وقتي دختر عمه ام اين سوال را از من پرسيد يك دفعه تمام آن آرزويي كه سالها در دلم بود دلم را تنگ كرد و اشك توي چشمانم جمع شد وقتي به خانه رسيدم و به محض اينكه مادرم را ديدم همه ي آن اشك ها روي صورتم جاري شد. مادرم وقتي ديد چقدر چادر دوست دارم راضي شد برايم چادر بخرد.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

----------------------------------------------------------------

من يك دختر عمه دارم كه دو سال از من بزرگتر است. او از وقتي خيلي كوچك بود چادر سرش مي كرد. وقتي هم كلاس اول بود با چادر مشكي بيرون ميرفت. آنقدر زيبا چادر مي پوشيد و آنقدر چادر او را باشكوه مي كرد كه من هم عاشق چادر شدم و آرزو مي كردم كاش مي شد مثل او باشم. ولي آن موقع به جز او هيچ كس در اين سن چادر سرش نميكرد من هم فكر مي كردم وقتي بزرگ شدم حتما حتما چادري خواهم شد.

وقتي كلاس سوم بودم و ديگر به سن تكليف رسيدم، همان دختر عمه ام به من گفت: مهديه چرا چادر نمي پوشي؟ و من گفتم: چون چادر ندارم ولي همان موقع احساس كردم به اندازه ي كافي بزرگ شدم كه چادر سرم كردم خصوصا اينكه به سن تكليف رسيده بودم

وقتي دختر عمه ام اين سوال را از من پرسيد يك دفعه تمام آن آرزويي كه سالها در دلم بود دلم را تنگ كرد و اشك توي چشمانم جمع شد وقتي به خانه رسيدم و به محض اينكه مادرم را ديدم همه ي آن اشك ها روي صورتم جاري شد. مادرم وقتي ديد چقدر چادر دوست دارم راضي شد برايم چادر بخرد.

بعد از آن در همه جا چادر سرم ميكنم و سعي ميكنم مثل دخترعمه ام آنقدر زيبا اين كار را انجام بدهم كه بقيه هم مثل من عاشق چادر شوند. و بعد گاهي براي آنهايي كه چادري نيستند خاطره ي خودم را تعريف ميكنم و سوالي كه دختر عمه ام از من پرسيد را از آنها مي پرسم البته گاهي برخورد همه ي آنها مثل برخورد آن موقع من نيست. مثلا يك روز به يكي از اقوام گفتم چرا چادر نمي پوشي؟  او گفت: چون من با چادر نپوشيدن راحتم. من گفتم اما من با چادر پوشيدن راحتم. او از حرف من تعجب كرد. بعد از مدتي ديدم كه او هم چادري شده و از اين اتفاق خيلي خوشحال شدم و اين خاطره هم به خاطره هاي قشنگ من از چادر اضافه شد.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
-
آیدا
۱۸:۲۱ ۲۹ شهريور ۱۳۹۳
روزی دختری که در دید من لباس های نامناسبی پوشیده بود از کنارم رد شد و گفت تو این گرما نمیپزی چادر پوشیدی؟
و همین لحظه چیزی در گوشم زمزمه کرد

بگو آتش دوزخ سوزان تر است
آخرین اخبار