با حادثه 11سپتامبر نه تنها دشمن مشترک با عنوان «تروریسم» موجودیت خود را اعلام کرد بلکه ایالات متحده نیز خود را برای اولین بار در معرض خطراتی دید که تا بحال سابقه نداشت، بنابراین در همان حال که اندیشه خروج از انزواگرایی در سیاست خارجی آمریکا غلبه می‌یافت، این کشور خود را نیازمند آن می‌دید تا عرصه امنیت ملی خود ر فراتر از مرزهای آمریکای شمالی و حتی اروپا به سرتاسر جهان گسترش دهد.

بعد از یازدهم سپتامبر، آمریکا دو استراتژی گسترده را تعریف کرده است.به گزارش خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران بعد از یازدهم سپتامبر، آمریکا دو استراتژی گسترده را در پیش گرفت: نخست، استراتژی مبارزه با تروریسم و دیگری، استراتژی مبارزه با سلاح‌های کشتار جمعی.

خطر ترویست‌ها در زمینه سلاح‌های هسته‌ای بیشتر مورد توجه است، از آنجا که تروریست‌ها سرزمین یا جمعیتی ندارند که بخواهند از آنها حفاظت کنند و در واقع نمی‌توان بازدارندگی را درباره آنها اعمال کرد، از دید مسئولان آمریکائی خطر کسب سلاح‌های هسته‌ای توسط تروریست‌ها بزرگترین خطر پیش روی آمریکاست.

علاوه بر این، کشورهای دارای زرادخانه‌های هسته‌ای نیز تهدیدکننده‌اند، چرا که تروریست‌ها نمی‌توانند به تنهایی سلاح اتمی بسازند بنابراین، حفظ زرادخانه‌های موجود و تلاش برای کاهش آنها در اولویت نخست است، دولت‌های سرکش تنها یکی از منابع بالقوه برای چنین سلاح‌هایی هستند اما با وجود این بازهم تمرکز و توجه به این دولت‌ها ضروری است.
 
یکی از سیاست‌های دولت بوش که به دنبال حملات یازدهم سپتامبر به وجود آمد، مفاهیم جنگ پیشگیرانه و پیشدستانه بود، از دید دولت آمریکا از آنجایی که گروه‌های تروریستی به سرعت در حال گسترش هستند و در صورت دست یافتن به سلاح‌های کشتار جمعی تهدید مهمی را متوجه جهان خواهند کرد، ایالات متحده باید قادر باشد تا از احتمال حملات به منافع ایالات متحده جلوگیری کرده؛

 بویژه با انجام عملیات و حملات پیشدستانه مانع حمله احتمالی دولت‌های سرکش به ایالات متحده شود، دولت بوش با مطرح کردن این مسئله که هیچ چیزی قادر نیست مانع حملات دشمنان ایالات متحده به نیروهای آمریکا در خارج و به متحدان و دوستانش شود، مفاهیم جنگ پیشدستانه را پاسخ مناسبی برای آنها تلقی کرد.

سه رویکرد مختلف از زمان بوش  و حادثه برج‌های دوقلو به بعد در جامعه آمریکا درباره استراتژی امنیت ملی وجود دارد، این رویکردها عبارتند از:
 
1.  برتری ایالات متحده و اقدام پیشگیرانه؛ با وجودی که این گزینه استراتژی منسجم و فعالی را ارائه می‌کند و بر یک‌جانبه‌گرایی آمریکا تأکید دارد باعث افزایش هزینه‌های نظامی و تحلیل رفتن امکانات این کشور می‌شود

2. جهانی باثبات‌تر با قدرت ایالات متحده برای بازدارندگی و مهار؛ گزینۀ دوم دارای ویژگی‌های برتری نسبت به گزینه اول است؛ بویژه اینکه نقطه تمرکزش مبارزه با تروریسم جهانی است و رویکردهای سنتی آمریکا همچون بادارندگی و مهار را نیز مورد توجه دارد.

این رویکرد معتقد است تروریسم، کشورهای یاغی و سلاح‌های کشتارجمعی مهم‌ترین تهدید برای امنیت آمریکا و روش زندگی آمریکائی محسوب می‌شوند، ولی در تمام موارد نمی‌توان با توسل یک جانبه به قدرت نظامی آمریکا، با این تهدیدها برخورد کرد.

