تحمل ِ مشاهده ی تن های رنجور و چشم های کم سو و تصور آینده های به خطر افتاده ی دختران و زنانی از ایران زمین به غایت سخت و دشوار است، خصوصا اگر خاطره ی انقلابی را در ذهن داشته باشی که زنهایش جلوتر از مردان اش مبارزه میکردند و مادرانی آسمانی را بخاطر بیاوری که فرزندان چونان دسته ی گل خود را در دفاع از دین و میهن شان پرپر میپسندیدند و داغ یک «خم به ابرو آوردن» را هم بر دل دشمنان شان مینشاندند.
برایت بسیار سنگین است پذیرفتن اینکه ناغافل و ناجوانمردانه، زیبایی های خدادادی چهره ی یک زن - یک زن پاکنهاد ایرانی – تنها در چند لحظه و برای همیشه از او ستانده شوند.
و بی شک همه ی اینها برایت دشوارتر نیز خواهد بود اگر چنانچه با خدای کعبه سر و سری داشته باشی، سر بر سجده ای بگذاری، شب های جمعه کمیلی بخوانی، و احتمالا اهل جمعه و جماعت و عزای سیدالشهدا(ع) هم باشی… آنوقت است که دیگر به هیچ روی نمیتوانی تاب بیاوری بی حرمت شدن و آسیب دیدن ناموس گرامی شیعه را آن هم در سرزمین اهل بیت(ع).
بی هیچ شک و شبهه ای، از حوادث غمبار آغاز پاییز ۱۳۹۳ در اصفهان عزیز، دل هیچکس به اندازه ی دلهای مدافعان ناموس ایرانی در جنوب وغرب میهن، و قلب هیچکس به قدر قلب های پاک رهروان امروزین آن بزرگمردان، یعنی دقیقا همین «بچه هیئتی های» خوش غیرت و خوش قلب و باصفا به درد نیامده است، اما چه کنند که حاکمیتِ الله، اگر نه نزد برخی مدعیان، نزد آنها حرمتی مخصوص دارد، و قانون مقدس نظام جمهوری اسلامی برای آنان ارزشی ویژه دارد، و به فتوای حضرت روح الله، هرگز به خود اجازه نمیدهند پایی فراتر از آن بگذارند.
البته عده ای همیشه ناراضی - که همواره به چشم بر هم زدنی شکایت و حدیث دردهای خانوادگی را نزد غریبه و بیگانه میبرند و دقیقا هم مشخص نیست که وفاداری شان به این آب و خاک و ملت را چه زمانی و به چه شکلی نشان داده اند - مانند اغلب اوقات، با میان داری فتنه پردازان زبردست بین المللی، دوباره و چندباره تصمیم بر این گرفتند تا تلاش خود را بکنند، و شانس خود را باز بیازمایند، و یکبار دیگر بر چهره ی آفتاب خاک بپاشند!
و این شد که از نو، انگشت های اتهام بی انصافان داخلی و خارجی بصورت هماهنگ به سمت نیروهای ارزشمدار و مومن اشاره رفت، و به بهانه ی دفاع از قربانیان مظلوم اسیدپاشی، تقلایی فشرده، پرحجم و البته بی سرانجام برای اسید پاشیدن به چهره ی نظام مردمی جمهوری اسلامی و منفعل کردن حامیان مظلوم آن صورت پذیرفت.
اتفاقاتی که در پایان مهر و آغاز آبان ۱۳۹۳ در فضای رسانه ای و اجتماعی خارج و داخل کشور رخ داده است، منهای مظلومیت و غربت جانکاه قربانیان بیگناه اسیدپاشی، شوربختانه حاوی اغلب نشانه های مشاهده شده در فتنه ی ظالمانه ی سال ۱۳۸۸ بوده است.
از اظهارنظرهای بعضا شگفت آور و کاملا غیرمنصفانه ی فعالان و نهادهای سیاسی و اجتماعی گرفته تا تاکتیک های ناجوانمردانه ی جنگ روانی که مورد استفاده قرار گرفته، و از حجم محتواهای تولید و منتشر شده در تناسب با مدت زمان کوتاه سپری شده از تحولات، تا فرم و محتوای بحرانساز کنش های اجتماعی در پیش گرفته شده از سوی معترضین، مشابهت های فراوانی میان فتنه ی پیچیده ی ۸۸ و حواشی داستان دردناک اخیر پیش چشم مینهد.
