شوخی یا مِزاح به تمایل اشخاص به ارائه تجربیات شخصی که موجب خنده و تفریح می‌گردد، گفته می شود.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مردم در اکثر سنین مایل به انجام شوخی هستند و اکثریت آنها پس از شنیدن شوخی لبخند زده و خوشحال می‌شوند و در این میان نوع شوخی و مزاح بسته به موقعیت جغرافیایی، فرهنگ، آموزش و پرورش و تیزهوشی متفاوت است، اما باید دانست که در شوخی باید حد و مرزهایی را رعایت نمود.

پیامبر گرامى اسلام ـ که اُسوه نیکوى امّت است و مبعوث شده است تا فضایل اخلاقى را کمال بخشد، با مردم، شوخى مى‌کرد تا آنها را شاد کند و مى‌ فرمود:

مؤمن، شوخ و شاداب است و منافق، اخمو و عصبى‌مزاج. هر که مؤمنى را شاد کند، مرا شاد کرده و هر که مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است. هر که مؤمنى را اندوهگین سازد و سپس [براى جبران این خطا] جهان را به او ببخشد، این، موجب بخشودگى گناهش نخواهد بود.

یاران پیامبر(ص) مى‌گویند: ایشان بیشتر وقت‌ها لبخند بر لب داشت؛ نرم‌خوترین و شاداب ‌ترین و گشاده‌ روترینِ مردم بوده؛ هرگاه یارانش شعرى مى‌خواندند و مى‌ خندیدند، ایشان هم لبخند مى‌زدند؛ بى صدا مى‌خندید؛ گاهى در حال خنده، دندان‌هاى آسیایشان آشکار مى‌شد؛ امّا همیشه یادآورى م‌کردند که خنده زیاد، قلب را مى‌میراند.

همچنین امیرالمومنین امام على(ع)، جوان‌مرد اسلام و قهرمان عرصه‌هاى خطر، شوخ ‌طبع بود و با مردم، بویژه در شرایط سختى و خستگى، مِزاح مى‌ کرد، تا آن جا که مخالفان وى، همین اخلاق او را بهانه کردند تا از حکومت، محرومش سازند.

امام صادق(ع) در این موضوع، فرموده است:

هیچ مؤمنى نیست که شوخى در طبع او نباشد و شوخ‌طبعى، بخشى از حُسن خلق است. هر مسلمانى که در برخورد با برادر مسلمان خویش، او را شاد کند، خدا را شاد کرده است.

راغب اصفهانى (ادیب و طنزنویس قرن ششم هجرى) مى‌گوید: مردم اگر شوخ ‌طبعى نکنند، گویى در زندان‌اند و نیز آناتول فرانس (طنزنویس نام‌آور فرانسه در آغاز قرن بیستم میلادى) عقیده دارد که: فرزندان آدم، از دو نعمت برخوردارند که بدون آن دو، روزگارشان جهنّم مى‌شد: اوّل، شوخ‌طبعى و دوم، مهربانى.

مرزهاى شوخى

شوخى، ممکن است مثل هر گفتار یا رفتار دیگرى، از اعتدال خارج شود و به عملى غیر اخلاقى بدل گردد، چنانچه محمد هادی خالقی می نویسد: به عنوان نمونه، ممکن است به سبُک ‌سرى، بى‌شرمى و گستاخى بیامیزد که در این حالت، «هَزْل» نامیده مى‌شود و یا به تحقیر و بدگویى و ناسزا آمیخته گردد که آن را «هَجْو» مى‌خوانند. خردمندان و بزرگان دین و اخلاق، این هر دو صورت را ناشایست شمرده‌اند.

همچنین، گاه اتّفاق مى‌افتد که همان شوخى لطیف و شادى ‌بخش هم از حدْ خارج می‌ شود و به بیهودگى یا زیاده‌روى می‌انجامد که در این صورت نیز کارى ناپسند خواهد بود.

یکى از صحابیان از پیامبر خدا(ص) پرسید: «آیا در این که با دوستان خود شوخى مى‌کنیم و مى‌خندیم، اشکالى هست؟». پیامبر(ص) فرمود: اگر سخن ناشایستى در میان نباشد، اشکالى ندارد.

هم ایشان در جاى دیگر می‌فرماید:

من شوخى مى‌کنم؛ امّا جز حق نمى‌گویم.

امامان بزرگوار ما نیز در سخنان خود، به خوبى، مرزهاى شوخى را نشان داده‌اند:

هر که مسخرگى بر او چیره آید، خِردش تباه می‌شود.

دروغ را ترک گویید؛ چه شوخى‌اش را و چه جدّى‌اش را.

خداوند، کسى را که در میان جمعى شوخى و بذله‌گویى مى‌کند، دوست دارد، به شرط آن که ناسزایى در سخنش نباشد.

شادى، سه مرز دارد: وفادارى، رعایت حقوق مردم و هشیارى در سختى‌ها.

پیشوایان ما بارها تذکّر داده‌اند که: شوخىِ زیاد، آبرو، وقار و احترام اجتماعى انسان را مى‌بَرَد و براى انسان، دشمن مى‌تراشد. زیاده‌روى در شوخى، حماقت است.انسان کامل، کسى است که جدّى‌اش از شوخى‌اش بیشتر باشد.همچنین سفارش نموده‌اند که بکوشیم شادىِ ما در دنیا هرگز به قیمت از دست دادنِ سعادت آخرت نباشد.

انگیزه‌هاى طنز پردازان


شوخ ‌طبعان روزگار، هنر خویش را در شادى‌آفرینى، به شکل‌هاى گوناگون آشکار ساخته‌اند. شوخى، گاهى زبانى و گفتارى است که شنیدن آن (مثلاً از یک دوست) یا شنیدن مبادله آن بین دو تن دیگر (مثلاً از رادیو)، اندوه را از دلِ ما مى‌بَرَد.

گاه نیز در مطالعه یک نوشته، شوخ‌طبعىِ نویسنده‌اى، ما را به تبسّم وا مى‌دارد. طنزها و لطیفه‌هاى مجلّات و حکایت‌هاى فُکاهى شعر و نثر کتاب‌ها از این گونه‌اند.

برخى دیگر از شوخى‌ها تصویرى و نمایشى‌اند، مانند: فیلم‌ها و نمایش‌هاى کمدى در سینما و تئاتر و تلویزیون، کاریکاتورهاى مطبوعات، وغیره این نوع، ممکن است با شوخىِ گفتارى ترکیب شود یا مستقل از آن باشد، مثل طنزهاى تصویرىِ بدون گفتار (پانتومیم)، میانْ ‌پرده‌هاى کارتونى و کمدى‌هاى صامت.

مى‌بینیم که لبخندسازى در جامعه و اندوه‌ زُدایى از دل و جان انسان‌ها، روش‌هاى بسیار متنوّعى دارد که شادى‌آفرینان عصرها و نسل‌ها، به فراخور استعداد و توانایى و ذوق، طبع خویش را در آنها آزموده‌اند. بدین ترتیب است که ادبیات و هنر ملّت‌ها، آکنده از شوخى‌هاست.

گرچه مردم، از بابت فراموشىِ غصّه‌ ها و غم‌ها، پیوسته خود را وامدار ظرافت‌ها و لطیفه ‌گویى‌هاى طنزنویسان و بذله‌ گویان روزگار دانسته ‌اند و مى‌ دانند، امّا کمتر کسى به فکرِ یافتن ریشه و انگیزه شوخ‌طبعى در این گونه افراد بوده است. با یک تحقیق ابتدایى شاید بتوان گفت که این جماعت، با یکى از علّت‌ها و انگیزه‌هاى زیر، به لطیفه‌گویى و فُکاهه‌ پردازى روى آورده اند:

ـ شاید مقصودشان شاد کردن آدم‌هاى غمگین و خسته و تُهی ‌دست یا امید بخشیدن به آنهاست!
ـ شاید راه بهترى براى تسکین دردها و کاستن از رنج‌هاى جامعه خویش نیافته‌اند!

ـ شاید هدفشان ساده کردن سخنان دشوار و آگاهى دادن به مردم و آموزش نکته‌هاى اخلاقى است!

ـ شاید از زیبایىِ پیچیدنِ یک مطلب کاملاً جدّى در پوشش یک شوخى ساده (که کارى است بس دشوار)، لذّت مى‌برند!

ـ شاید قصد بر ملا کردن زشتى‌ها و رسوا کردن بدکاران را دارند!

ـ شاید تحقیر متکبّران و زورمندان را هدف گرفته‌اند!

ـ شاید نیّتشان، انتقاد اجتماعى و تذکّر دادن به طبقات مختلف جامعه است که خود را اصلاح کنند!

ـ شاید با این سلاح، به دفاع از فرهنگ، آیین، قوم، زبان و یا سرزمین خود برخاسته‌اند!
و چند «شاید» دیگر...؛ امّا باید دانست که شوخ طبعان (بویژه نوابغ آنها) پیوسته در محیط و جامعه خود، تأثیر‌گذار بوده‌اند و بسا که در مسیر روشنگرى و خدمت انسانى خویش، ستم دیده و محرومیت کشیده‌اند.

اینان در هر حال و با هر انگیزه، روح ملّت‌ها را شاد ساخته‌ اند و آرامش و امید را میهمان دل‌هاى مردم خویش نموده‌اند.

شوخ‌طبعان روزگار و نمونه ای از آثارشان

بذله‌ گویان، لطیفه‌ نویسان، فُکاهى‌ سرایان، طنزپردازان، کُمِدى‌سازان، کودن‌نمایان، مَزّاحان، و ظریفان حاضر‌جواب، همگى در صف شوخ‌ طبعان روزگارْ جاى دارند.

بدین ترتیب، جُحى (م 160 ق)، بُهلول (صحابى امام صادق(ع))، جاحظ بَصرى (م 255 ق)، ابو العلاى مَعَرّى (م 449ق)، راغب اصفهانى (م502 ق)، ملّانصرالدین (ق8ق)، مارْک توآین (امریکایى/م 1910م)، جُرج برنارد شاوْ (ایرلندى/م 1950م)، چارلى چاپلین(انگلیسى/م1977م)، اشرف الدین قزوینى یا نسیم شمال (شاعر عصر مشروطه) ناجى العَلى( کاریکاتوریست شهید فلسطینى)، ابوالقاسم حالت(م1373ش)، کیومرث صابری معروف به گل‌آقا (1383ش)، عمران صلاحی (م 1385ش) وغیره در شمار شوخ‌طبعان خواهند بود.

عُبید زاکانى در رساله دلگشا آورده است:

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست‌ تر دارى؟ گفت: دلّالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خُرسند بودم، ایشان سوگند دروغ را نیز بدان افزودند.
زنِ طَلخک، فرزندى زایید. سلطان محمود غزنوی، او را پرسید که چه زاده است.
گفت: از درویشان، چه زاید؟ پسرى یا دخترى. محمود گفت: مگر از بزرگان، چه زاید؟ گفت: اى سلطان! چیزى زاید بى هنجارگوى و خانه برانداز!؟

فخرالدین علىِ صفى در لطائف الطوائف مى‌نویسد:

طبیبى را دیدند که هر گاه به گورستان رسیدى، ردا بر سر کشیدى. از سبب آن پرسیدند. گفت: از مردگان این گورستان، شرم دارم؛ زیرا بر هرکه مى‌گذرم، شربت من خورده است و در هرکه مى‌نگرم، از شربت من مرده است!؟

در گلستان سعدى مى‌خوانیم:

توانگرزاده‌اى بر سرِ گورِ پدر، با درویشْ‌ بچه‌اى مى‌گفت: تُربت پدر من، فرش مَرمرین است و کتیبه‌اى رنگین دارد و خشت‌هاى زرّین بر آن نهاده‌ام. گور پدر تو چه دارد؟ دو خشتْ فراهم آورده و دو مشت خاک بر آن پاشیده‌اید!

پسر درویش گفت: تا پدر تو زیر آن سنگ‌هاى گران برخود بجُنبد، پدر من به بهشت رسیده باشد!

در کتاب زندگى و افکار «برنارد شاو» آمده است:

نویسنده جوان و پرشورى به شاو گفت: آقاى شاو عزیز! من خیلى تأسّف مى‌خورم وقتى مى ‌بینم نویسنده بزرگى مثل شما، براى پول مى‌نویسد. من یکى، جز براى شخصیت و اعتبارم نمى‌نویسم.

شاو با لحنى جدّى پاسخ داد: بله دوست من! همه ما به خاطر چیزهایى که نداریم مى ‌نویسیم!؟

منابع:

1-کلینی. الکافى،ج 2: 188، 189 ، 195، 663.
2-ابن شعبه حرّانی. تُحَف العقول: 49، 323.
3-علامه مجلسی. بحار الأنوار،ج 75: 150.
4-ابن قتیبه دینَوَری.عیون الأخبار: 335.
5-ابن ابى الحدید. شرح نهج البلاغة، ج 1: 186؛ 6: 328.
6-راغب اصفهانی. محاضرات الاُدباء، ج 1 :282.
7- محمد هادی خالقی. حدیث زندگی(شوخی و شادابی)، ج6: 111، 115، 118.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار