آن روز، روز مرگ بود. حتی پرنده‌ها هم یکی پس از دیگری، همچون برگ درختان فرو می‌افتادند و جان می‌دادند، حیوانات اهلی که در روستا بودند نیز همین‌طور.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، ساعت حدود 4 بعدازظهر بود. مردم روستا همچون دیگر بعدازظهر روزهای گرم تابستان در حال استراحت بودند. عده‌ای زیر سایه درختان لم داده و با هر وزش باد، از رقص برگ‌ها خنک می‌شدند، عده‌ای در رودخانه مشغول آب‌تنی و تعدادی هم در خانه‌هایشان استراحت می‌کردند که ناگهان عبور هواپیماهای عراقی از بالای سرشان توجه‌ها را به خود جلب کرد.

 برای اهالی رش هرمه، این صحنه خاطره تلخی بود که مدام تکرار می‌شد اما همیشه برایشان هولناک بود. در طول جنگ، هواپیماهای عراقی برای بمباران شهرهای ایران از بالای رش‌هرمه عبور می‌کردند اما این‌بار مثل همیشه نبود و اهالی روستا هرگز فکر نمی‌کردند که اضافات بمب‌های شیمیایی سردشت بر سر آنها فرو ریزد. نیم ساعت بعد، حدود ساعت چهار و نیم بعدازظهر، صدایی مهیب و به دنبال آن دودی که بوی لیمو، بادام تلخ یا چیزی شبیه آن می‌داد، تمام روستا را پر کرد. صدای جیغ و فریاد از سوزشی که بر بدن‌ها بود و تاول‌هایی که لحظه‌لحظه بزر‌گ‌تر و پرآب‌تر می‌شدند، روستای کوچک کوهستان را سیاه کرده بود.

بعدازظهر روز هفتم تیر 1366، چهار بمب شیمیایی به روستای «رش هرمه» اصابت کرد. یک بمب در رودخانه، یکی به درخت گردویی که وسط باغی قرار داشت و دو تای دیگر در کوه‌های نزدیک روستا جایی که دام‌ها در حال چرا بودند، برخورد کرد. در آن سال 25 خانواده در این روستا زندگی می‌کردند که از بین آنها 9 نفر جان خود را از دست دادند و تعداد زیادی نیز شیمیایی شدند اما هرگز به عنوان جانباز شناخته نشدند. دوری روستای آنها از شهر شاید یکی از مهم‌ترین دلایلی بود که خیلی‌ها به دنبال تعیین درصد جانبازی نباشند و حالا پس از 27 سال با هزینه‌های سنگین درمان روبه‌رو شوند.

شاید کمتر کسی نام «رش هرمه» را شنیده باشد. رش‌هرمه روستایی است دوردست، نزدیکی‌های مرز ایران و عراق در استان آذربایجان غربی. روستایی که روز هفتم تیر 1366، پس از شهر سردشت، بمباران شیمیایی شد ولی در طول 27 سال گذشته، کسی نام آن را نبرد و از آن یاد نکرد.



از سردشت تا رش‌هرمه با آنکه تنها حدود پنج کیلومتر فاصله است، اما مسافت دور به نظر می‌رسد چون جاده پیچ‌درپیچ و خاکی است و باید با ماشین شاسی‌بلند به این روستای مرزی بروید، به‌ویژه اگر در تابستان راهی باشید که گرمای تیرماه هم سختی راه را بیشتر نشان می‌دهد.

 همین‌طور باید تمام خطرات سفر را هم به جان بخرید؛ از بالا و پایین پریدن در داخل ماشین گرفته تا احتمال اینکه ماشینی که با آن راهی روستا هستید روی مین برود و برایتان سانحه‌ای پیش آید. نه اینکه مسیر روستا ناامن و مین‌گذاری شده باشد بلکه پیش‌آمده در طول سال‌های بعد از جنگ، مین‌های کار گذاشته شده در ارتفاعات کوهستان بر اثر بارندگی به جاده سرازیر شده و برای خیلی‌ها مرگ یا نقص عضو را به همراه داشته‌ است.

شغل؛ کول‌بری

روستای رش‌هرمه روستایی کوهستانی است که زمین زیادی برای کشاورزان ندارد و برخی از جوانان آن «کول‌بر» هستند و از عراق جنس می‌آورند. گرچه تا قبل از اینکه «گمرک» معنا پیدا کند کار آنها «تجارت» نام داشت ولی امروز کارشان قاچاق است که در اصطلاح محلی به آن «کول‌بری»‌ می‌گویند.

 باید در نظر گرفت که مرز «کیله» سردشت چندین دهه پیش فعال بوده اما سال‌هاست متروکه شده و حالا دیگر گمرک مستقری وجود ندارد که مرز رسمی شود و قاچاق و واردات غیرقانونی بی‌معنی. از سویی دیگر طبق قوانین داخلی عراق، هر استان این کشور باید یک مرز رسمی داشته باشد و از آنجایی که به تازگی حلبچه، استان شده، اگر مرز «کیله» سردشت هم دوباره رونق گیرد، وضعیت مالی مردمان سردشت نیز بهبود می‌یابد. نرسیده به روستا، چندین کول‌بر اتراق کرده‌اند.

 بار قاطرهایشان سیگار، لباس، وسایل صوتی و برقی است. آنها در هر بار قاچاق با زندگی خودشان بازی می‌کنند. «هه ژار» یکی از جوانان روستاست که 23 سال دارد و از آنجا که مدرسه نرفته و درس نخوانده، نمی‌تواند فارسی صحبت کند. مترجمان کردزبان ما رحیم واحدی، سخنگو و عثمان مزین، دبیر کمیته حقوقی انجمن دفاع از حقوق مصدومین سردشت هستند.

 «در هر رفت و آمدی که بین یک هفته تا 10 روز طول می‌کشد بارها امکان دارد که توسط ماموران مرزی و نیروی انتظامی دستگیر شویم. بارها به ما تیراندازی شده، قاطرهایمان از بین رفته‌اند یا خودمان مجروح شده‌ایم.» هه ژار می‌گوید: «هر قاطر بین 6 تا 7 میلیون تومان ارزش دارد و اگر آنها کشته شوند نان دو یا سه خانواده آجر می‌شود.» او کوتاه صحبت می‌کند و زیاد تمایلی به ادامه گفت‌وگو ندارد. خیلی زود حرکت می‌کنند تا بار را تحویل دهند.

درد، خاطره جمعی مشترک

رودخانه حریم جاده و روستا را تعیین می‌کند. گورستان خارج از روستا و در آخرین خط جاده‌ای است. اغلب قبرها فقط سنگی هستند بر گوری، بدون هیچ نام و نشانی. وضعیت اقتصادی ساکنان رش‌هرمه به خیلی از آنها اجازه نمی‌دهد که برای عزیزان‌شان سنگ قبر تهیه کنند. آنها با نشانه‌های شخصی گورها را می‌شناسند. یک پل آهنی واصل بین جاده و روستاست. از پل که رد شوید چند باغ را پشت‌سر می‌گذارید و بعد از آن خانه‌های سنگی و خشکه‌چین روستا به سبک تمام روستاهای کردنشین کوهستانی نمایان می‌شود، هرچند مابین این خانه‌ها هستند خانه‌هایی که به سبک و سیاق جدید ساخته شده باشند. از سوی دیگر صدای مرغ و خروسان، گاوها، اسب‌ها و پرنده‌های وحشی سمفونی حیات‌وحش روستا را تکمیل کرده و در کل روستا طنین‌انداز است.روی بام اتاقکی که حیاط خانه‌ای دیگر است، خانواده «محمد حسینی» از اعضای شورای روستا نشسته‌اند. آنها آن روز را به یاد دارند و خانواده «کاک قادر» را که در رودخانه مشغول شست‌وشو و آب‌تنی بودند و بعد از اصابت بمب، شیمیایی شدند و جان دادند. «قادر مولان‌پور» را همه روستا می‌شناسند، او در آن روز پنج نفر از اعضای خانواده‌اش را از دست داد. همسر محمد حسینی کسی است که برای کمک به مریم بابک‌زاده و بچه‌هایش به رودخانه رفت. خانم احمدی به یاد می‌آورد که بدن بچه‌ها تاول زده و صحنه‌های بدی در آن روز در روستایشان رخ داد. آنها را با کمک دیگر اهالی به سردشت بردند ولی زنده نماندند. او با گریه از مرگ دردناک همسر و بچه‌های کاک قادر می‌گوید و اینکه خودش هم شیمیایی شده، تنگی نفس دارد و نمی‌تواند زیاد راه برود. سینه‌اش خس‌خس می‌کند و چشمانش خوب نمی‌بیند.

دختران محروم از تحصیل

کاک قادر سال‌هاست در سردشت زندگی می‌کند و پس از مهاجرت او، خانه‌اش در رش‌هرمه به مدرسه روستا تبدیل شد تا اینکه به تازگی مدرسه جدیدی ساخته‌ا‌ند. اما رش‌هرمه فقط یک دبستان دارد و برای ادامه تحصیل، بچه‌های روستا باید به روستای مجاور یعنی گولان بروند که حدود یک ساعت پیاده‌روی دارد. به همین دلیل دختران روستا هیچ یک ادامه تحصیل نمی‌دهند و در نهایت تا پایان دوره ابتدایی سواد دارند. از بین پسرها هم کم هستند کسانی که در سرما و گرما روزی دو ساعت پیاده‌روی کنند تا به مدرسه بروند و برگردند. مدرسه قدیم متروکه شده و حالا سگ‌ها در آن زندگی می‌کنند و مدرسه جدید به دلیل تعطیلات تابستان، تعطیل است. درست کنار ساختمان مدرسه جدید روستا دو پوکه بمب باقی مانده، بعد از 26 سال که از پایان جنگ می‌گذرد، هنوز یادگارهای آن در این روستا وجود دارد.

مجروحی که جانباز نشد
در طول‌ سال‌های گذشته خیلی‌ها از روستای رش‌هرمه مهاجرت کردند و رفتند. یکی از خانواده‌هایی که هنور در این روستا زندگی می‌کنند خانواده «ابراهیم زینی» است که از مجروحان شیمیایی نیز به شمار می‌روند. زینی می‌گوید: «در آن لحظه من روی پشت‌بام بودم که ناگهان بمب زدند. برادرم به من گفت بمب شیمیایی است و زود به داخل بیا. بعد از مدتی طاقت نیاوردم و به روستا رفتم. مردم سراسیمه دنبال بمب‌ها می‌گشتند، عده‌ای روی زمین افتاده بودند که خیلی‌هایشان بچه‌هایی بودند که داشتند بازی می‌کردند.» او حالا یک مصدوم شیمیایی است. بدنش سوختگی دارد و تنگی نفس امانش را بریده اما نتوانسته درصد جانبازی بگیرد و زندگی‌اش را مدیون همسرش «عایشه علی‌پور» می‌داند که در تمام سال‌های سخت گذشته، کنارش بوده است. دختر و عروس آنها نیز مسئولیت نانوایی روستا را برعهده دارند. نان‌های نازک که با تنور پخته می‌شود و اگر خیلی ویژه باشد به جای خشخاش و کنجد به آن روغن محلی می‌زنند.

معلولیت، ارمغان شیمیایی برای یک خانواده

روستا کوهستانی است و برای رفتن به خانه‌های روستاییان باید پستی و بلندی‌های زیادی را پیمود. از چند سراشیبی و سربالایی که بگذرید به خانه نقلی و تر و تمیز خانواده احمدزاده می‌رسید. «مام عبدالله احمدزاده» سه دختر و دو پسر معلول دارد که بعد از بمباران شیمیایی توان راه رفتن را از دست دادند. بدری، خاتون و سیو دختران او و رحمان و محمد پسرانش هستند. آخرین بچه او یوسف نیز به دلیل نارسایی کلیه فوت کرده و دختر دیگرش هم که سالم است به خانه بخت رفته. مام عبدالله پیرمرد شوخ‌طبع و خندانی است که لکنت زبان دارد. او در جوانی به قول خودش کاسب‌کار مرزی بوده و در حال حاضر هم زمین کوچکی برای کشاورزی دارد که کفاف زندگی‌شان را نمی‌دهد و ماهی 70 هزار تومان هم از کمیته امداد مستمری می‌گیرند. با آنکه دخترها معلول هستند اما داخل خانه بسیار تمیز و مرتب است و البته مثل بقیه خانه‌های روستا پوستر «اسماعیل سردشتی» خواننده کرد که در یک سانحه رانندگی جان خود را از دست داد، روی دیوار خانه نصب است. خاتون دختری که نشسته‌نشسته راه می‌رود با ناتوانی‌ای که دارد هفته‌ای یک بار سر خاک مادر و برادرش یوسف می‌رود.

رش‌هرمه در نگاه آخر

رش‌هرمه به معنای گلابی سیاه روستایی است با طبیعت زیبا که گمنام مانده و حتی روی نقشه‌های جغرافیایی نیز وجود ندارد. روستایی که مردمان آن سال‌هاست با درد شیمیایی شدن زندگی می‌کنند و حتی درمانگاهی برای درمان ندارد و برای دریافت هر خدماتی باید مسیر پرپیچ و خم جاده خاکی روستا را که در زمستان صعب‌العبور می‌شود، بپیمایند تا به سردشت برسند. فقر و بی‌سوادی در این روستا بیداد می‌کند. به خاطر نبود امکانات تحصیلی در رش‌هرمه اغلب آنها نمی‌توانند فارسی صحبت کنند و البته انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل هم وجود ندارد. جوان‌ترهایی که ازدواج کرده و بچه‌های کوچک دارند نمی‌خواهند در آینده بچه‌هایشان نیز به سرنوشت خودشان گرفتار شوند. آنها قصد مهاجرت دارند. شاید چندسال دیگر از این روستا فقط نامی بماند و بس.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
علی اکبر رحمانزاده
۱۶:۵۶ ۳۰ فروردين ۱۴۰۱
خیلی خیلی سخته که مسئولین سردشت کاری واسه مردم
این روستا انجام نمی دهند روستای که شیمیایی شده من که شخصن خودم از فیلم درخت گرود تازه متوجه شدم که مردم سردشت وآن روستای رش هرم چی کشیدان یکی مانده خانواده اوستا قادر و هم روستایهش درآن زمان جنگ