کسانی همچون ایلیاسا شباز، نویسنده و دختر مالکوم ایکس، لیلا خالد، عضو شورای مرکزی جبهه مردمی برای آزادی فلسطین، برنادت مکالیسکی جامعه شناس و فعال ایرلندی، دکتر موسی ابراهیم عضو جنبش مقاومت لیبی، دکتر گری مکلوچلاین، جورج شیره، سرباز سابق جنگ و فعال آزادی طلب، گاریکای چنگو، دارکوس هاو و برخی دیگر از فعالان بینالمللی در این جشنواره سخنرانی خواهند کرد.
این جشنواره بر روی سه موضوع اساسی زندگی مالکوم ایکس تمرکز خواهد داشت که میتوان از آنها با عنوانهای 1- حقوق مدنی و قدرت سیاهپوستان، 2- اتحاد جهانی و جهانیسازی و 3- پیوستگیها و چالشهای میراث جهانی یاد کرد.
در همین راستا و پس از فروکش کردن برخی از جریانهای آزادی در آمریکا، ایلیاسا شباز یادداشتی را با عنوان «مالکوم ایکس چگونه فکر میکرد» منتشر کرده است که برگردان آن را در ذیل میخوانید:
پنجاه سال پیش، پدر من، مالکوم ایکس زمانی که در سالن آیودوبن در نیویورک سخنرانی میکرد، به قتل رسید. من هر روز در مورد او فکر میکنم. اما سال گذشته همراه با روح تازه فعالیتهای مدنی پس از اتفاق تراژیک فرگوسن و دیگر نقاط کشور، من بیشتر از او یاد میکردم. چه چیزی در مورد این اتفاق میتوانم بگویم؟
مردم هنوز هم به مالکوم به عنوان یک نمونه «فعال مزاحم» نگاه میکنند. در
حالی که آنها به خاطر نبود صدایی اینچنین برجسته و با طنین گسترده در
گفتوگوهای مدرن در مورد نژاد، ضجه و زاری میکنند. البته ممکن است که این
مردم برخی از مسائل مهمی که مالکوم ایکس در مورد استراتژی فعالان امروزی
میگفت، دوست نداشته باشند.
البته پدر من احتمالا در قلب جوانانی است که امروزه رهبری جنبشها و فراتر از آن در مقابل و پاسخ به خشونت نهادی در سراسر کشور شکل دادهاند. و احتمالا او از معترضان بخاطر استفاده سریع، توانمند و آموزش دیده از رسانههای اجتماعی تشکر و قدردانی میکند. به این معنا که او توانایی خود را پیش از این «دوران فعالان هشتگی» در اظهارات قوی و بیان حقایق سخت نشان داده است.
اما احتمالا او اولین کسی خواهد بود که میگوید این شعارها، اقدام و عمل نیست. آنها کاری به جز شکایت در برابر سیستمی که به آنها اهمیتی نمیدهد، انجام نمیدهند. او در سخنرانیهای خود از نابرابری گریه نمیکرد. او خواستار عدالت بود برای گرفتن آن قدمهای لازم را برمیداشت.
او قطعا «عمل هوشمندانه» برای دور زدن پیامدهای اجتناب ناپذیر بیعدالتی سیستماتیک را پیشنهاد میکرد. وقتی که او در مورد «انتخابات یا گلوله» صحبت کرد، آمریکاییها نشستند و تاکید کردند که او میگوید اگر حق شرکت در سیستم اعطاکردنی نیست، شهروندان سیاهپوست هیچ راه دیگری بجز درگیری ندارند. و این بود که خشم طولانی سرکوب بر روی جوامع سیاه آغاز شد. وقتی هم که قانون حق رای و شیوههای آن تغییر کرد، این بخش کوچکی نبود چرا که آمریکاییهای سفیدپوست قدرتمند از اینکه اگر نتوانند کاری انجام دهند میترسیدند.
او همچنین خودش شعارهای فعالان را نقد میکرد. من تصور میکنم که او به احتمال زیاد نماد «دستهای بالا» را برای تاثیر دراماتیک آن تشویق میکرد اما همچنین آن را به عنوان سرسپردگیای معرفی میکرد که با وحشیگری پلیس خود را وفق داده است. خشونتی که شهروندان سیاهپوست را متوقف کند و بترساند و آنها را در حالی که امید به زندهماندن دارند، به موضع دفاع بکشاند. او قطعا با جنبش "black lives matter" موافقت میکرد اما تاکید میکرد که افسران پلیسی که مخالف هستند به احتمال زیاد با هشتگ متقاعد نمیشوند.
مهمتر از همه او قطعا بخاطر نبودن فعالان هدفدار و پایدار افسوس میخورد. بله، تعداد زیادی از مردم هستند که بعد از واقعه فرگوسن کار دنبالهداری را شروع کردهاند اما بسیاری هم نقل مکان کرده و کار را متوقف کردهاند. امروزه وقتی مردم درمورد اینکه «ما چگونه باید با نژادپرستی مبارزه کنیم؟» فکر میکنند، هیچ تهدیدی حس نمیشود. ما به نقطهای از بیتفاوتی نرم رسیدهایم و هرکسی به راحتی از فعالیت و اقدام با فرهنگ پاپ و مصرف پریشان تکنولوژی دور میشود. ما چگونه میتوانیم انتظار تغییر داشته باشیم وقتی که هیچکس احساس پاسخگویی نمیکند تا عدالت بوجود بیاید. این مسئله حتی در هیئتهای ژوری و وکلای منطقه هم دیده میشود.
پدر من کسی نبود که بدون ارائه پیشنهاد، انتقاد کند. ابتدا با تظاهراتکنندگان جوان امروزی چالش میکرد که تاریخ غنی مبارزه در کشور را بررسی کنند و به درک بهتری از آن کسانی که قبل آنها رفتهاند، برسند. آنها باید بدانند که چه در سلما، شیکاگو و دیگر شهرها گذشته و چه کارهای انجام نشده است. چرا که معترضان امروزی هم دارند از دایره اول کار را شروع میکنند. این جدایی را البته به خاطر غرور جوانان نمیتوان رد کرد. این نشانهای از شکست ما برای آموزش این نسل در مورد تاریخ سیاهپوستان و اقدامات واقعی انجام شده در سیستم اجتماعی و اقتصادی ما است.
در این راستا، مالکوم ایکس از فعالان امروز میخواهد که از عقل خود برای مبارزه با ضربه رسانههای خبری و آمریکای سفید استفاده کند تا توضیح دهند که چرا فعالان را به عنوان افراد خشن بدون هدف و غیرمنطقی خطاب میکنند. او در دوران خودش پشت میکروفون قرار میگرفت و اعلام میکرد که تمام شورشهای نژادی، تحول و خشونت که سفیدان بوجود آوردهاند محکوم است. بعد از وقایع فرگوسن ما حجم زیادی از گزارشهای خبری را داشتیم که سعی داشتند در مورد شورشهای فرگوسن افشاگری کنند اما تعداد کمی از مردم توضیح دادند که ضربات به شورش از کجا میآمد.
مالکوم ایکس همچنین تاکید میکرد که برخی از مسائل مانند خشونت پلیسها در50 سال اخیر تفاوتی نداشته است. او همچنین تاکید میکرد که اقلیتها دسترسی بیشتری به سیستم دارند. ما توانایی این را داریم که مامور قانون و قاضی شویم و توانایی ثبت نام و رأی دهی را هم داریم. او فعالان را به این مسئله تشویق میکرد که این دسترسیها را بدست بیاورند که قدرت را همانطور که در بیرون سیستم بدست میآورند در درون آن نیز کسب کنند.
در نهایت مالکوم ایکس این مسئله را تاکید میکند که او مردی نیست که به تنهایی عمل کند. مالکوم خشم را با سخنرانیهای خود ایجاد نمیکرد بلکه او مسیر را نشان میداد. یک «قهرمانِ مدرنِ تنها» نمیتواند برای ما راه حل جادویی بیاورد. کلید ایجاد تغییر در توده مهم مردمی آماده و عصبانی است که شور و جریان آنها با هر چرخش، تغییری نمیکند.
ما با مرگ مایکل براون، اریک گارنر، ترایون مارتین و تامیر رایس تکان خوردیم. ما تکان خوردیم اما به اندازه کافی بیقرار نیستیم. ما باید از این شکستها درس بگیریم، همسایگانمان را مجبور کنیم که از آنچه رخ داده است عمیقا ناراحت و آشفته شوند و برای تغییر سیستم عمل کنند.
اگر امروز پدرم زنده بود، از بوجود آمدن نسل جدید فروتن میبود، نسلی که دوباره الهام گرفته است. فروتنی او در زندگی و کلماتش مشخص بود. او در کنار آنها حمایتشان میکرد. اما او تشویقشان میکرد که رهبری او را دنبال کنند و بدنبال مقاومتهای کوتاه مدت نروند.