لحظه‌ها سنگین‌تر از همیشه به کندی و سختی پیش می‌رفت وناگهان تلخ‌ترین و درد‌ناکترین لحظه رخ داد. ساعت هنوز به ده و نیم نرسیده بود که با سقوط فشار امام(ره) به صفر، قلب تپنده جهان اسلام ازحرکت باز ایستاد. قلم وزبان را یارای توصیف آن لحظه نیست.

به گزارش خبرنگار احزاب باشگاه خبرنگاران، عظمت و شخصیت حضرت امام(ره) به سان کوهی بود بسیار بزرگ که قله رفیعش در ورای ابرهای طبیعت سر به آسمان معنویت و عبودیت حق ساییده و با پیوند سرچشمه لایزال هستی،‌ وجودش از زلال معرفت سیراب گردیده بود و از گستره پیرامونش،‌ چشمه سارهای حکمت، جاری شده بود و تشنه کامان آب حیات را سرمست شوق وصال می‌نمود.



عظمت شخصیت امام(ره) و عمق و گستردگی آن حتی برای نزدیک ترین افراد و برجسته ترین شاگردان ایشان قابل دسترسی و شناخت دقیق نبود و کسی را هم یارای چنین ادعایی نیست، با این همه هر کس متناسب با درک و ظرفیت خویش و از بعد ظاهری و اثباتی،‌ قطره ای از دریای حکمت و فرزانگی امام(ره) را چشیده است و با جمع آوری این قطره‌هاست که جویبارهایی از آن دریای فضیلت برای تشنه کامان تاریخ و نسل‌های آینده، جاری می‌شود.
 
"محمد حسین رحیمیان" نویسنده کتاب "یادها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی قدس سره" می‌نویسد: این بنده ناچیز بیش از نیمی از عمرم را به سان خاری،‌ در کنار گل بی خار وجودش سر کردم، ولی به دلیل قابلیت، کمتر از طراوت و زیبایی ملکوتیش بهره مند شدم و بی گمان آنچه از او نصیبم شد، قطره ای بود از دریا و در عین حال آنچه از درک احساسم با قلم شکسته در قالب الفاظ ناقص می‌آید باز هم قطره ای است از دریا!

آنچه در زیر می‌آید هرگز نمی‌تواند معرف شخصیت والای حضرت امام(ره) باشد، بلکه فقط گوشه‌ای است از داستان آشنایی "محمد حسن رحیمیان" و خاطراتی چند از آنچه مستقیما شاهد و مرتبط با آن بوده است و البته در چند موردی که نقل صدها خاطره‌ای است که از دیگران شنیده است.

از همراهی تمامی علاقه‌مندان به خواندن خاطرات امام(ره) در سه ماه گذشته کمال تشکر را داشته و البته ذکر این نکته نیز ضروری است که طی چند روز آینده چندین مورد از پیش‌بینی‌های امام(ره) را نقل خواهیم کرد که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود.

آخرین روزها در محل کار

در طول مدتی که صبح‌ها برای انجام کارهای مربوطه به دفتر و امور وجوهات شرعی خدمت حضرت امام مشرف شدیم و هر روز حدود بیست الی پنجاه دقیقه به سوال‌های مطروحه و استجازات و امثال آنها ما مشغول مطالعه و بررسی گزارش‌ها می‌شدند تنها در روزها یکشنبه و دوشنبه اول و دوم خرداد که روز سه شنبه بعد از آن، مورد عمل جراحی قرار گرفتند وضعیتی خاص داشتند، هر یک از این دو روز یکی دو سوال را با اشاره و حداقل کلمات پاسخ گفتند و پس از آن برخلاف معمول گذشته به مطالعه نپرداختند و با سکوت و سکونی ویژه و چهره‌ای آرام گویی به افق‌های دور دست چشم دوخته بودند.

وضعیت جسمانی امام(ره) تا آن اندازه خوب بود که مثل اوقات دیگری که سالم بودند، به راحتی به محل اقامت و کارهای روزانه می‌آمدند. از جهت جسمانی به ظاهر وضعیت بدی نداشتند و از وضعیت بیماری خود نیز بی اطلاع بودند تا آنجا که اطلاع دارم تا آخر هم نوع بیماری به حضرتشان گفته نشد. در آن شرایط . وضعیت چنان عادی بود که تا هفته پیش از آن حضرت امام نوشابه میل می کردند و تازه پزشک معظم له معروض داشتند: "ما ترجیح می‌دهیم شما نوشابه ننوشید."

روز دوشنبه 68/3/2  پزشک به عرض رساند: «اجازه بدهید،‌ امروز هم می‌خواهیم کار دیروز را دوباره انجام دهیم.»

روز قبل، حضرت امام(ره) را آندوسکوپی کرده بودند. حضرت امام(ره) که گویی در ذهنشان این بود که خونریزی معده ناشی از خوردن بعضی از قرص‌ها بوده، فرمودند:

من دیروز اذیت شدم. اگر احتمال می‌دهید این عارضه مربوط به قرص‌ها بوده، این قرص‌ها را ده روز نمی‌خورم، شاید ناراحتی برطرف شود.

پزشک به عرض رساند که این کار _ یعنی آندوسکوپی دوباره _ لازم است. اجازه بدهید امروز انجام بدهیم، ولی قول می‌دهیم که مثل دیروز، اذیتتان نکنیم. با توجه به این خصوصیات و با توجه به اینکه در گذشته حضرت امام، بیماری‌های سختی را پشت سر گذاشته بودند، دلیل چندانی بر نگرانی آ« حضرت بابت بیماری وجود نداشت؛ گرچه اگر هم اطلاعی از مسئله سرطان و بنای تکه‌برداری در وز دوشنبه را داشتند و حتی از لحظه مرگ خود باخبر می‌شدند، تغییری در روحیه بزرگ امام ایجادنمی‌کرد. ولی در آن روزها به فکری عمیق فرو رفته بودند. آن تفکر ژرف، بیانگر چه معنایی بود؟ گرچه ما هم به اصطلاح تا اندازه‌‌ای از خطر آگاهی داشتیم و حضرت امام(ره) _ به ظاهر _ هیچ گونه اطلاعی نداشتند. اما آیا امام(ره) در ورای همه این امور، چیزی را نمی‌دیدند که ما حتی از تصور آن، عاجز بودیم؟!

در اتاق عمل و درمانگاه

صبح روز سه‌شنبه دوم خرداد 1368 با آ«که به طور کلی اطلاع داشتیم که قرار است حضرت امام مورد عمل جراحی قرار گیرند، ولی چنان نسبت به این مسئله تلقی ناباورانه داشتم که طبق معمول، کارها و قبوض را برای تشرف آماده کرده و در موعد مقرر به طرف بیت معظم‌له روانه شدم. اما با در بسته رو به رو شدم. دلم لرزید. زانوانم سست شد. مضطربانه و شتابزده خود را به درمانگاه رساندم. همین که به راهرو واردم شدم، چشمم به صفحه تلویزیون افتاد. امام(ره) در اتاق عمل و بیهوش بودند. پزشکان پروانه‌وار گرد شمع وجودشان می‌چرخیدند و روی موضع را برای شروع عمل جراحی آماده می‌کردند.

لحظه‌ها به سنگینی کوه‌ها سینه‌ام می‌فشرد. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتیم. به تدریج سران سه قوه: حضرات آقایان «آیت‌الله خامنه‌ای»، «هاشمی رفسنجانی» و «موسوی اردبیلی» نیز وارد شدند. علاوه بر چند نفر از اعضای دفتر و حاج احمد آقا، یکی از صبیه‌های حضرت امام نیز حضور داشتند. چشم‌ها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک مجال دیدن را نمی‌داد. آرام‌تر از همه، فرزندان امام(ره) بودند که دل شیر را به ارث برده بودند.

نه توان نگاه داشتم و نه می‌توانستم چشم از دیدن محبوب بر بندم. تیغ جراحی بود که سینه او را می‌شکافت و خنجری که جگر ما را می‌درید. نزدیک به سه ساعت همراه با امید و دلهره به طول سی سال گذشت. سی سال خاطرات، خاطرات تلخ و شیرین، تلخی هجران‌ها و شیرینی وصال‌ها. سی سال عشق و ارادت و ...

سرانجام فضا از خوشحالی پر شد و عمل بدون عارضه قلبی با موفقیت پایانی افت. لحظه شیرین فرا رسید؛ به شیرینی نزدیک به سی سال عشق ورزیدن او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل، لحظه‌ای که از فراسوی اشک شوق و عشق، چشمم به دیدن سیمای نورانی و درخشانش روشن شد و دل طوفان‌زده‌ام به ساحل آرامش رسید... می‌خواستم از پزشک و پزشکان شتکر کنم، اما الفاظ مناسب را در ذهنم نیافتم. زبانم بند آمده بود و فقط توانستم دست پزشک را ببوسم...

دیری نپایید که این مسرت جانبخش و آرامش شیرین با دگرگونی‌ها و گزارش‌های پزشکی دستخوش فراز و نشیب‌ها شد. لحظه به سنگینی می‌گذشتند و عقربه زمان، به سختی می‌چرخید و ...

گفتنی‌های روزهای درمانگاه زیاد است. آنها نیز که در این روزها شرف حضور داشتند، هر یک شمه‌ای گفته‌اند: از عبادت‌ها، راز و نیازها و گریه‌های شبانه تا ذکر و نماز و اهتمام فوق تصور که سنت دیرینه امام بود. خدا می‌خواست که حداقل در این چند شبانه روز هم که شده، چشمه‌هایی از ابعاد معنوی نادیده و ناشناخته بنده صالحش را به دیگران بنمایاند و با استفاده از این فرصت استثنایی و در عین حال غم‌انگیز، با دوربین مخفی تصویری هرچند ظاهری و نارسا از جلوه‌های عبودیت او برای تاریخ و خدا‌جویان به ثبت رسد و وااسفا!!! که هیچ دوربین ونزدیک‌بین و ذره‌بین و چشم ظاهربینی را امکان دیدن حقیقت مقام عبودیت و خلوص حضرتش نیست. ده‌ها سال عبادت خالصانه، ده‌ها سال مناجات شبانه، ده‌ها سال ریاصت و جهاداکبر واصغر، ده‌ها سال سیر وسلوک الی‌الله و ... و ما کجا و او کجا که: آنجا خیال را نبود قدرت نزول."

با این همه گویی مشیت خداوندی براین تعلق گرفته بود که اگر برای چند روز و چند شبی هم که شده آنچه را درمقام ظهور قابل رؤیت است، باشهود عین و تصویر عیان بر جهانیان ثابت کند که اگر قانون "وَ مَن نُعَمّرْه نُنَکّسْه فِی الخَلْقِ" همگانی است، ولی "خُلق" وشاکلۀ باطنی متکامل و ذوب شدۀ درحق، نه با عمر طولانی وبیماری جسمانی که با مرگ نیز آسیب‌پذیر نیست. اگر انسان‌هایی مصداق " وَمِنْهُم مَنْ یُرَدّ الی اَرذَلِ العُمُرِ لِکَی لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شیئاً" می‌شوند، ولی این توان الهی نیز درانسان وجود دارد که نه در درۀ انحطاط " ارذل العمر" سقوط کندو نه دانسته‌های خویش را از دست دهد، بلکه دراوج قله شخصیت انسانی و شکوفایی روحی و با برخورداری از تمام مشاعر و حفظ اندوخته‌ها و دریافتهای الهی خویش و توجه کامل به مبدأ هستی و معاد و معارف حقه تا آخرین لحظه، عمر راسپری کرده و درکمال معرفت و قدرت آگاهی، دیوارۀ مرگ را شکافته و به فضای لایتناهی جهان ابدی وملکوت اعلی پروازکرده و به لقاء مبدأ کمال و هستی مطلق راه یابد.

حضرت امام(ره) هر چه به لحظه‌های پایانی نزدیک‌تر می‌شدند، وجودشان از توجه به خدا لبریز‌تر و آثار و نمودار‌های حکمت و معرفت ایشان آشکار‌تر و سیمایشان نورانی‌تر می‌شد، درحالی که هر روز و هر ساعت از نظر جسمی رو به کاستی و ضعف ورنج بیشتر بودند، که برحسب روال طبیعی و سیرمادی و جسمانی بروز و ابراز بیشتر آثار تألم و جزع را می‌طلبید، اما شخصیت شکوفا شده و حقیقت شگفت‌انگیز انسان تکامل‌یافته‌ای مثل امام که روح بزرگش بر جسم و عالم  طبیعت غالب شده و جسم برایش جز قالب و مرکب راهوار نبود، وضعیت دیگری را به منصّه ظهور گذاشته بود.