 ایالات متحده برای دستیابی به حمایت بین‌الملل باید دیدگاه‌های دیگران را نیز مورد توجه قرار داده و تلاش کند پیش از آنکه نیروی نظامی خود را به کار گیرد، تهدیدها را مهار و محدود کند.

3.  نظم جهانی مشترک؛ گزینه سوم، محور مبارزه با تروریسم را  بر همکاری قرار می‌دهد و معتقد است مبارزه با مشکلاتی همچون سلاح‌های کشتار جمعی، جرایم فرامرزی و قاچاق بدون همکاری میسر نیست.
 
برای شناخت کامل استراتژی ایالات متحده در سطح خرد و منطقه‌ای، لازم است مروری اجمالی بر دستور کار استراتژی بین‌المللی ایالات متحده در دوره جورج بوش وپس از آن داشته باشیم، چراکه استراتژی ای که از زمان بوش در سیاست خارجی ایالات متحده بکار گرفته شده بود تاکنون نیز با کمی تغییرات در حال انجام است.

استراتژی بین‌المللی ایالات متحده صرف نظر از برخی تغییرات، ترکیبی از عوامل و انگیزه‌های سنتی است که همزمان با تحولات جدید جهانی دستور کار رسمی به شیوه زیر یافته است:

•    حمایت از آرمانهای شأن و منزلت انسانی؛

•    تقویت اتحادها برای شکست تروریسم جهانی و جلوگیری از حملات علیه آمریکا و دوستان آمریکا؛

•    همکاری با دیگران به منظور خنثی کردن منازعات منطقه¬ای؛

•    بازداشتن دشمنان از بکارگیری سلاح‌های کشتار جمعی و تهدید علیه ایالات متحده، متحدان و دوستان ما؛

•    آغاز دوران تازه از رشد اقتصادی جهانی از طریق تجارت و بازار آزاد؛

•    گسترش چرخه توسعه از طریق به‌وجود آمدن فضای باز در جوامع و ایجاد زیربنای دموکراسی؛

•    گسترش برنامه‌های اقدام جمعی توسط سایر مراکز اصلی قدرت؛

•    ایجاد تغییر در نهادهای امنیت ملی آمریکا برای روبرو شدن با چالش‌ها و فرصت‌های قرن بیست‌و یکم.
 
 در زمان ریاست جمهوری جورج بوش برای گسترش و اجرای این استراتژی ها، ایالات متحده به یکجانبه‌گرایی مطلقی روی آورد.
حاصل شکاف میان دو گفتمان غرب و اسلام وقوع حادثه 11سپتامبر بود.

 با حادثه 11سپتامبر نه تنها دشمن مشترک با عنوان «تروریسم» موجودیت خود را اعلام کرد بلکه ایالات متحده نیز خود را برای اولین بار در معرض خطرات جدی دید که تا بحال سابقه نداشت، بنابراین در همان حال که اندیشه خروج از انزواگرایی در سیاست خارجی آمریکا غلبه می‌یافت، این کشور خود را نیازمند آن می‌دید تا عرصه امنیت ملی خود را فراتر از مرزهای آمریکای شمالی و حتی اروپا به سرتاسر جهان گسترش دهد.

 نقطه تلاقی این دو جریان به هر حال گسترش هژمونی آمریکا و تلاش این کشور برای تعریفی جدید از نظام تک قطبی بود، توجه ویژه نو محافظه‌کاران به خاورمیانه در این نظام تک قطبی اتفاقی نیست، در حقیقت خاورمیانه نقطه مرکزی گفتمان جدید امنیتی آمریکا به حساب می‌آید.
 
همانطور که در این فصل گفته شد، به موجب حادثۀ یازده سپتامبر تغییراتی در رویکردهای امنیتی آمریکا رخ داد که تقریباً تمامی این تحولات در منطقه خاورمیانه نمود یافت چرا که این منطقه مکان رشد و نمو تروریسم و نیز مهدِ پرورش دولت‌های سرکش است، دولت‌هایی که سرکوب و در نهایت تغییر رژیم در آنها بهترین راه‌حل برای ایجاد امنیت تلقی می‌شود.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار