پیش درآمدی بر نقد یک فیلم بدرد بخور؛
همین چند وقت پیش بود که بحث ورود پولهای کثیف به چرخهی انتخابات کشور داغ شد و فضای رسانههای داخلی را در شُک و حیرانی فرو رفت.
موضوعی که برای اولین بار در این سطح و به این وضوح و صراحت مطرح ميشد و البته بعد از كليد خوردن اوليه، در اقوال دیگر مقامات دولتی هم دنبالهدار شد تا آنجا پيش رفت که یکی از مسئولین علناً اعلام کرد؛ افشاگریهای اصلیتر به ایام نزدیک انتخابات موکول می شوند.
این مقام مسئول گفت که اگر الان بعضی مسائل طرح شوند ممکن است مردم تا ایام انتخابات آنها را فراموش کنند پس بهتر است که این موضوعات در همان ایام انتخابات طرح شوند تا مردم حضور ذهن بهتری نسبت به آنها داشته باشند و این حضور ذهن در نوع رأی دادنشان مؤثر باشد.
امسال، سال انتخابات است و وقتی پیش از رسیدن نوروز 94 اظهار نظرهایی تا این حد بی سابقه را شنيديم معنايش اين بود كه باید در 12 ماه آینده منتظر دامنهدارتر و اصلیترشدن چنین بحثهایی در فضای جامعه بود.
1394 یعنی سالی که کارزار دو انتخابات مهم در کشور برگزار میشود و وقتی به طور رسمی و برای اولین بار اینچنین بحثهایی در باره احتمال ورود پولهای کثیف به انتخابات، از زبان دستاندركاران انتخابات مطرح میشوند باید قدری دقیقتر به موضوع نگاه کرد.
اما شگفتی آنجاست که در نوروز چنین سالی، فیلمی روی پرده می رود که بدون ادعاهای پرطمطراق روشنفکرانه، تأثیرگذارترین حرفها را در همین رابطه میزند، آنهم در مخاطبه با مخاطبانی که شاید از هیچ راهی دیگری به اندازهی یک فیلم کمدی و عامه پسند، نمیتوان در ذهن آنها نفوذ کرد.
طبق گفتههای همان مسئولینی که یکی دو ماه پیش این بحث را شروع کردند، و دیگرانی که بر ادامه آن اصرار دارند، مهمترین کارکرد پولهای کثیف در انتخابات، خریداری رأی، آنهم در مناطق محروم است.
حالا اگر شما قصد داشته باشید از طریق ابزارهنری در اذهان مردم (به ویژه مردم مناطق محروم) نفوذ کنید و با فرهنگ سازی مانع آن شوید که کسی رأشان را بخرد، چه خواهید کرد؟
آیا با فیلمهایی به سبک تارکوفسکی و کیشلوفسکی و آنجلوپولوس ، میشود وارد ذهنیت آن مردم محروم شد؟!
اگر خیلی واقع گرا به این قضیه نگاه کنیم، نقداً فیلم آقای جوزانی خیلی به درد بخورتر از تمام آن آثار متفلسف و پر از رموز و غموض است که اصطلاحاً روشنفکرانهشان مینامند.
پس ایران برگر یک فیلم به درد بخورد است و ما قرار است دربارهی فیلم به دردبخوری صحبت کنیم که خیلی از مردم هم دوستش دارند اما از طرف اهالی سینما مقداری مورد کم لطفی قرار گرفته است.
اما از همه چیز جالبتر اینجاست که وقتی فیلمنامهی ایرانبرگر نوشته میشد و حتی وقتی که این فیلم جلوی دوربین رفت و بعد از آنهم هنگامی که برای اولین بار در فجر سی وسوم نمایشش دادند، جناب وزیر کشور و مسئولین دیگر، از مقولهی پولهای کثیف سخنی نگفته بودند.
جای شگفتی و البته تحسین است که سینماییها اینطور تیزبینانه امور اجتماع و سیاست را رصد میکنند و به همان میزان غافلگیرکننده است پیشبینیهایی که از آنها میبینیم.
من روشنفکر نیستم!
خوبی جشنواره این است که با یک جماعت نسبتاً ثابت، میشود فیلمهای مختلفی را دید و واکنشهای آنها را نسبت به آثار جورواجور با هم مقایسه کرد.