از نای وجودشان که جز برای خدا ننالیده بود، به جای ناله از آلام جسمانی، زمزمه ذکر خدا و آهنگ روح‌انگیز وصل و قرب و لقاء برمی‌خاست از شمع چهره ملکوتیشان که جز برای حق نیفروخته بود، به جای اخم و ترشرویی از درد‌های ناشی از بیماری تنر، نور ایمان و طمأنیه خاطر و نشاط و انبساط برای لقای دوست متلالی بود.

ایشان مصداق باررز مومنانی بودند که خود در این دنیا به حساب خود می‌رسند، قبل از آنکه درآن دنیا به حسابشان رسیدگی شود. حضرت امام گرچه به ظاهر، هنوزروح بلندشان باکالبد خاکی پیوند داشت، ولی درحقیقت گویی از قفس تن رسته و با رسیدن به کمال انقطاع ازهمه تعلقات مادی به خدا پیوسته بود. با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل او عازم سفر به جایگاه ابدی بودند.

خلاصه آنکه هیچ کس دراین مدت، کمترین ناله واخمی ازدرد و الم جسمانی و شخصی از ایشان نشنید وندید. فقط زمزمه مناجات و نوای عطرآگین عبادت و خشوعشان بود که فضای اطراف وچشم وگوش و دل همه را پر کرده بود. با معجزه وجود الهیشان، همه حاضران درمحفل عاشقانه‌اش را درشگفتی وایمان به مقام والای انسانی راستین و آفریدگان " احسن الخالقین " فرو برده بود.

این بنده کمترین، ضمن آنکه برحسب دستور امام موظف بودم دردفتر به وظیفه محوله بپردازم و گرچه در این مدت، سعی بر این داشتم که حضرتش را در چنین وضعیتی حتی به اندازۀ پاسخ یک سلام، نیازارم ، اما با این حال، چشم از دیدنش نیز پوشیدن نمی‌توانستم.
به هر ترتیب، روزی چند بار، دیده را به جمال جمیلش روشن و دل را به وصالش متیم می‌کردیم. دراین میان، روزهای انجام دادن کار‌های دفتر طبق معمول گذشته برای انجام دادن کار‌های دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف می‌شدیم.

روز جمعه دوازدهم خرداد درحالی که نمی‌خواستم صرف دیدارم زحمتی ایجاد کند چنانچه پیشتر اشاره کردم به گونه‌ای به اتاق وارد شدم که فقط بتوانم امام(ره) را ببینم، ولی یکی از دوستان که درکنار تخت مشغول انجام وظیفه بود، از روی محبت به عرض رساند: "آقای رحیمیان آمده‌اند."

درمقابل علم انجام شده قرارگرفتم. جلوتر رفتم. حضرت امام(ره) چشمان مبارکشان را باز کردند. سلام کردم. جواب دادند. با صدای لرزان و بریده دعا کردم و آن حضرت با تفقد و لحنی محبت‌آمیز فرمودند:

ان شاءالله موفق باشید...

با تمام کردن جمله و رسیدن به حروف آخر، جوهرۀ صدایشان نیز تمام و چشمانشان دوباره بسته شد و درحالی که می‌گریستم خارج شدم.

آخرین روز

روز شنبه سیزدهم خرداد مراجعه‌ها به دفتر زیاد بود و در عین حال، قبض‌ها و کارها را برای انجام در روز یکشنبه، طبق معمول گذشته آماده کردیم؛ قبض‌ها و کارهایی که برای همیشه ماند و دیگر انجام نشد. بعد از ظهر یکی از برادران دفترتلفن زد. که بیا، سران سه قوه از بین جلسه شورای بازنگری، جلسه را رهاکرده و به اینجا آمده‌اند. ممکن است خبری شده باشد. بچه‌های دفترنگران شده بودند و از من خواستند که زودتر خود را به درمانگاه برسانم تا از این طریق مطلع شوند.

ساعت حدود چهار بعد ازظهر بود که با عجله خود را به درمانگاه رساندم. با صحنه‌ای غم‌آلود و فضایی اندوهبار مواجه شدم. همه درمحوطه نشسته بودند. چشمها گریان و رنگها پریده بود و در عین حال، محوطه بی سر وصدا و آرام بود. می‌فهمیدم چه شده، زبانم بند آمده بودوزانوانم می‌لرزید. قلبم به شدت می‌زد. قایقی روی زمین نشستم. کم کم خودم را جمع کردم و برخاستم و به طرف اتاق رفتم. خود را درسخت‌ترین لحظه‌های زندگی‌ام یافتم. حضرت امام(ره) درحال اغما بودند. دستگاه‌های متعددی در ارتباط با قلب، تنفس و... امام را احاطه کرده بودند. فضای اتاق یاس آلود و غمبار بود. بیشتر از چند لحظه طاقت نیاوردم و برای اولین بار درزندگی معنی این شعر سعدی را لمس کردم که:

در رفتن جــان از بــــــدن گویند هر نوعی ســــخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود

حدود مغرب، پزشکان گزارشی را به جمع حاضر ارائه کردند. از پیش بینی وضع امام(ره) درروزهای آینده سوال شد و پزشک پاسخ داد که صحبت از هفته وروز نیست. مسئله درمحدوده چند ساعت دورمی‌زد. شنیدن این جمله، تاب وتوان را از همه گرفت. درعین حال، به خاطر بعضی از مسائل، همه مأمور به  حفظ سکوت وآرامش بودند. سکوت تلخ و خفه‌کننده، سیاهی شب و سیاهی غم به هم در آمیخته بود. همه به خود می‌پیچیدندو در دریای متلاطم وتاریک غم و اندوه دست و پا می‌زدند. بالا آمدن یک درجه فشارخون، یک حرکت ابرو یایک تکان پلک امام(ره)، بزرگترین آرزوی همه بود و ...

لحظه‌ها سنگین‌تر از همیشه به کندی و سختی پیش می‌رفت و ناگهان تلخ‌ترین و درد‌ناکترین لحظه رخ داد. ساعت هنوز به ده و نیم نرسیده بود که با سقوط فشار امام(ره) به صفر، قلب تپنده جهان اسلام ازحرکت باز ایستاد. قلم وزبان را یارای توصیف آن لحظه نیست.

دقایقی صدا ضجه و شیون فضا را پر کرد، ولی با توصیه مؤکد و قاطعانه یکی از بزرگان به خاطر بررسی چگونگی اعلام خبر، همه محکوم به خویشتن‌داری و حفظ آرامش شدند و ...

ساعتی بعد ازنیمه شب، جنازه مطهر برای غسل مو کفن به حیاط خانه امام(ره)، یعنی همان جایی که ملاقاتها و دست‌بوسی انجام می‌گرفت منتقل شد و نزدیک اذان صبح و بعد از انجام غسل و کفن به سردخانه کوچکی که در سرداب خانه‌ای در نزدیکی بیت ودرمانگاه تدارک شده بود مستقر شد.

آخرین وداع

شب بعد، یعنی شب پانزدهم خرداد که قرار بود فردای آن شب، جنازه مطهر به مصلی انتقال داده شود، نزدیک به نیمه شب، برای آخرین وداع به زیارت پیکر مقدس تشرف یافتم. انگارکه اوزنده بود: زنده و زنده‌تر از همیشه. پاهایش را که جز به راه خدا گام ننهاده بود، چندین بار بوسیدم و بر چشم گذاردم. چهره گلگونش را نیز آخرین بار بوییدم و بوسیدم. از او عذر تقصیر خواستم و درخواست دعا کردم و به ناچار مرخص شدم. این لحظه‌ها بزرگ‌ترین و باشکوه‌ترین ودرعین حال غمبار‌ترین و جانکاه‌ترین خاطره زندگی‌ام راشکل دادند. خاطره‌ای که به هیچ وجه نمی‌توانم ازآن، چیزی بگویم و ...

" وسلامٌ عَلَیه یَوم وُلِدَ وَیَومَ یَموتُ وَیَومَ یُبعثُ حَیّاً."






انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار