به گزارش
خبرنگار سینما باشگاه خبرنگاران؛ داستان «اعترافات ذهن خطرناک من» این است: یک آدم خلافکار به نام «فرهاد» (سیامک صفری)، برای فرار از دست قانون ابتدا وانمود میکند که سرطان معده گرفته و چند وقت بعد ترتیبی میدهد تا خبر مرگ او منتشر شود و شناسنامهاش را باطل کنند. او بلافاصله بعد از مرگ قلابیاش، با اسم «ناصر صبوری» و مشخصات یک کارمند ساده برای خودش مدارک شناسایی جدیدی جعل میکند، اما مصرف بالای مواد مخدر باعث میشود که او بعضی از توهمات و تمایلاتش را جدی بگیرد و برای قتل زنی خیالی به اسم «کتی» اسلحه به کمر ببندد.
فرهاد در گوشهی ذهن خود نگاه ناسالمی به زنان اطرافش دارد و در هنگام نشئگی، آیدا (نگار جواهریان) را که به همراه نامزدش صحت (عباس غزالی) برای او کار میکند، همسر خود فرض میکند. فرهاد از آیدا میخواهد که او را به محل قرار با کتی ببرد تا در آنجا بتواند هم کتی، هم صحت، هم آیدا و هم دو نفر دیگر از همراهانشان را به قتل برساند. او آخرین گلوله را هم برای خودش میگذارد. آیدا هم او را به محلی میبرد که دوستانش در آنجا هستند تا به این وسیله هرطور شده از این مرد دربارهی مخفیگاه یک محمولهی غیر قانونی اسید، حرف بکشد.
فرهاد در آنجا چند نفر را به ضرب گلوله میکشد و قصد دارد که به آیدا هم شلیک کند اما آیدا با یک سرنگ قوی مواد مخدر فرهاد را از پا میاندازد. بعد، این زن به همراه نامزدش صحت، که گلولهای از کنار سرش رد شده و یکی از گوشهای او را با خود برده، فرهاد را زیر یک پل به دیوار میبندند و مرتب به او مواد مخدر تزریق میکنند. با تزریق مواد مخدر فرهاد در سکرات و توهماتی فرو میرود که بیان 24 ساعت از آنها قسمت عمدهی فیلم را تشکیل داده و البته سکانس درگیری مسلحانهی او و بعد گیر افتادنش توسط آیدا و صحت، در اواخر کار نمایش داده میشود، طوری که اکثر مخاطبان متوجه نمیشوند این صحنه واقعی بود و آن را قسمتی دیگر از توهمات فرهاد به حساب میآورند. فرهاد هنوز نمرده اما ابداً شباهتی هم به آدمهای زنده ندارد و همین وضعیت او را در برزخی از توهمات و تمایلات فروخوردهی شخصیاش معلق میکند. وضعیت او شبیه نیچهی بعد از سال 1888 میلادی است.
در سال 1888 اختلالات ذهنی نیچه کم کم بروز پیدا کرد و از این فیلسوف اقتدار گرای معروف، کلماتی تراوید و رفتارهایی سر زد که بسیاری از زوایای پنهان شخصیتیاش را بروز داد. مثلاً او دختری به نام کوزیما را دوست داشت اما این زن به همسری ریچارد واگنر موسیقیدان مشهور و نابغهی آلمانی درآمد. نیچه در ایامی که دچار زوال عقلی شده بود، این علاقه را به وضوح بروز داد و حتی در آخرین روزهای بستری بودنش به زبان هذیان میگفت که کوزیما همسر من ..! فرهاد در این فیلم دقیقاً همان حال و احوال نیچه را دارد و تفکرات او هم نیچهای است. او به غریزهاش بیشتر از هر چیز اعتماد میکند و تمام بدیهیات و ارزشهای پیرامونی را زیر سوال میبرد تا پس از نابودی آنها و ایجاد یک خلاء محتوایی، جهان را از ابتدا ارزش گذاری کند. اما ایراد فیلم سیدی اساساً گنگی غیر ضروری آن است.
خلاصه داستانی که در بالا آمد برای هر مخاطبی به این راحتیها قابل استنباط از خود فیلم نیست و در ضمن این قصهی گنگ به قدری مکرراً خودش را نقض کرده که حتی سکانس یکی مانده به آخر، یعنی جایی که ما پارا از توهم فرهاد به واقعیت پیرامونیاش میگذاریم، هنوز به وضوح معلوم نیست که آنچه تماشا میکنیم، حقیقت دارد و اکثر مخاطبان این سکانس را هم دنبالهی توهمات قبلی فرهاد تصور میکنند، به خصوص اینکه این سکانس مال اول قصه بوده اما در آخر آورده شده.
هومن سیدی فیلم به فیلم از لحاظ کارگردانی پر رنگ و لعاب تر و از نظر سناریو ضعیف تر کار میکند. در (اعترافات...) انگار از ابتدا قرار بوده تمام اجزای داستان بیشتر از اینکه در خدمت کلیت آن قرار بگیرند، هر کدام بهانهای برای ثبت تصاویر خاص و زیبا فراهم کنند و روی همین حساب کلی تصویر زیبا و کارت پستالی در فیلم هست که وجود هیچکدامشان لزومی نداشته. اما از همه چیز بدتر مخاطبان روشنفکرنما و خود آزاری هستند که البته هیچکدام از آنها هم چیزی از این داستان معلق و پیچیده نفهمیدهاند اما از کار تمجید میکنند تا مبادا این قضیه لو برود.
آنها با این مداحی دروغین و ریاکارانه میتوانند در مقابل گروه دیگری از مخاطبین که بعد از تماشای اثر صادقانه و معصومانه این فیلم را بی سر و ته خطاب میکنند، با ژستی روشنفکرانه و نگاهی عاقل اندر سفیه بگویند: (خب! شماها متوجه نمیشوید، شما مخاطب حرفهای نیستید...) اما من شخصاً طی این مدتی که از اکران فیلم (اعترافات...) در جشنواره فجر گذشته، تا به حال حتی یک کلمهی درست درمان هم از این متوجه شدگان مدعی دربارهی فیلم نشنیده و یا نخواندهام که نشان بدهد خود آنها چیزی دستگیرشان شده و فقط بعضی از آنها صرفاً توانستهاند اسم این فیلم را به فیلم (اعترافات یک ذهن خطرناک) اثر جورج کلونی ربط بدهند که آن هم اثری کاملاً حادثهای و ماجرا جویانه بود و ربطی به کار آقای سیدی نداشت و یا اینکه از ممنتو اثر کریستوفر نولان حرف میزنند و مقایسه میکنند در حالیکه ارتباط بین این دو فیلم خیلی کلی است و شاید دهها فیلم دیگر را هم بشود در این دایرهی کلی جای داد. اما این چند جملهی آخر فقط به خاطر آن سیاهه شد که معمولاً مشکلات اصلی در رابطه با فیلمهای این چنینی که کسی چیزی ازشان نمیفهمد، مخاطبان آنچنانی هستند که بلافاصله فرصت را غنیمت شمرده و ادعا میکنند؛ ما فهمیدیم! باید در جواب چنین کسانی که معمولاً پشتوانهی ساخت فیلمهای این تیپی و نگارش داستانهایی از این دست میشوند، گفت؛ هنر واقعی غنی و سر راست صحبت کردن است نه تهی و پیچیده حرف زدن. در ضمن بد نیست شما که به ادعاهای روشنفکرانه علاقهمندید، در کنار دیدن فیلمهای کلونی و نولان کمی هم با فلسفه آشنا شوید تا بیان الکی که از نیچهی بعد از سال 88 قرن نوزدهم در این فیلم آمد را درک کنید و بهتر بتوانید ادعاهایتان را بر سر مخاطبین ساده و معصوم بکوبید.
یادداشت از میلاد جلیل زاده/
انتهای پیام/