شما توی سالن نمایش، می بینید که عدهای از تماشای یک کار لذت بردهاند و اگر درام است کلی گریه کردهاند و اگر کمیک، کلی خندیدهاند. اما فیلمهایی هم هست که همه توی سالن به زور پلکهایشان را برای تماشای آنها باز نگه داشتهاند، فیلمهایی که خوابآورند و فیلمهایی که باید آنها را به سبک خود بعضیها که از هر چیزی سریعاً یک اصطلاح درمیآورند، پیرو مکتب دیازپامیسم اسم داد.
اما فیلم واقعی را توی سالن، نمایش نمیدهند، بلکه باید آن را بین راهروها دید؛ آنجا که عدهای میآیند بیرون و سگرمههای توی هم رفتهشان رانثار آثاری میکنند که توی سالن با آن حسابی حال کرده بودند. اما شگفتا که همین آدمها از آثاری که داشت مثل قرص دیازپام خوابشان می کرد تعریف و تمجید هم میکنند.
این آدمها خودشان هستند یا دارند فیلم بازی میکنند؟ فیلم واقعی توی سالن نمایش داده شد یا الان و بین راهروها در حال ساخته شدن و اجراست؟!
این فاجعه از آنجا ناشی میشود که قبل از پسند واقعی و ذاتی ما، ژستهای روشنفکرانه برایمان خوب و بد را تعیین میکنند.
فلان فیلم، طبق قواعد روشنفکری خوب است اما آیا من با دیدن آن خوابم میگیرد؟
( بله اما نه! بسیار زیبا بود و به تعمق واداشت ما را)
آن یکی اثر، طبق هنجارهای روشنفکرانه بد به حساب میآید. به هرحال آیا من این فیلم را دوست داشتم؟
( بله دوست داشتم اما نه! بسیار بد و بی ارزش بود و منجر به اتلاف وقت ما شد)
اما بیایید این ماسک روشنفکری را لحظهای برداریم و بگذاریم که مخاطب درونمان به طور مستقیم با آثار روبرو شود.
دیدن آثار از پشت ماسک به اصطلاح روشنفکری و خاص گرایی با مقدار زیادی از خودآزاری همراه است چون باید از آثاری که دوستشان داریم فاصله بگیریم و به سمت آنهایی برویم که زورکی تحمل میکنیم.
راز ژستهای روشنفکری در کلمهی پیچیدگی خلاصه میشود.
وقتی فیلمی مثل ایران برگر خیلی ساده و مستقیم با غریزهی خندان آن کودکی که در درون داریم ارتباط برقرار میکند، احساس می کنیم که اتفاق هنری مهمي نیافتاده چون این لذت خیلی مفت و مجانی به دستمان رسیده و انسان معمولاً تا قبل از بلوغ و پختگی کامل عقلی، قدر چیزی را که ارزان به دستش رسيده نمیداند.
خب لابد باید قضیه طوری پیچ و تاب داده شود كه احساس کنیم اتفاق هنری مهمی افتاده، اما در حقیقت اتفاق هنری مهمی هم رخ نداده است بلکه فقط ما را مقهور و مرعوب یک گنگی و پیچیدگی بی مورد کردهاند.
حالا بیایید محض پی بردن به پوچی این مُـدها و هنجارهای به اصطلاح روشنفکرانه هم که شده، ارزش ایران برگر را با آثاری مثل اجاره نشینها ( داریوش مهرجویی 1366) و ای ایران ( ناصر تقوایی 1368) مقایسه کنیم.
واقعاً "اجاره نشینها" یا "ای ایران" چه برتری و خاصی نسبت به ایران برگر داشتهاند که در دوره ی خودشان اینقدراز آنها استقبال شد و آن هواداران به اصطلاح روشنفکر مسلک این فیلمها هنوز هم پشت این دو تا کار میایستند؟
حقیقت این است که آن دو فیلم علیرغم خوب از آب درآمدنشان هیچ مزیت خاصی بر اثری مثل ایرانبرگر ندارند و اگر ایرانبرگر بد است باید آنها را هم بد دانست و یا لااقل برعکس، اگر آنها را خوب میدانیم این یکی را هم همینطور.
اما قضاوتهای ما این طوری نیستند. یعنی اگر صریح صحبت کنیم باید گفت که قضاوتهای ما اساساً منطقی نیستند و در یک دورهای که چیزهایی مُد بوده و جو خاصی وجود داشته، بعضی از آثار هم جلوهی بیشتری میکنند اما طبیعتاً در دورهی دیگر آن جو واتمسفر عوض میشود و ما هم آثاری از همان دست را این دفعه جور دیگر میبینیم.
این طرز نگاه و اظهار نظر یک اسم بیشتر ندارد و به آن میگویند جوزدگی
"طلا و مس" با استقبال زیادی روبرو شد درحالی که سالها پیش از ساخت آن، "زیرنور ماه" روی پرده رفته بود و اینقدر هم جلب توجه نکرد.
خب در آن سالها که زیر نور ماه اکران شد، جوی وجود نداشت که چند سال بعد و هنگام اکران طلا و مس ایجاد شده بود و برعکس این موضوع هم هست؛ در دورهای همهی بچههای تیپ روشنفکری پشت فیلمی مثل اجارهنشینها سنگر میگیرند و به امثال مخملباف که میخواست مهرجویی را منفجر کند شلیک میکنند اما همان دار و دسته یا بهتر بگوییم امثال و اقران همانها، چند سال بعد، از فیلمی بدگویی میکنند و جلف و وقتکشیاش اسم میدهند که لااقل حرف گفتنیاش از اجاره نشینها اگر بیشتر نباشد کمتر نیست – البته اگر معیار، سخنگوی فیلم باشد – و حتی ساختار و بافتار سینمایی اثر نه تنها چیزی کم از کمدی سلف و قدیمیتر از خودش ندارد بلکه خنده و خوش رنگ و لعابی هم در آن بیشتر است – البته اگر معیار، سرگرمی با فیلم باشد- .
اما معیار نه سرگرمی است نه سخنگویی، این دو دستگی هم که از قدیم بین نظریهپردازان سینمایی و پیروان آنها وجود داشته برای ما اساساً الکی و سرکاری است.
ما از روی جو نظر میدهیم و نه جزو طرفداران سرگرمی هستیم نه سخنگویی. معنی این واژهها هم برای ما مبهم است. یادمان نرود که ته گرایش به سرگرمی، می رسد به آنجا که ابتذال و سستی و سخیف بودگی وجود دارد و آخر و عاقبت سخنگویی هم به شعارزدگی خواهد انجامید.
پس بیایید سینما را و هنر را از دریچهی چشم طبعی ببینیم. بیایید اجازه دهیم به جای ماسک روشنفکری ما، مخاطب درونمان با اثر روبه رو شود در فست فود جوزان فیلم، یک گاز مشتی و آبدار به ایران برگر عمو مسعودی بزند که در صدر سال انتخابات، قبل از سخن گفتن مسئولین از پولهای کثیف و بدون طمطراق و ادعاهای سیاستمدارانه و کیاست مآبانه، قویترین تأثیر را روی آن مخاطبی میگذارد که قرار است تعدادی از تأثیرگذارترین افراد کشور را پای صندوقهای رأی مشخص کند.
و آخرین کلام اینکه هیچ کدام از آنها که میگویند آخرین فیلم مسعود جوزانی بد بوده، جرأت ندارند از میزانسن و دکوپاژ و تمام مسائل فنی راجع به کارگردانی کار ایراد بگیرند ولی ما راحت و با دلایل کاملاً متقن، میتوانیم ابتداییترین ایرادات این دستی را از فیلمهایی بگیریم که همین جماعت ازشان تمجید میکنند. در ساخت داستانی اثر هم همه چیز طبق قوانین ژانر کمدی درست و سرپا بود و سرو ته حرف فیلم با خودش جور در میآمد درحالی که فیلمهای مورد علاقه – یا تلقین به علاقه شدهی – تیپ اصطلاحاً روشنفکری، با آن مدیوم بی آغاز و پایانهای باز، اصلاً سر و تهی ندارند که حالا با هم جور در بیاید، یا نیاید.
به هر حال قضيهي بحث برانگيز پولهاي كثيف، چه از لسان سياسيون بيرون يايد و چه بر پردهي نقرهاي سينما نقش ببندد، محل تامل فراوان است.
قطعاً بايد هشدارها را كه هميشه ميتوانند در اين زمينه جدي باشند، تا قبل از ارائهي مدرك صرفاً هشدار بدانيم و البتهنسبت بع آنها بيش از هر زمان ديگري حساس باشيم؛اما يادمان نرود وقتی فیلمنامهی ایرانبرگر نوشته میشد، هنوز هيچ صحبتي از پولهاي كثيف در ميان نبود.
یادداشت از میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/