سرانجام این ماشین کشتار پس از 10 سال خدمت در نیروی دریایی آمریکا، در سال 2009 از آن جدا میشود و سه سال بعد کتاب خاطرات خود را تحت عنوان «American Sniper: The Autobiography of the Most Lethal Sniper in U.S. Military History» منتشر میکند. این کتاب تاکنون یک میلیون و دویست هزار نسخه (اعم از مکتوب و نرمافزاری) فروخته که 700 هزار نسخه آن مربوط به سال 2015 است و از این حیث، کتاب رکورددار سال جاری میلادی به شمار میرود. قطعاً این موفقیت به دلیل نمایش فیلمی با همین نام به کارگردانی کلینت ایستوود 85 ساله است که از روی این کتاب ساخته شده و طی آن چهرهای قهرمان، فداکار و انساندوست به نمایش گذاشته میشود. در حالی که فیلم اقتباسی ایستوود صرفاً به همزادپنداری با کایل میپردازد و قربانیان را نادیده میگیرد. حتی دلیل پیوستن کایل به جنگ عراق را حادثه 11 سپتامبر بیان میکند، در حالی که این حادثه دلیل جنگ عراق نبود، اما این یک دلیل خوب برای ترویج ایده مسلمانآزاری و مسلمانکشی است. موضوعی که رهبر معظم انقلاب نیز اخیراً در دیدار نمایندگان اقلیتهای مذهبی کشور در مجلس شورای اسلامی بیان کردند و فرمودند: «همین فیلم تکتیرانداز که حالا سروصدایش بلند شده و هالیوود آن را درست کرده، تشویق میکند یک جوانِ مثلاً فرض کنید مسیحی یا غیرمسلمان را که تا آنجایی که میتواند و از دستش برمیآید، مسلمان را اذیت بکند، اصلاً تشویق میکند این معنا را».
این فیلم در رقابتهای هشتاد و هفتمین دوره «اسکار» نیز حضور داشت اما با کسب تنها یک جایزه، ناکام بزرگ این دوره از رقابتها نام گرفت.
درباره این فیلم و پروژه اسلامهراسی در سینمای هالیوود با سیدهاشم میرلوحی گفتوگو کردیم. او 21 سال در آمریکا زندگی کرده و با وضعیت فرهنگی ـ سیاسی این کشور به خوبی آشناست و تاکنون چندین کتاب از جمله «یوسرائیل و صهیوناکراسی: ایالات متحده اسرائیل و سلطه صهیونیسم بر مردم» و «آمریکا بدون نقاب» را نوشته است و چند کتاب دیگر از جمله «گشت ارشاد در آمریکا» را زیر چاپ دارد.
* گمان میکنم درباره سینمای هالیوود بتوان کلیتر از جامعه آمریکایی صحبت کرد. چون تعداد شرکتها و تهیهکنندگان اصلی آن محدود است و سردمداران هالیوود هم یهودیها هستند[1]. سیاستهای هالیوود در قابل مسلمانان و اسلام چیست؟ آیا رویکرد مشخصی دارند؟
بر کسی پوشیده نیست که هالیوود در چنگ جهودان صهیونیست است و در اکثر کتابهایی که نوشتم به آن اشاره داشتهام و مثالهایی را در این رابطه زدم؛ مثلاً مارلون براندو بازیگر مشهور آمریکایی پس از این که سال 1996 در برنامه تلویزیونی لری کینگ (مجری مشهور شبکه سی.ان.ان) حقیقت را گفت، هرگز در هالیوود اجازه کار پیدا نکرد و این تحریم شدید سبب شد تا براندو از مواضع خود عذرخواهی کند تا بتواند به فعالیت هنری خود ادامه دهد. [2]
شاید در ظاهر برخی شرکتهای بزرگ هالیوود توسط ژاپنیها خریده شده باشد اما همچنان در سیطره یهودیان است، چون ساختار هالیوود به گونهای طراحی شده که اگر تهیهکنندهای در راستای آن نباشد، سودی نخواهد کرد و ورشکست میشود.
