به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، حکایت زندگی پرمهر و محبتشان در آخرین لحظه زندگی آنها بار دیگر معنا شد. مرد با اهدای زندگی عشق را معنا کرد و زن در لحظه دعا مفهوم عشق به همسر و وفاداری را به یادگار گذاشت.
بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری میزبان مردی بود که برای پیوستن به همسرش بیصبرانه انتظار میکشید. مریم و مونا و علیرضا کنار تخت او ایستاده بودند. این آخرین دیدارشان با پدر بود که درس عشق و ایثار را از او آموخته بودند. لباس مشکی به تن داشتند و در غم از دست دادن مادر که ناباورانه از میانآنها پر کشیده بود، اشک میریختند.
نفس مادر حق بود. میدانستند خدا دعای او را خیلی زود اجابت میکند. وقتی در آخرین ملاقات در بیمارستان حس کرد، همسفر همیشگیاش بار سفر بسته است، طاقت نیاورد و برای خود دعا کرد. از خدا خواست تا او را زودتر از همسرش نزد خود فرا خواند و چه زود این دعا اجابت شد و در یک چشم برهم زدن مقابل دیدگان فرزندان تسلیم مرگ شد.
زن در حالی راهی سفر آخرت شد که مرد برای همسفر شدن به یک اجازه نیاز داشت. اجازهای که باید فرزندانش به او میدادند تا او با اهدای اعضای بدنش به چند بیمار نیازمند راهی سفر شود سفری که همسرش چشم انتظار او بود. لحظه وداع فرزندان در بیمارستان مسیح دانشوری به زیبایی رقم خورد و آنها با امضای برگه رضایتنامه اهدای اعضای بدن پدر ، او را برای پیوستن به مادرشان بدرقه کردند. علیرضا فرزند 28 ساله این خانواده مرگ مادر و پدر در فاصله سه روز از یکدیگر را حکمت خدا میداند.
او در حالی که دستان سرد پدر را میفشرد گفت: پدرم محمد زربون آهنگر بود و جوشکاری میکرد. وقتی بازنشسته شد بازهم به کار ادامه داد. به معنای واقعی پدر بود و سعی میکرد همیشه لقمه حلال سر سفره بیاورد.
پدر خیلی مظلوم بود و گاهی اوقات وقتی برای جوشکاری میرفت دست خالی به خانه بازمیگشت زمانی که مادر از او سراغ مزد کارش را میگرفت میگفت این خانواده وضعیت مالی مناسبی نداشتند و قرار شد هر زمان پول داشتند، دستمزد مرا بدهند. او به این شکل به مردم کمک میکرد و بسیاری از اهالی ورامین او را به نیکوکاری و کمک به دیگران میشناختند. پدر بسیار شوخ طبع بود و روحیه شاد او مثال زدنی بود به طوری که کسی نمیتواند مرگ او را باور کند.
وی ادامه داد: پدر از دو سال قبل با بیماری آسم درگیر بود، ولی پس از اتمام داروهایش وضعیت آسم او تشدید شد. من و خواهرانم ازدواج کردهایم و همیشه به پدر و مادر سر میزدیم. نیمه شب پنجشنبه حال پدرم بد و دچار ایست قلبی شد. مادرم بلافاصله با اورژانس تماس گرفت قلب پدرم با ماساژ و احیای پزشکان دوباره شروع به تپیدن کرد. آنها پدرم را به بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان بازهم پدر دچار ایست قلبی شد، ولی چند دقیقه بعد به او شوک وارد کردند که بر اثر آن قلب پدر شروع به تپیدن کرد. وقتی مادر به ما خبر داد فوراً خود را به بیمارستان رساندیم.
مادر بیتابی میکرد. پدرم را به بخش مراقبتهای ویژه منتقل کرده بودند. پزشکان از ما میخواستند که فقط برای او دعا کنیم. در آن لحظات همه نگران مادر بودیم. میدانستیم که چقدر به پدر وابسته است. زندگی آنها همیشه برای ما سرمشق بود. وقتی مادر بیمار میشد، پدرم مثل یک پروانه گرد او میچرخید و از او پرستاری میکرد. وقتی به آخرین ملاقات پدر رفتیم، مادرم با التماس از پرستاران خواست تا اجازه دهند، چند دقیقه کنار تخت همسرش برود. ما از پشت شیشه او را میدیدم که برای پدر دعا میکرد و پارچه سبزی را به دست او بست.
پس از ملاقات به خانه برگشتیم. حال مادر دگرگون شده بود و گریه میکرد. میگفت این آخرین دیدار است و میدانم او به خانه باز نخواهد گشت. با همان حال گریه دستانش را به سوی آسمان گرفت و گفت خدایا بدون پرستارم نمیتوانم زندگی کنم. وقتی بیمار میشدم او از من پرستاری میکرد. از تو میخواهم مرا زودتر از او نزد خودت ببری. همه با ناراحتی به مادر نگاه میکردیم که ناگهان نفس بلندی کشید و نقش زمین شد. دستپاچه شده بودیم. بلافاصله او را به بیمارستان بردیم، اما پزشکان گفتند مادر دچار ایست قلبی شده و نمیتوان او را احیا کرد.
مریم دختر بزرگ خانواده که مادرش ربابه ورجانی را در شب تولدش از دست داده با یادآوری کارهای خیرخواهانه مادر و سفرههای نذری او گفت: مادر همیشه در کارهای خیر مشارکت داشت و در تهیه جهیزیه برای عروسهای بیبضاعت و همچنین کمک به خانوادههایی که وضعیت مالی مناسبی نداشتند، پیش قدم بود. در خانهاش همیشه به روی همه باز بود و اقوام و بستگان را با روی خوش به میهمانی دعوت میکرد.
روز خاکسپاریاش بسیاری از اهالی ورامین آمده بودند آن روز فهمیدیم مادر به چند زن بیپناه و بیبضاعت کمک میکرده است. همه وسایل خانه را وقف کرده بود و همیشه سفرههای نذری و همچنین سفره 14 هزار صلوات برپا میکرد. تأثیر دعای خیر مادر را در زندگی کاملاً احساس میکردیم. پدر و مادرم وابستگی زیادی به هم داشتند و بعد از آنکه پدرم دچار ایست قلبی شد، ما بیشتر نگران مادر بودیم. وی ادامه داد: بعد از خاکسپاری مادر و نیم ساعت قبل از آغاز مراسم ختم سوم او پزشک پیوند اعضا بیمارستان مسیح دانشوری به خانه ما آمد و موضوع اهدای اعضای بدن پدر را مطرح کرد.
تصمیم سختی بود، ولی میدانستیم که پدر بیصبرانه در انتظار رفتن نزد مادر است. پدرم ایثارگر بود و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند. با خواهر و برادرم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم تا با اهدای اعضای بدن پدر، به چند بیمار نیازمند زندگی اهدا کنیم تا پدر با کوله باری از گذشت و فداکاری به دیدار مادرمان برود./ایران