در ادامه، به اقتضای عنوان و موضوع این یادداشت، صرفا به بحثی اجمالی و انتقادی پیرامون محتوا و فرم سوال برانگیز اعتراض های خیابانی و رفتارهای کنشگران میدانیِ «اعتراض های خیابانی نسبت به اسیدپاشی ها» میپردازیم و برخی عناصر مشابه این وقایع با حوادث فتنه ی پیچیده ی 88 را مورد بررسی قرار میدهیم.
یک - «ما همه مایوس هستیم!»
یکی از مشکلزا ترین و شاید به دقت مشکلزا ترین نکته ی محتوایی در کنشگری های اعتراضی در خلال فتنه ی ۸۸ ، ناامیدی جمعیت کنشگر از روال های قانونی و فعالیت های دستگاه های قانونی کشور و در نتیجه شیوع «تصمیم های از پیش گرفته شده» و «فهم های غیر وابسته به شواهد» بود که البته اینبار از مرکزیت فتنه به درون جمعیت پیرو تزریق شده بود.
یکی از مشهودترین یافته های مطالعه ی وضعیت فکری میرحسین موسوی خامنه، از شب انتخابات تا درست یک هفته پس از آن، «ناامیدی بیمارگونه، شدیدا زودهنگام و بحرانی او از نتیجه بخشی روال های قانونی و اقدامات دستگاه های قانونی کشور در پیگیری شکایات» است. این مساله در قصه ی اولین نامه ی او خطاب به مراجع و علما، هم مصداق فکری پیدا میکند و هم مصداق عملی. به این معنا که هم نفس ِ نامه نگاری به علما و مراجع و عرض شکایت خدمت ایشان در آن مقطع زمانی نشان از این ناامیدی مخرب دارد، هم حتی در محتوای آن نامه به دقت به «نبودن امیدی به کارایی قوه محترم قضاییه» اشاره شده است که شاخصی است روشن از ریشه دواندن بذر خطرناک ناامیدی در اندیشه او.
ناگفته نیز پیداست که با توجه به بدنام و بدسابقه نبودن نامبرده در آغاز اعتراضات، این یاس و ناامیدی به سرعت به بدنه ی مردمی جریان حامی او ترزیق شد و «یاس از قانون» به یکی از عناصر شکل دهنده ی هویت جمعیتِ معترض بدل شد.
از تاثیرات و نتایج بسیار مخرب این یاس در سال ۸۸ که بگذریم، در قائله ی اخیر اسیدپاشی های اصفهان، اینبار حتی بدون اینکه اعتراضات صورت گرفته رهبری و مرکزیتی فردی و مشخص داشته باشد، شاید شواهدی از وجود یاس و ناامیدی حتی از «دادن فرصت برای پیگیری قضایی، اطلاعاتی و امنیتی» ماجرا هستیم. هرچند اینکه چه اندازه میان جمعیت معترضین به حادثه اسیدپاشی و جمعیت معترض و بعضا آشوبگر فتنه ی ۸۸ همپوشانی عینی وجود دارد، تاثیر مهمی خواهد داشت بر فهم چرایی وجود این یاس و ناامیدی غیرمعقول، اما، از چرایی که بگذریم، شرح چگونگی بروز بیرونی این یاس و ناامیدی، به یافتن درکی از شباهت میان این دو حادثه کمک میکند.
جمعیت حاضر در مقابل دادگستری اصفهان، جمعیت حاضر در مقابل مجلس شورای اسلامی، جمعیت کوچک حاضر در خیابان فاطمی تهران و دست آخر جمعیت بسیار کوچک و ۲۲ نفری حاضر در مقابل کتابخانه مرکزی استان خوزستان در شهر اهواز، بعنوان چهار جمعیت مرکزی و مورد توجه رسانه ها، تقریبا در یک عنصر مشترک هستند:
اعضای حاضر در جمعیت بسیار بیش از اینکه بدنبال شفاف شدن حادثه ی رخ داده باشند، بدنبال تایید شدن «فهم های از پیش» و «تصمیم های گرفته شده» ی خود از سوی مسئولین هستند. حال آنکه در هنگام رخداد این تجمعات، یعنی از اواخر آخرین هفته مهر تا اوایل اولین هفته ی آبان ۹۳، اساسا پیگیری های اطلاعاتی و امنیتی و قضایی به جای خاصی نرسیده است که کسی بتواند در مورد ریشه ها و عوامل و آمران احتمالی اسیدپاشی های چهارگانه نظری داشته باشد، تا چه رسد که قادر باشد نظریه ی مختار یک جمعیت معترض را در این باره مورد تایید قرار دهد!
اما چنانچه در شعارهای سر داده شده و پلاکاردنوشته های این چهار تجمع نمونه میبینیم، شهروندانِ شاکی تقریبا تصمیم خود را گرفته اند، حادثه را از پیش آنالیز کرده اند، گویا عوامل و آمران آنرا بخوبی و مدتهاست میشناسند و بدین تریب، از جمله اصلا مشخص نیست که از تجمع شان بدنبال چه هدفی هستند جز محاکمه ی خیابانی مجرمان مفروض!
به عنوان یک قرینه، طرح شعارها، توقعات و انتظاراتی یا کاملا غیرمرتبط مانند «لزوم واجب نبودن حجاب!»، و یا کاملا فراتر از موضوع و بی ربط مانند «درخواست توقف بررسی طرح امر به معروف و نهی از منکر در مجلس شورای اسلامی» ، و یا شعار پیرامون لزوم لغو قوانین خیالی مانند شعار درباره «ضرورت ملغی شدن قوانین ِضدزن» ، منهای ارزش بررسی مجزا، نشان دهنده ی پدیده ی تعجب آور ِ «روشن بودن علل و عوامل حادثه اسیدپاشی نزد جمعیت معترض» است.
این «روشن بودن»، و طبعا تعمیم های شتابزده ی پس از آن که گزاره های مندرج در آن هنوز هیچ پشتوانه ی اطلاعاتی و امنیتی موثقی نمیتوانند داشته باشد، «روشن بودن»ی است کاملا غیرمنطقی، مطلقا غیرمعنادار و البته صد در صد خطرناک، که یکی از ریشه هایش، وجود همان «یاسِ مخرب نسبت به امکان روشن شدن ابعاد حادثه از طرق قانونی» در اندیشه و روان معترضین است، که نهایتا هم آنها را به سمت و سوی «بسنده به توهمات شخصی و گروهی»، «اتکای به شایعات»، و دست آخر «پناه بردن به اطلاعات عمدتا بی پایه و اساس تزریقی از سوی رسانه های بیگانه» میکشاند. اموری که خود اسباب تخریب های ذهنی و رفتاری بعدی در میان افراد این جمعیت میگردد.
از قضا مادرِ همه ی این امور، وجود یک «یاس و ناامیدی بی دلیل و نابودگر» است که دست بر قضا از ریشه های عمیق فتنه ی سال ۸۸ نیز بوده است.
قرینه ای دیگر، ارتکاب «بی اخلاقی های هشتاد و هشتی» در میانه ی سخنرانی کوتاه دادستان محترم اصفهان در میان تجمع کنندگان برابر دادگستری آن شهر است. مطالبه ی پاسخ از دادستان با شعارهای «دادستان جواب بده!» و سپس فریاد کشیدن دقیقا در میان پاسخ دادن های ایشان، و دست آخر نیز خاتمه دادن به سخنان ایشان با فریادهای «دروغه! دروغه» ، که به وضوح، ابتلای بخش هایی از جمعیت معترض به رنجِ «از پیش تصمیم گرفتن» و«احساس ِ روشن بودن قضایایی که هنوز روشن نیستند» را نشان میدهد و از سویی نیز گواه بی برنامگی و عدم وجود انضباط و انسجام کافی فکری حتی در بین اجزای «بسته ی مطالبات مرکزی تجمع» است.
باید اقرار کرد که وقتی خودمان ندانیم دقیقا چه میخواهیم، از کسی که بی هیچ دلیلی به او مظنون هستیم میخواهیم برای ما توضیح بدهد، و البته به محض آغاز توضیحات او، میان سخنان اش فریاد میکشیم، و در نهایت نیز او را به دروغگویی متهم و با بی احترامی ساکت میکنیم…
گویا چیزهایی میدانیم، که هرچند نمیدانیم از کجا میدانیمشان(!) اما مطمئنیم که مسئول مربوطه قصد مخفی کردنشان را داشته!
وضعیتی که بیش از هرچیز «نیازمند بررسی های درمانی فوری» به نظر میرسد…