جالب اینکه برخی سردمداران و سیاستمداران یهودی آمریکا نام فامیلیشان را تغییر دادند و نام فامیلی مسیحی گذاشتند مثلاً باربارا باکسر (سناتور ایالت کالیفرنیا). هنرپیشههای هالیوود هم به همین صورت، مثلاً فلان کارگردان، زن یهودی خود را طلاق داده و یک زن مسیحی گرفته که نشان دهد یکی از همدردهای مسیحیان است و نمیتواند جهود باشد. اما همچنان یک یهودی متعصب است. حال چرا این کار را کرده است؟ برای این که راحتتر بتواند به اهداف خود دست یابد و اگر فیلم میسازد، کسی دیگر روی این فکر نکند پشت پرده چست و چرا درست شده است.
جان اف.کندی (سی و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، درگذشته به سال 1963) را کشتند ولی در هیچ یکی از فیلمهای هالیوودی که درباره او ساخته شده، «موساد» زیر سؤال نرفته است. چرا؟ چون این فیلمها را خود یهودیها در هالیوود ساختهاند.
الان حدود دو دهه است که مسیحیان آمریکایی درباره genocidal zionist jews plan (طرح نسلکشی افراد غیر یهود برای سلطه یهود بر تمام دنیا) صحبت میکنند و میگویند یهود چنین طرحی دارد: ابتدا مسلمانان را به جان یکدیگر میاندازند، بعد مسیحیان به جان مسلمانان میافتند، بعد مسیحیان را به جان روسها میاندازند، بعد مسیحیان را به جان اورینتالها (چشمبادامیها) میاندازند و آخر سر یک تعداد مسیحی میمانند و جهود بر آنها حکومت میکند. یک بخشی از کتاب «یوسرائیل و صهیوناکراسی» را به این موضوع اختصاص دادم که میتوانید به آن مراجعه کنید.
* اگر موافقید به فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» بپردازیم و درباره آن صحبت کنیم.
اجازه دهید صریح بگویم که هر جنایتی که علیه اسلام و مسلمین شده و میشود یا ضربات مهلکی که آمریکا سعی داشته به جمهوری اسلامی و اسلام ناب وارد کند، وقتی کنکاش میکنیم که از کجا نشأت گرفته، میبینیم «جهودها» کلنگ آن را زدهاند، این کلنگزنی یا در کنگره آمریکا بوده، یا لابی صهیونیستها و ... یا هالیوود!
اما درباره «تکتیرانداز آمریکایی» اتفاقاً قبل از ساخت فیلم، کتاب آن را که خود کریس کایل نوشته است، خواندهام و در ارتباط با آن کتابی تحت عنوان «شلاق حقیقت» نوشتهام که امیدوارم تا یک ماه دیگر منتشر شود و در آن برخی جنایتها و تجاوزهایی که نیروهای ویژه آمریکا در عراق کردهاند، منعکس شده است.
کایل در انتهای کتاب خود تصاویری را آورده و برای آنها توضیحات نوشته است. مثلاً یک گهواره بچه را از بغل خوابانده، کنار آن دراز کشیده و میگوید من از اینجا به هر جنبندهای که رد میشد، شلیک میکردم. یا یک تصویر دیگر درج کرده که طی آن «پیتر پِیس» رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در حال اهدای تندیس به اوست. این تندیس را یک سازمان یهودی صهیونیستی به خاطر کشتار بسیار به این فرد اهدا میشود. چرا؟ چون کایل در راستای اهداف جهودان صهیونیست و genocidal zionist jews plan حرکت میکرده است؛ صحبت از نیل تا فرات نیست، آنها میگویند جهودان باید بر تمام دنیا حاکم شوند!
مطمئن باشید اگر همین قضیه در ارتباط با یهودیان اتفاق میافتاد و اگر به منزل یک یهودی یا منطقهای که یهودیانی در آنجا حضور داشتند، میرفتند و میکشتند، باور کنید از همین ماجرا یک هلوکاست دیگری درست میکردند که 6 میلیون نفر کشته شد! اما درباره این فرد جانی به او تندیس میدهند، چون مسلمانها را کشته است.
کتابی هست تحت عنوان «Hide and Seek: The Search for Truth in Iraq» یا همان «قایمباشک» خودمان، متأسفانه به زبان فارسی ترجمه نشده است. در این کتاب تصویری از دو تولهسگ منتشر کرده و دربارهاش نوشته است: نیروهای آمریکایی وقتی در بخش VIP فرودگاه بغداد رفتند دو توله سگ دیدند، آن دو را با خود به آمریکا آوردند و آنها جزو شهروندان آمریکا شدند! اما این کتاب هیچگاه نمیگویند ارتش آمریکا، چقدر انسانهای بیگناه را -از طریق افرادی مانند کریس کایل- در عراق کشتند؟! یا درباره بمبهای اورانیومی (Depleted uranium) که آنها در اولین حمله استفاده کردند، سخن نمیگوید؛ چه مرضهایی که خود آمریکاییها به دلیل آلودگی بمب مذکور نگرفتند و فرزندان آنها ناقصالخلقه به دنیا آمدند.
* خود کریس کایل در کتابش اعتراف کرده که هر جنبدهای ـ اعم از مسلح و غیر مسلح ـ را هدف قرار میداده است؟
محتوای کتابش این را میگوید که هر کسی که رد میشده او را میزده است. این طور نیست که مثلاً یک فردی در حال عبور است و آنها بخواهند بپرسند که کیست، آیا واقعاً دشمن آمریکا هست یا نه، آیا او واقعاً علیه ما تیراندازی خواهد کرد یا نه؟ بلکه به او شلیک میکردند.
اجازه دهید مطالب دیگری را خدمت شما عرض کنم. بسیاری از افراد آمریکایی، بعد از سناریوی یازدهم سپتامبر دهان باز کردند و گفتند دیگر وجدانمان اجازه نمیدهد سکوت کنیم؛ «جان پرکینز» (فعال اقتصادی وابسته به آژانس امنیت ملی آمریکا) یکی از این افراد است. او چه میگوید؟ میگوید ما منابعی را که نیاز داشتیم در کشورهای مختلف رصد میکردیم. سپس با سران آن کشورها صحبت میکردیم و میگفتیم ما میتوانیم برای شما جاده، فرودگاه، بندر و اتوبان و ... ایجاد کنیم -چیزهایی که حتی به درد آن کشورهای ضعیف نمیخورد- این بهانهای برای حضورمان در آن کشورها بود. به سران کشورها میگفتیم ما میتوانیم از بانکهای World Bank، IMF و بانکهای وابسته به آمریکا برای شما وام بگیریم. آنها اگر راضی میشدند، کار انجام میشد. بدین صورت که وام را ما میگرفتیم و پول اصلاً به دست آنها نمیرسید بلکه یک راست به حساب شرکتهای آمریکایی میرفت، البته یک مقادیر اندکی به عنوان رشوه پرداخت میشد. وقتی نوبت پرداخت اقساط میشد آنها قادر به پرداخت نبودند، کاری که ما میکردیم به آنها هشدار میدادیم و میگفتیم چون اقساط شما عقب افتاده، باید منابع طبیعی و ذخایر و معادنی را که دارید، در اختیار ما بگذارید؛ اجازه دهید در کشور شما پایگاه نظامی بزنیم، نمایندگان شما در سازمان ملل هم باید در راستای اهداف ما رأی بدهند. آنها هم مجبور میشوند به این وضعیت تن بدهند. از اینرو نیروهای ما به آنجا میرفتند و تمام ذخایر را تخلیه میکردند. یعنی آمریکا از نظر اقتصادی، بزرگتر فربهتر میشد و آن کشورها فقیرتر میشدند. اگر در گذشته، سران آن کشورها با بودجه اندک خود میتوانستند به مردم کشورشان خدمت کنند، بعد از این دیگر نمیتوانستند، چون باید اقساط سنگین پرداخت میکردند.
پرکینز مینویسد: اگر وارد کشوری میشدیم که سران آن کشورها حاضر به همکاری نمیشدند، آن وقت Jackals (شغالها یا تروریستهای اقتصادی) را به آنجا میفرستادیم که آنها را از سر راه بردارد. اگر از طریق ترور یا کودتا موفق نمیشدیم به هدفمان برسیم، آن وقت ارتش آمریکا وارد میشد، حمله میکردیم و کار پیش میرفت.
من پیشنهاد میکنم خوانندگان شما کتاب «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» جان پرکینز را بخوانند تا بدانند Jackals چه جنایاتی در راستای اهداف آمریکا کردهاند. این تروریستها قبلاً به صورت مستقیم زیر نظر CIA استخدام میشدند ولی اکنون بخاطر دردسرهایی که دارد، این کار توسط سازمانهای غیردولتی انجام میشود تا اگر گرفتار شدند، سازمان سیا به راحتی ادعا کند که این افراد ارتباطی با او ندارند، نظیر قضیه Blackwater در عراق. در هر صورت آنها علناً میگوید که ما تروریستهایی در عراق داریم که سالی 300 هزار دلار به آنها حقوق میدهیم!
جان پرکینز مثالی درباره شرکت نایکی (Nike) در اندونزی ذکر میکند. او مینویسد کارگران شرکت نایکی در سال 2000 میلادی روزی یک دلار و بیست و پنج سنت حقوق میگیرند، که البته 30 درصد این پول را مجبورند برای رفتوبرگشت هزینه کنند. بعد مینویسد کارخانه به آنها غذا میدهد، غذایشان چیست؟ برنج. خورش آن چیست؟ نمک! بعد میگوید کارگران در طول روز فقط دو بار حق دارند دستشویی بروند. وقتی زنها معترض میشوند که ما به دلیل عادت ماهانه مجبوریم بیش از دو بار دستشویی برویم، به آنها گفته میشود دامنهای بلند بپوشید تا اگر شلوارتان آلوده شد، مشخص نباشد و وقتی رفتید خانه عوض کنید!
حالا ما بیاییم بگوییم این قضیه کریس کایل و حضور آمریکا در عراق برای حفظ حقوق خود آمریکاییهاست. قطعاً این موضوع غیرقابل تصور است! دقت کنید این چیزی نیست که ما در جمهوری اسلامی مدعی شویم، چیزی است که خود آمریکاییها به آن اذعان دارند! آنها جنایت میکنند و برایشان مهم نیست چه میشود. آنها میگویند: ما دوست داریم تا آخرین قطره خونتان را بمکیم. حالا هر چه میخواهد بشود، بشود! ما تشخیص دادیم برویم عراق و در قسمت VIP فرودگاه بغداد دو سگ دیدیم، آنها را میآوریم جلوی رسانهها و نشان میدهیم که چقدر برای حقوق حیوانات ارزش قائلیم، حال چگونه ممکن است ما که به سگها اهمیت میدهیم، به آدمها اهمیت ندهیم و کریس کایل ما به افراد مظلوم شلیک کند؟!
* گفتید اگر شغالها موفق به ترور یا کودتا نشوند، آن وقت پای ارتش آمریکا وسط میآید. تصور میکنم در عراق قضیه به این صورت بود. درست است؟
صدام حسین کسی بود که در دهه 60 توسط خود آمریکاییها آموزش دید تا بتواند عبدالکریم قاسم را را از سر راه بردارد ولی او نتوانست و کار به کودتا کشید.
صدام وقتی که روی کار آمد در برخی مسائل تمایل به جداییطلبی داشت و کارهایی میکرد که آمریکا تصمیم گرفت او را از سر راه بردارد، اما شغالهای آمریکایی یا همان تروریستها موفق به ترور او نشدند، چون صدام چندین بدل داشت و حتی خود محافظان او هم نمیدانستند که فردی که از او محافظت میکنند صدام اصلی است یا بدل صدام! یکی دیگر از دلایل حمله آمریکا به عراق این بود که صدام دیگر حاضر نبود از دلار برای معاملات نفتی استفاده کند. بنابراین آمریکا به عراق حمله کرد.
* در فیلم کلینت ایستوود اینگونه نمایش میدهد که کریس کایل بعد از حادثه 11 سپتامبر تصمیم میگیرد به ارتش در عراق بپیوندد. در حالی که آن زمان این حادثه بهانهای برای حمله آمریکا به افغانستان شد...
وسلی کلارک ژنرال چهار ستاره آمریکایی نقل میکند که 10 روز بعد از حادثه یازدهم سپتامبر سال 2001 به وزارت دفاع آمریکا میرود و آنجا دونالد رامسفلد را میبیند، او به کلارک میگوید که یک نکتهای را میخواهم به تو بگویم و آن هم این است که هیچ کس نمیتواند به ما بگوید که کی و کجا را باید بمباران کنیم، ما هر زمان که دوست داشته باشیم، به هرجایی که بخواهیم حمله میکنیم!
کلارک میگوید بعد از آن یکی از افسران ارشد ستاد مشترک او را به اتاقش میبرد و درباره قضیه یازده سپتامبر توضیح میدهد و میگوید میخواهند به عراق حمله کنند.
کلارک از او میپرسد که مگر ارتباطی بین یازدهم سپتامبر و صدام پیدا کردهاند و او هم میگوید خیر. او مینویسد من احساس میکردم آمریکا نمیداند چطور با قضیه تروریسم برخورد کند، به خاطر همین میخواهد به عراق حمله کند.
شش هفته بعد از آن ملاقات، کلارک بار دیگر به ستاد مشترک آمریکا میرود و به آن افسر میگوید چه خوب شد که آمریکا به افغانستان حمله کرد، بنابراین آیا قضیه حمله به عراق منتفی است؟ بعد جواب میشنود که از آن هم بدتر خواهد شد. سپس برگهای که از دفتر رامسفلد آمده را به کلارک نشان میدهد و میگوید برنامه ما در پنج سال آینده حمله به هفت کشور افغانستان، عراق، لبنان، لیبی، سوریه، سومالی، سودان و ایران است!
این همان نکتهای است که گفتم، یعنی دلیل نمیخواهد که اینها بخواهند کی به کجا حمله کنند، حال هی ما بگوییم که قضیه کریس کایل و شلیکهایی که کرده، چیست. حکومت آمریکا نامشروعتر از آن است که بتوانید تصور کنید!
* این نامشروعبودن به وضوح در قانون NDAA مشخص است...
بله این قانون تحت عنوان National Defense Authorization Act در سال 2011 در آمریکا تصویب شده و بیش از 600 میلیارد دلار برای آن بودجه در نظر گرفتهاند و بر اساس آن قانون، سردمداران آمریکا هر فردی را که بخواهند، بدون هیچ دادگاه و محکمهای میتوانند دستگیر و به حبس ابد محکوم کنند، حتی اگر خارج از آمریکا و خارج از میدان نبرد باشد! مجلس سنا آمریکا این موضوع را در 15 دسامبر 2011 تصویب کرد و همین عموتام جنایتکار (باراک اوباما) آن را در 31 دسامبر امضا کرد تا رسماً به قانون ایالت متحده آمریکا بدل شود! این قانون اگرچه در ظاهر «ضد تروریسم» است اما نشان میدهد آمریکا علناً مستکبر و تروریست است.
البته بعضی شهروندان آمریکایی بیدار هستند و علیه چنین مواضعی موضع میگیرند و روی پلاکاردهای خود مینویسند: The Real Terrorist in USA, In white House (تروریستهای واقعی همینجا و توی کاخ سفید هستند)
منبع:فارس