در آميخته با نوعي : «عهد» و «تعهد» بوده است که البته عهد آن در آميخته با مضامين ايدئولوژيک ليبراليستي و نيز در مواردي نيز در آميخته با مضامين ايدئولوژيک سوسياليستي بوده است. يعني از آغاز ظهور رمان و در تمام سير تطور آن، رمان هميشه عالم و عهد و تعهد داشته و پايبند جهت گيري و درون مايه ايدئولوژيک بوده است. نگاهي به آثار "ساموئل ريچاردسون"، "دانيل دوفو"، "جانتان سوييفت" ، "ويکتور هوگو"، "استاندال"، " انوره بالزاک" ، "چارلز ديکنز"، "لئون تولستوي" ، "ايوان تورگينف" ،"آنتوان چخوف"، "ماکسيم گورکي"، "جک لندن"، " جان اشتاين بک" و بسياري ديگر گواه و مؤيد آشکار اين مدعاي ما است.

ادبيات داستاني قرن بيستم (نوعا آن گرايشي که به "ادبيات مدرن" معروف گرديده است و ما آن را "ادبيات پسارئاليستي" مي ناميم و در آثار "فرنتس کافکا" و" جيمز جويس" و"ويرجينيا وولف" و... به اشکال مختلف ظاهر گرديده است) نيز داراي عهد و تعهد و مضمون و جهت گيري و هويت ايدئولوژيک است.

ادبيات پسارئاليستي که از ابتداي قرن بيستم آغاز مي شود و در سراسر قرن بيستم و حتي پس از آن در صور و اشکال مختلف حضور و استمرار دارد و در درون خود داراي گرايش هاي مختلف است (مثلا گرايش "ادبيات پسارئاليستي اوليه" در آثار "مارسل پروست" و کافکا و جيمز جوريس و ويرجينيا وولف، و يا گرايش سور رئاليستي و يا گرايش موسوم به "رمان نو" و يا گرايش موسوم به " ادبيات پست مدن" و...) نيز ذاتا و نوعا داراي عالم و عهد و تعهد و مضمون و جهت گيري ايدئولوژيک است. همه آن صوري از ادبيات پسارئاليستي قرن بيستم که دل بسته  بازي هاي تکنيکي و فرماليسم و اوهام سورئاليستي و "ادبيت" "آلن روب گري يه" و رمان نو و آبسورديسم "موريس بلانشو" و نظاير آن هستند، آثاري ماهيتا اومانيستي و متعهد به افق و عالم مدرن و داراي جهت گيري ايدئولوژيک نئوليبرالي اند که هريک به طريقي (چه نويسندگان آن بخواهند و بدانند و يا نخواهند و ندانند) خدمتگزار سلطه استکبار اومانيستي و سرمايه داري نئوليبرال غارتگرند.

دقيقا از همين رو به همين دليل است که دستگاه ها تبليغاتي- خبري "کاست حاکمان جهاني " و نظام سلطه استکباري از داستان نويسان و تئوريسين ها و ايدئولوگ ها و ژورناليست ها و استادان دانشگاه و همه آنهايي که در مسير تحکيم سلطه عالم غرب مدرن با مرکزيت رژيم هاي سرمايه داري نئوليبرال مي کوشند ( تفاوتي نمي کند که کوشش آن ها آگاهانه باشد يا نااگاهانه، به هرحال با ترويج ادبيات تحميق و انفعال در مسير بسط و تحکيم سلطه استکبار نئوليبرالي گام بر مي دارند) تمجيد مي کنند و به آن ها جايزه و پول مي دهند و از آن ها اسطوره سازي مي کنند و درباره شان حرف مي زنند و ايشان را نويسندگان و هنرمندان و انديشمنداني نابغه جلوه مي دهند و با انواع ترفندها زمينه فروش نجومي آثارشان را فراهم مي سازند.
 
* چرا مارکز اسطوره مي‌شود؟

درباره زندگي و محتواي آثار گابريل گارسيا مارکز در ادامه اين گفتارها سخن خواهيم گفت(انشاءالله) اما اکنون به يک پرسش مهم پاسخ دهيم: چرا مارکز و رماني مثل "صد سال تنهايي" اين گونه اسطوره مي شوند؟ هدف برنامه ريزان و سياستگذاران وابسته به کاست حاکم جهاني از اين گونه اسطوره سازي ها چيست؟

قرن بيستم زمان ورود عالم مدرن به مرحله بحران انحطاطي خود ويرانگر است. در اين دوران، مدرنيته (در مقام ماهيت ره آموز و حيات بخش غرب مدرن) به تماميت رسيده است و وجود تاريخي غرب و در هيأت عالم مدرن، دستخوش بي عالمي و بي تاريخي گرديده است و اين بحران انحطاطي و بي عالمي روندي فزاينده دارد و در حال تعميق شدن است تا زماني که سرانجام مرگ محتوم تاريخ غرب را رقم بزند.

در اين اوضاع پريشان و بحران زده (که به ويژه از آغاز قرن بيستم رخ نمود) صورت بندي ادبي اي چون رمان و کلا ادبيات تفصيلي دستخوش بحران مي گردد. گابريل گارسيا مارکز در برخي آثار خود نماينده و تجسم آشکار اين بحران تمام عيار است. اما آنچه مارکز و امثال او را براي نظام فوق گسترده رسانه اي استکبار اومانيستي، بيش از پيش جذاب مي کند، اين است که مارکز و بسياري از داستان نويسان نظير او (که به گرايش هاي مختلف ادبيات پسارئاليستي تعلق دارند) سخنگويان و مروّجان و آوازه گران نوعي ادبيات تحميق و فريب و انفعال هستند و بدين سان در مقابل جريان بيداري  آفرين و مبارز و ستيهنده ادبيات متعهد، صف آرايي کرده و با تکيه بر حمايت هاي فوق گسترده نظام تبليغات رسانه اي جهاني، آن را موقتا به حاشيه رانده اند و در مقطع کنوني، از طريق تضعيف جريان تعهد و آگاهي به تداوم سلطه استکبار نئوليبرالي فعلا ياري رسانده اند، هرچند که اين کوشش ها و ترفندها در دراز مدت بي اثر و خنثي خواهد شد و مرگ تام و تمام عالم مدرن يقينا فرا خواهد رسيد.

اما چرا مارکز و برخي داستان نويسان امثال او را سخنگويان و مروّجان و آوازه گران نوعي ادبيات تحميق و فريب و انفعال ناميده ايم؟ زيرا اينان با تمرکز بر اوهام و يا فرم و جنبه ها و وجوه مختلف يک اثر داستاني، از رمان و داستان کوتاه به عنوان امکاني به منظور تحميق فکري و تخدير عاطفي مخاطبان و قرار دادن آنان در موقعيت انفعال و تسليم بهره برده اند و اين براي نظام سلطه جهاني استکباري امري مطلوب است و به همين دليل است که اين گونه مارکز را تمجيد مي کنند و از او اسطوره مي سازند. مارکز اسطوره مي شود تا ادبيات تحميق و فريب و انفعال ترويج يابد و حاکم باشد زيرا کاست حاکمان پنهان جهاني براي به تاخير انداختن سقوط محتوم خود (که البته  سياستگذاران سلطه استکباري اسير اين توهّم و پندار باطلند که گويا مي توانند از فرا رسيدن سرنوشت محتوم نابودي، جلوگيري نمايند) و تخدير و تحميق مردمان و جلوگيري از انفجار اعتراضي در اکنون و امروز خود و تداوم گردش چرخ هاي حيات ظالمانه نظام سلطه استکباري نيازمند ترويج و شيوع و رواج ادبيات تحميق و تخدير است.

انتهاي پيام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار