به گزارش
خبرنگار سینما باشگاه خبرنگاران ؛ ایراد و اشکال و نقطه ضعف در آثار این روزهای سینمای ما کم پیدا نمیشود تا جایی که خیلی از اوقات منتقدها یا ژورنالیستهای سینمایی نویس ما حتی از خیر ایراد گرفتن هم گذشتهاند و ترجیح میدهند که راجع به اکثر این کارها هیچ صحبتی نکنند و چیزی ننویسند.
اما فیلم بهروز افخمی چیزهای جالبی دارد که آن را با وجود تمام ایراداتش قابل بحث میکند. یعنی ما به خاطر چندتا نکته مثبت که در این اثر هست، حاضر شدهایم دربارهی نکات منفی آن صحبت کنیم!
"آذر، پرویز، شهدخت و دیگران" کمدی دارد اما برای خلق این لحظات کمیک و خندان مخاطبش، شکلک در نیاورده.
این فیلم جواد رضویان و رضا شفیعی جم ندارد و در عوض آنها موضوع دارد. موضوع فیلم افخمی چالشهایی است که در زندگی این سه نفر به وجود میآید یعنی آذر، پرویز و شهدخت؛ اما دیگران، هم با این چالشها درگیر میشوند و هم بر روند آنها تأثیرگذارند.
چالشهایی که برای موضوعیت یافتن در سناریوی این کار انتخاب شدهاند تنها نکتهی بکر و بدیع و رو به جلوی فیلم هستند؛ حسادت پرویز به موفقیت همسرش در عین وابستگی عمیقی که به او دارد مورد اول است. مورد دوم حمایت زنانه شهدخت از همسرش پرویز است در حالی که میل به پیشرفت هنوز در او وجود دارد و مورد سوم طلاق آذر از همسر انگلیسیاش و بازگشت او به ایران است.
داستان با چالشهای پرویز شهدخت شروع میشود و سرانجام نهایی این منازعه، تعلیقی است که از همان ابتدا در ذهن مخاطب به وجود آمده. به عبارتی بیننده از یک جایی به بعد مرتب منتظر این است که فیلم، داستان پرویز و شهدخت را برایش به سرانجام برساند اما ناگهان آذر وارد کادر میشود و بحث جدیدی در میافتد.
ماجرای آذر، بهانه و دستمایهی خوبی شده تا افخمی بتواند هرچه متلک و نقد دارد نثار جامعهی به اصطلاح روشنفکری کند.
همسر انگلیسی آذر یک مرد گیاهخوار و پاستوریزه بوده که آخر سر همجنس باز از آب درآمده است. حتی درجایی از فیلم میفهمیم که این مرد به آذر گفته، حاضر است در کنار مردی دیگر او را هم به عنوان همسر مونثش همچنان حفظ کند.
بیان چنین چیزی در این فیلم میتواند طعنهی ظریفی باشد به حادترین و بی مرزترین لیبرالیسمی که در میان عدهای از روشنفکران وجود دارد و تکثر پذیری و حبّ به نقیضین را تا حد از هم گسستگی شخصیتی پیش میبرد.
دو تا چیز کاملا متناقض را نمیتوان هم زمان و توأمان دوست داشت پس اگر کسی بدون رفع چنین تناقضی به هر دوی آنها اظهار حبّ و علاقه کرد باید دانست که هیچ کدام از آن دو مورد واقعاً و حقیقتاً محبوب او نیستند.
در اینجاست که عدهای به بهانهی لیبرالیسم، کلاً تفریحی زندگی میکنند و هیچ چیزی برای آنها در زندگی تبدیل به آرمان و مورد واقعی علاقه نمیشود. در شخصیت چنین افرادی علاقهها کاملاً متناقض و سطحیاند و مشخصاً تا وقتی در عمق مفاهیم نرفته باشیم تناقضات هم خودشان را نشان نمیدهند و میتوان با همدیگر جمعشان کرد.
تناقضی که بین همجنس گرایی و زندگی خانوادگی وجود دارد، اما همسر آذر آنها را در شخصیت خود باهم جمع کرده، نماد و نمونهای برجسته شده از تمام رفتارهای این بخش از جامعهی اصطلاحاً روشنفکری است.
همسر آذر نتوانسته گیاهخوار بودن و گوشتخوار بودن را که برخلاف اکثر حیوانات، در انسان یکجا جمع شده، با هم جمع کند اما تناقضات دیگری را بطور توأمان در شخصیت خود پذیرفته.
او کاملا خلاف حالت نرمال آدمیزادها زندگی و فکر میکند که لابد این مخالف خوانیهای بیمنطق را با عبارت "خاص بودن" برای خودش کادوپیچ کرده است.
اما چالشی که در زندگی پرویز و شهدخت به وجود آمده اصلا در فیلم واکاوی نشده است. مورد این دو نفر میتوانست ماجرای فرعی فیلم باشد اما با قرار گرفتن در کانون قصه، ذهن مخاطب را چند پاره میکند، به خصوص که ماجرا با همین چالش شروع شده و توقع مخاطب از قصه توسط آن قالب ریزی میشود.
همانطور که در چند خط بالاتر اشاره شد بیننده از همان اوایل کار منتظر این است که فیلم، داستان پرویز شهدخت را برایش به سرانجام برساند اما ناگهان آذر وارد کادر قصه میشود و ماجرای قبلی روی هوا معلق میماند.
فضایی که فیلم افخمی در آن پرسه میزند فضای آثار ضد پیرنگ مدرن نیست که بتوان چنین مواردی را از آن پذیرفت بلکه برعکس "آذر، ..." ژست قصهگویی گرفته و حضور صدای راوی در آن این ژست را بیشتر هم تقویت کرده است.
اولین رکن قصه گویی توجه به پلات و پیرنگ است و ایرادات پیرنگی در این فیلم آنقدر زیاد و اساسی هستند که نتوان به سناریوی کار حتی با ارفاق و تبصره نمره قبولی داد.
چنین ضعفی که در پیرنگ "آذر، ..." میبینیم یک ضعف اساسی مربوط به ادبیات داستانی ماست نه سینمای ما.
واقعیت این است که قصه گویی در سینمای ایران –با وجود تمام ضعفهایش- از قصهگویی در ادبیات ما خیلی قوی تر است و این درحالی است که مرتب به سناریوهای ایرانی ایراد وارد میشود و کسی چندان زحمت نقد ادبیات داستانی را به خود نداده است.
چند شماره قبل در فصلنامهی "سینما و ادبیات" پروندهی پست مدرنیسم باز شده بود و همانطور که احتمالا میدانید نیمی از این نشریه مربوط به سینما و نیم دیگر راجع به ادبیات است.
مقایسهی صحبتهایی که اهالی ادبیات و سینما به طور جداگانه دربارهی پست مدرنیسم انجام دادند کاملا نشان میداد که حتی خیلی از اعاظم و پیشکسوتان ادبی ما هم با این مفهوم آشنایی درستی ندارند و حداقل شناخت اهالی سینما از چنین مقولهای مقداری بیشتر است.
به همین دلیل است که در چند سال اخیر حتی کتابخوانهای حرفهای ما برای مطالعهی رمان سراغ آثار خارجی میروند نه مکتوبات ایرانی و مثلا میبینیم که رمانهای خانم جهومپا لهیری (که نویسندهای هندی است) یا بسیاری از آثار دیگر جهان سومی (مثلا آمریکای لاتین یا آفریقا) بیشتر از رمانهای ایرانی فروش دارند.
سینمایی ها هم بهتر است سراغ اقتباس از چنین ادبیاتی نروند تا امراض آن به هنر هفتم سرایت نکند. چه اینکه سناریوهای اقتباسی از چنین رمانهایی نه در جشنوارههای فرهنگی توفیقی خواهند داشت و نه برای مخاطب داخلی جذاباند.