به گزارش
گروه استانهای باشگاه خبرنگاران،
مجید سالک محمودی در طول پنج سال، 30 زن را با طناب سفید رنگ خفه کرد. داستان قتلها و دستگیری مجید سالک طولانی بود، اما این داستان پایان خوبی نداشت. انگیزه تمامی این قتلها در طول این سالها با خودکشی مجید در زندان برای همیشه سر به مُهر باقی ماند.
گم شدن زنی به نام اختر و دو فرزندش، محمد و فرحناز، سرآغاز شروع داستان قتل های زنجیرهای مجید سالک بود.
مادر اختر در گزارش گم شدن دختر و نوه هایش گفت: «چند وقت است که از دخترم بی خبرم و در محله مان شایع شده که به زندان رفته است.
من برای بردن نوه هایم همه زندان ها را گشتم، اما آنها در هیچ کدام از زندان ها نبودند. کسی هم از آنها خبر ندارد.» تفتیش خانه اختر هم کمکی به پیدا کردن او نکرد. تنها مدرک قابل اعتنا، قرارداد خرید مشترک یک تاکسی با مردی به نام «مجید» بود. براساس این قرارداد کارکرد تاکسی باید بین اختر و مجید تقسیم می شد.
ماجرای گم شدن اختر هنوز به نتیجه نرسیده بود که خبر گم شدن زن های دیگری و پیدا شدن اجساد آنها در گوشه و کنار ایران هر روز به اشکال مختلف به گوش می رسید.
بیشتر آنها با طناب سفید رنگ خفه شده بودند. علاوه بر سفیدی رنگ طناب، جای رد لاستیکهای پهن یک ماشین تنها سرنخهای جنایتهای زنجیرهای شکارچی زنان بود.
سالهای 59 تا 62 قاتل هر چند وقت یکبار دست به قتل میزد و تحقیقات همچنان ادامه داشت تا این که گم شدن زنی به نام معصومه توانست ماموران را به دستگیری قاتل شورلت سوار نزدیک کند.
خواهر معصومه در اظهاراتش به ماموران گفته بود که آخرین بار خواهرش را سوار بر شورلتی سبز رنگ دیده بود.
خیلی طول نکشید تا ماموران آگاهی توانستند شورلت سبز رنگ مشکوکی را در حوالی میدان بهارستان متوقف کنند.
در صندوق عقب شورلت که شماره پلاکش مربوط به ارومیه بود، لباس زنانه و مقدار قابل توجهی طناب سفید وجود داشت.
صاحب ماشین ادعا میکرد که لباسها را برای فروش در صندوق عقب ماشین گذاشته، اما هیچ نظری درباره وجود طناب سفید در ماشینش نداشت.
با فشار ماموران اعترافات مجید به قتلهای زنجیرهای شروع شد. اولین اعتراف او چهار قتل را شامل میشد، اما با پیش رفتن هر چه بیشتر جلسات بازجویی، قتل های مجید هم بیشتر میشد.
در لا به لای همین اعترافها بود که مشخص شد قتل اختر و فرزندانش اولین جنایت مجید بود.
ملاقات مجید با اختر بعد از آزادیاش از زندان اتفاق افتاد. او قبل از آن که به زندان بیفتد، یک مغازه فروش لوازم تزئینی داشت.
زندگی برای او و همسرش که معلم بود، روال عادی را طی میکرد تا این که مجید بر اثر اشتباه ورشکست شد.
این ورشکستگی باعث فرار مجید شد. در همان زمان به پیشنهاد زنش برای رهایی از دست طلبکارها تمامی اموال را به نام همسرش فرخ کرد و خودش به زندان رفت، اما پس از آزادی از زندان فهمید که همسرش به او خیانت کرده و حاضر به زندگی با او نیست.
در همان زمان با اختر آشنا شد و قولنامه خرید تاکسی شراکتی را امضا کرد.
او در جلسات بازجویی گفت: «زنی بود که دو بچه داشت. او را از سال 57 می شناختم. من و این زن یک تاکسی شراکتی در تبریز خریده بودیم.
یک شب بعد از این که بین من و او اختلاف به وجود آمد، او و بچه هایش به خانه من آمدند. آنها خوابیده بودند که من، او و دو فرزندش را با دستم خفه کردم.
جنازههایشان تا صبح در خانه بود و من نمیدانستم با آنها چه کار کنم تا این که صبح شد و از خانه بیرون رفتم.
دو کارگر به خانه آوردم و از آنها خواستم خاک باغچه را بکنند. بعد که کارگران را مرخص کردم، خودم جسد ها را آوردم و در چاله انداختم و رویشان خاک ریختم.
حاضرم جای دفن جسدها را نشان بدهم. اولین قتل من اختر و آخرینش معصومه بود. شورلت سبز رنگ را هم بعد از آمدن به تهران خریدم. من از زنانی که فساد اخلاقی داشتند، بدم می آمد به همین دلیل آنها را می کشتم.»
آخرین شکار قاتل عنوان کتاب مرحوم احمد محققی، بازپرس جنایی وقت تهران درباره قتلهای زنجیرهای مجید سالک بود.
او در کتاب خود درباره نحوه خودکشی مجید سالک نوشت: «ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه هشتم خرداد سال 1365، در حالی که عازم ماموریتی بودم و از خیابانهای نزدیک دادسرا میگذشتم، پیام رسید که سریع تر با دادسرا تماس بگیرم.
وقتی به دادسرا آمدم، نگهبان گفت که گویا یک نفر زندانی در زندان قصر خودکشی کرده است. با زندان قصر تماس تلفنی گرفتم.
جانشین رئیس زندان، سرگردی بود که با ناراحتی بسیار اعلام کرد مجید در بند مجرد خودش را کشته است.
از دماغش خون آمده و در ناحیه موهای سبیل خشکیده است. زبان کمی بیرون آمده و لای دندانها گیر کرده است.
نواری از حاشیه پتو، به عرض تقریبی شش سانتی متر، محکم به گردن او گره خورده و چشمها نیمه باز هستند.»
مجید توانسته بود در مدتی که برای خوردن شام دستبند نداشته خودش را با طنابی که از حاشیه پتوهای سلول درست کرده بود، خفه کند. با خودکشی مجید پرونده قتلهای او نیز برای همیشه بسته شد.
انتهای پیام/ز
خوب پلاک که مال ارومیه بود چه ربطی به ماجرا داشت؟