به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، طی همین یکسال، آنقدر از حمید دور شدهام که انگار هرگز او را نمیشناختم. او برایم آنقدر غریبه شده که آرزو میکردم کاش دو اتاق جداگانه داشتیم تا من دور از نگاه او به کارهای خودم میرسیدم. حمید خردهگیر و متوقع است.
او بعد از ازدواجمان همه سختیها را به من تحمیل کرده است. او میدانست من دختر یکی یکدانه خانه هستم و مادرم نگذاشته دست به سیاه و سفید بزنم اما مدام دستپختم را بهانه میکند و دستپخت خواهرهایش را به رخم میکشد.
میداند که سعی میکنم، اما برایش کافی نیست و در ازای این همه ادعا و توقع، خودش به هیچیک از قولهایش پایبند نبوده است.
همان اول قضیه ماه عسل را آنقدر پشت گوش انداخت تا کلا فراموش شد.
قرار بود رفت و آمد با دوستان چت رومی و فیسبوکی و همکلاسی و هممحلی را محدود کند، اما به جایش رفت و آمد مرا محدود کرده است.
از همه چیزی که در دو سال آشنایی از او دیده بودم، تنها چیزی که مانده قیافهاش است. آن هم براحتی میشود در خیابان صد تا مثل او را دید. مگر قیافه چقدر مهم است؟ حیف که امروز این را فهمیدهام.
از او بسیار دور شدهام. کاش همه چیز مثل اول میشد. کاش مجرد بودم و اصلا ازدواج نکرده بودم...»
خداحافظ غریبه
زن جوانی که درددلهایش را خواندید، شاید یکی از همین روزها به جمعیت طلاقگرفتههایی بپیوندد که هنوز یکسال از ازدواجشان نگذشته است.
متاسفانه آمار ازدواج از یکسو کاهش مییابد و آمار طلاقهایی که ناشی از نبود شناخت عمیق و آگاهانه در ازدواج است، بالا میرود.
آمار نشان میدهد از سال 83 تاکنون اینگونه جداییها با رشد 90 درصدی همراه بوده است. همچنین سال 91، 1/14درصد طلاقها به ازدواجهای با طول مدت زیر یکسال اختصاص داشت و نسبت به سال 90 با رشد 7 درصدی مواجه بود.
به گفته رئیس سازمان ثبت اسناد و املاک کشور، مجموع طلاقها در سال 92 به تعداد 158 هزار و 753 مورد رسیده که 6/4 درصد در مقایسه با سال91 رشد داشته است.
تویسرکانی در تحلیل آمار یادشده میگوید: طبق آمارها بیشترین دلیل طلاق دخالت خانوادهها، تحقق نیافتن شروط ضمن عقد، اعتیاد و فقر مالی برآورد شده است.
مشکل، هریک از این سه مورد باشد، نبود شناخت طرفین از یکدیگر به حساب میآید.
شما وصله ما نبودید
اگر شما هم یکی از خانوادههایی را داشته باشید که با خانواده طرف دیگر ازدواج مشکل دارند، حتما این جمله را زیاد شنیدهاید و هرچه بیشتر این جمله را بشنوید، به جدایی نزدیکتر میشوید.
و اگر این جمله صحت داشته باشد، از همان اول پیوندتان چندان مستحکم نبوده است.
سمیرا زن جوانی است که این جمله را زیاد شنیده است. او میگوید: وقتی با همسرم آشنا شدم، منشی بودم و او رئیس شرکت. سمیرا که 25 سال دارد، بسیار زیبا و جذاب است. او میگوید: خیلی زود احساس کردم، مدیر شرکت که مرد جوان و مجردی بود، سعی میکند با من خودمانی شود، اما من که قصد نداشتم اجازه بدهم کسی مرا مورد سوءاستفاده قرار دهد، به او رو نمیدادم تا اینکه یک روز او مرا به اتاق خودخواند و گفت میخواهم عذر تو را بخواهم.
من که شوکه شده بودم، فکر کردم خطایی از من دیده یا کسی پشت سرم بدگویی کرده است، اما او گفت: من نمیتوانم با کارمندی که نسبت به او احساس دارم در یک مکان کار کنم. این طوری به کارمان لطمه میخورد.
قبل از اینکه وسایلم را بردارم و بروم، آدرس و شماره تماسی را داد و گفت: این شماره تماس یکی از شرکتهای همکار ماست. من با آنها صحبت کردهام که شما را استخدام کنند. شماره را توی کیفم گذاشتم و از آنجا رفتم. آنقدر بغض کرده بودم که تا به خانه رسیدم، زدم زیر گریه. فکر میکردم چون نتوانسته از من سوءاستفاده کند، بیرونم کرده. اعتمادم را به او از دست داده بودم. به همین دلیل به شرکت دوستش هم نرفتم.
چند روز بعد به من تلفن زد و پرسید، چرا به آن شرکت نرفتهام و من به او گفتم خودم برای اینکه کجا کار کنم تصمیم میگیرم و فکر نمیکنم به کس دیگری ربط داشته باشد. او که فهمیده بود به من برخورده، توضیح داد: من قصد دارم برای ازدواج با شما بیشتر آشنا شوم. دوست نداشتم این مساله زیر نگاه همکاران باشد.
او آدم محترمی بود و این رفتارش به نظرم پسندیده آمد. خیلی زود با خواهرش برای خواستگاریام آمد و گفتند مادرش ناگهانی حالش بد شده است.
خواهرش هم کمی سرسنگین بود، اما با وجود نارضایتی مادر و خانوادهاش که وضع مالی خیلی بهتری نسبت به ما داشتند، عاقبت ازدواجمان سر گرفت.
از همان ابتدا تحقیرها شروع شد. مارک لباسهای من، جهیزیه من، طرز رفتار من، خانوادهام و همه چیز را به تمسخر میگرفتند، هرگز با والدین من رفت و آمد نکردند و همیشه خودشان را بالا دست میدانستند.
گرچه همسرم مرد بسیار خوبی بود، اما چون تنها پسر خانواده بود و پدر نیز نداشتند، نقش خواهر و مادرش در زندگیاش پررنگ شده بود و ارتباط ما با آنها بسیار زیاد بود و هر روز دخالتها و نیش و کنایههای وقت و بیوقت آنها سبب دلخوری میشد تا اینکه یک روز به پشت سرم نگاه کردم و دیدم انگار دارم در یک قصر یخی زندگی میکنم و این ازدواج هیچ شادی را به زندگی من نیاورده است و فقط مرا نزد خانوادهام شرمنده کرده است.
این بود که بعد از یک دعوای شدید و بعد از اینکه همسرم همان حرفهای مادرش را تکرار کرد و مرا و خانوادهام را یک مشت پاپتی بیفرهنگ قلمداد کرد، برای همیشه از خانه او رفتم و امروز هم هیچ پشیمان نیستم.
زهرا محمدی، جامعهشناس معتقد است: فاصله فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خیلی از اوقات سبب اختلافات دامنهداری میشود که زوج جوان را از هم دور میکند.
او میگوید: اگر شناخت دختر و پسر شناختی درست و براساس سنجش قابلیتهای زندگی و عقل معاش باشد و هم کفو بودن آنان نیز رعایت شود، شکست در ازدواج به حداقل میرسد.
ممکن است دختر و پسر مدتها با هم دوست باشند، اما روابط تنها سطحی و در حد ارضای نیازهای عاطفی و تفریح و سرگرمی باشد و هیچیک به آمادگی برای مدیریت یک خانواده فکر نکنند.
چنین روابطی حتی بعد از گذشت مدت زیاد، ممکن است به شناخت مناسب برای ازدواج منتهی نشود، اما روابط اجتماعی و خانوادگی شناخت بهتری به دست میدهد.
این جامعهشناس معتقد است: اگر شناخت درست و عمیق باشد و نیازهای یک زندگی مشترک در دو خانواده ارزیابی شده باشد، حتی دروغ درباره شروط ضمن عقد منتفی است، زیرا خانواده دختر استطاعت پسر و خانواده او را میداند و نیازی نیست چیزی بخواهد که عملی نباشد.
پس چنانکه مشاوران خانواده توصیه میکنند، شناخت درست خانوادهها از یکدیگر و ایجاد رابطه به قصد ازدواج و آشنایی درست با نظارت خانواده میتواند ازدواجهای موفقتری را رقم بزند.