غالباً گفته می‌شود که امروز مشکل اصلی سینمای ما بی‌قصگی فیلم‌هاست. این قضیه را دیگر عامی‌ترین مخاطبان سینما هم فهمیده‌اند و کار از نک و نال‌های منتقد جماعت گذشته، اما وقت ریشه‌یابی آن رسیده که ما چرا به چنین وضعیتی رسیدیم.

به گزارش خبرنگار سینما باشگاه خبرنگاران؛ غالباً گفته می‌شود که امروز مشکل اصلی سینمای ما بی‌قصگی فیلم‌هاست. این قضیه را دیگر عامی‌ترین مخاطبان سینما هم فهمیده‌اند و کار از نک و نال‌های منتقد جماعت گذشته، اما تکرار این جمله‌ي اندوه‌بار که (سینمای ما قصه ندارد)، جز یأس و ناامیدی و سرخوردگی چیزی نخواهد داشت و هیچ سودی به دست نمی‌دهد، مگر اینکه بیاییم و ریشه‌یابی کنیم که ما چرا به چنین وضعیتی رسیدیم.

همه‌ي ما امروز می‌گوییم که سینمای ایران قصه ندارد اما آیا این سینما از اول هم همین طوری بود یا اینکه چند سالی است به این وضع دچار شده‌؟ 

این چند جمله را بخوانید که صدر یادداشتی از عباس بهارلو در سالنامه‌ي فیلم 1386 است؛ (غالباً گفته می‌شود که داستان‌های معاصر، فیلم‌های ناکام‌اند و دوربین باید زیر پر و بال نگارش را بگیرد) منظور او را می‌شود این طور فهمید که داستان‌های ایران به کمال و غایت آن هدفی که نویسنده در سر داشته نمی‌رسند و آن چنان که مراد است کسی آن‌ها را نمی‌خواند، پس اگر یک قصه به جای روایت شدن در قالب مکتوب، بتواند بصری شود، شانس دیده شدن آن هم چند برابر خواهد شد (دوربین باید زیر پر و بال نگارش را بگیرد).

هدف از آوردن این چند جمله در اینجا، آن هم بعد از هشت سال این است که یادمان بیاید قبل از این بحران بی‌قصگی در سینما، نسبت ما با داستان‌های ادبی و بالطبع نسبت سینما با ادبیات چطور بود؟ 

ما رفته رفته ادبیاتمان را مهجور گذاشتیم و کم‌کم در ایران داستان‌نویسی تبدیل به حرفه‌ای آماتور و تفریحی برای کسانی شد که وقتی در ستون روزنامه یا مجله‌ای از آنها یک یادداشت موضوعی را می‌خوانیم، متأسفانه نیم ذره هم نگارش صحیح در کل متن یافت نمی‌شود.

این یعنی کسی که نمی‌تواند فعل و فاعل جمله را درست سرهم بندی کند امروز داستان‌نویس مملکت ماست و اگر این موارد استثنا بود و عمومیت کلی نداشت، این قدر وضعیت امروز ما فاجعه‌بار نمی‌شد.

قطعاً در این وضعیت هیچ مخاطبی ترغیب به خواندن داستان نمی‌شود و در نتیجه بازار می‌خوابد و داستان‌نویسی هم دیگر نمی‌تواند برای کسی تبدیل به شغل شود، آن وقت کدام آدم حرفه‌ای به سمت این شغل خواهد آمد؟ جواب معلوم است؛ هیچ کس!

بازار داستان‌نویسی در چنین وضعی به دست کسانی خواهد افتاد که کاملاً تفریحی به این سمت آمده‌اند و صرفاً قصدشان این است که یک مدرک روشن‌فکری برای خودشان دست و پا کنند؛ من داستان‌نویسم و این هم کتابم!

آنها دغدغه‌ي بازگشت مالی ندارند و اگر داستان‌شان بد هم باشد کسی عارض‌شان نخواهد شد چون هزینه‌ها قرار نیست برگردند و کتاب، با پول شخصی نویسنده چاپ شده.

خواندن رمان در بسیاری از کشورها یکی از تفریحات معمول مردم است.

آنها حداقل شب‌ها قبل از خواب کتاب داستان می‌خوانند، حتی شده داستان‌های عام‌پسند و اصطلاحاً بازاری، اما این سنت در ایران - با اینکه می‌توانست جا بیفتد- جا نیفتاده و در حال حاضر هیچ نویسنده‌ای در بین ما، هنگام نگارش یک داستان، مخاطب را مثل تابلو جلوی چشمش ندارد تا واکنش‌های احتمالی او را در نوشته‌اش لحاظ کند.

کشورهایی که مردم‌شان زیاد قصه می‌خوانند، کشورهایی هستند که سینمای‌شان هم سرپاست.

بعد از اکران فیلم "ادیسه فضایی" که بسیار هم پرفروش برگزار شد، تازه رمان آن به بازار آمد و با تیراژ بالا چندین بار تجدید چاپ شد.

این کتاب را کسانی برای مطالعه خریدند که قبلاً فیلم آن را دیده بودند اما ما از ادبیاتمان کم گذاشتیم و فکر کردیم؛ خب لازم نیست حتماً قصه‌ها در کاغذ مکتوب شوند، همان که دوربین بتواند آنها را روایت کند کافی است و اصلاً بهتر هم هست و گفتیم (دوربین باید زیر پر  و بال نگارش را بگیرد) 

سینمای ما به این ترتیب از ریشه‌های ادبی‌اش جدا شد و آن ریشه‌ها کم‌کم خشکید.

امروز مخاطب ایرانی فیلم ایرانی نمی‌بیند و فیلمساز ما مجبور است به جای مردم خودش، برای جشنواره های رنگ به رنگ فرنگی کار بسازد که آن جشنواره ها هم قصه نمی‌خواهند، آنها از ما یک موضوع ملتهب داخلی می‌خواهد که آخر سر بگوید ایران کشوری خـُرد و خمیر است.

اما این موضوعات، هیچکدام تبدیل به قصه نشده‌اند و خارج از فضای جشنواره‌ها هیچ کس طاقت تحمل این فیلم‌ها را تا انتها ندارد.

مخاطب نقدهایی که این فیلم ‌ها می‌کنند مردم ایران نیستند وگرنه تجربه نشان داده که اگر یک اثر هنری، وضعیت روز جامعه را نقد کند، مردم استقبال پرشوری از آن خواهند کرد.

این نقدها، مچ‌گیری غربی ها از اوضاع داخلی ماست که با ابزار یک سری هنرمند بومی ایران انجام می‌شود و این وسط اصلاً قصه داشتن یا نداشتن یک فیلم مهم نیست.

ما باید برگردیم و ریشه‌های ادبی‌مان را بازسازی و تقویت کنیم وگرنه تکرار این جمله که (سینمای ایران قصه ندارد) باعث قصه‌دار شدن این سینما نخواهد شد.

در ضمن، ادبیات، هنر مادر است و سینما دار بودن هیچ گاه باعث این نخواهد شد که ما از داشتن چرخه‌ي داستان‌نویسی مکتوب بی‌نیاز شویم.

وقت آن است که بفهمیم دوربین قرار نیست زیر پر و بال نگارش را بگیرد بلکه توسط نگارش است که باید زیرساخت سینما تشکیل شود.

داستان‌نویسی هم نباید یک عمل لوکس و تشریفاتی و شبه‌روشنفکرانه باشد.

داستان‌ها را باید برای مردم نوشت جوری که این فن بتواند به طور طبیعی برای عده‌ای تبدیل به شغل شود و نیاز به دوپینگ و سوبسید دولت برای سرپا نگه داشتن ادبیات هم نباشد.

شک نکنید که منطقی‌‌ترین راه حل برای برون رفت از بحران بی‌قصگی سینمای ایران همین است و البته حالا می‌توانیم از این به بعد مدت‌ها به جای (سینمای ایران قصه ندارد) با جمله‌ي (ادبیات ایران مرده است) نق بزنیم و همچنان هیچ کس به فکر اصلاح امور نیفتد!


یادداشت از میلاد جلیل‌زاده
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار