اگر در تاریخ هنر تمام الگوها به جای الگو بودن اسطوره می‌شدند، زیبایی‌شناسی بشر یکسره درجا می‌زد.

حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ علی حاتمی اسطوره است و این را البته نه جمله‌ای مادحانه بلکه عین نقد بدانید. در غریزه‌ اجتماع ما همیشه نیاز به اسطوره بوده و هست و ما خودمان برای اطفای چنین غریزه‌ای، از اشیاء و اتفاقات و افراد، اسطوره‌هایمان را می‌سازیم.

خُب وقتی چیزی اسطوره شد، برخوردها هم با آن رمانتیک می‌شوند نه منطقی؛ و به این ترتیب یا نقد تعطیل خواهد شد و یا باید که منتقد، به آن اسلحه‌خانه‌اش بازگردد، منقاش و چکش را بگذارد، تبر را بردارد؛ و بت‌ها را بشکند.

اسطوره خودش نیست بلکه آن چیزیست که ما در ذهن جمعی‌مان از او ساخته‌ایم و اگر آن هاله‌ اساطیری از حول چهره‌ حاتمی کنار برود، ما با کسی طرف خواهیم شد که کارش زیر و زبر و کم و بم دارد. خوب دارد و بد، فقر دارد و غنا، می‌شود جاهایی مخالفش بود و در جاهایی دیگر لب به تحسین او باز کرد و می‌شود دوستش داشت اما پرستش‌اش نکرد.

علی حاتمی مورد مناسبی برای اسطوره شدن بین مردمانی به نظر می‌رسد که شدیداً به جملات قصار علاقمندند و آن دیالوگ‌های پرطمطراق در این زمینه خیلی به کارشان می‌آید.

در ضمن او یک بهار اندک بود و زود از بین ما رفت اما اگر زنده بود و هنوز فیلم می‌ساخت، هیچ بعید نبود که مثل مهرجویی و کیمیایی و سینایی و دیگران، حتی سرسخت‌ترین و وفادارترین هواداران او هم با آثار آخرین‌اش سر به مخالفت بردارند.

زود رفتن آن هنرمند، غیر از مناسب بودن دیالوگ فیلم‌هایش برای قصاربافی، مورد دیگری بود که با توجه به فرهنگ ما او را خیلی بیشتر به اسطوره بودن نزدیک کرد.

اما دلیل اصلی اینکه حاتمی در سطح وسیعی و نه فقط بین نخبگان هنری، به چنین جایگاهی رسید، فراتر از این حرف‌هاست. دلیل چنین امری به نوع ساختار فکری خود این فیلم‌ساز و سینمایی که بر اساس آن ساختار شکل داده بود بر می‌گردد.

علی حاتمی یک فیلم‌ساز تاریخی نبود، او اسطوره‌سرا بود و بین تاریخ و آن چیزی که ما از تاریخ می‌گیریم تا اسطوره‌اش کنیم، تفاوت بسیار است.

اسطوره‌ها خوب و بد دارند، خیر و شر دارند، زیبا و زشت‌اند و بعضی عزیز هستند و بعضی حضیض و هر طور که باشند، حتی اگر بد و منفی، به شکل اسطوره‌ای بد و منفی هستند نه شکل طبیعی.

نگاه به کاراکتر‌های شاهنامه این را به خوبی روشن می‌کند و البته همه‌ اساطیر مثل شاهنامه‌ فردوسی پهلوانی نیستند، بلکه در خیلی از داستان‌های اینچنینی حتی ضعف شخصیت‌ها هم نوعی خاص دارد؛ همان نوع اسطوره‌ای.

اما تاریخ با همه‌ شیرینی‌اش باز هم صرفاً رئالیسمی است که در گذشته اتفاق افتاده. آدم‌ها هیچ‌گاه آنقدر شاعرانه و قمعمع با هم صحبت نمی‌کنند که در دیالوگ‌های حاتمی می‌دیدیم و در این مورد فرقی نمی‌کند که آن آدم‌ها مال الان باشند یا صد سال پیش.

سینمای حاتمی سینمای اسطوره‌های معاصر بود و غیر از دیالوگ‌ها، این را می‌شد در رفتار هر پرسونای آثار او هم دید. هیچ چیز سینمای این فیلمساز رئال نبود و این یک حقیقت همیشگی است که برای هواداران، تمام هنرمندان بزرگ در انتها به درون داستان‌هایشان می‌روند و می‌پیوندند به شخصیت‌های آثاری که خلق کرده‌اند.

آوینی آخر به قهرمانان فیلم‌هایش پیوست و کاراکتری که امروز از او در ذهن داریم خیلی شبیه کسانی است که جلوی دوربین‌اش نشان‌مان می‌داد.

مهرجویی هم از وقتی در نظر ما فیلم آخر خود را ساخت و ما کارهای بعدی‌اش را جزو سینمای او ندانستیم، یعنی از وقتی خودمان پرونده‌اش را در اوج بستیم، به کاراکترهای آثارش پیوست. مهرجویی حالا نماد روشنفکری عرفی در سینماست.

کیمیایی هم همینطور اما به شکلی دیگر؛ او حالا برای ما بچه‌ی با معرفت آب‌منگل است که پیر شده، او قیصر است.

حاتمی‌کیا حاج کاظم است، ملاقلی‌پور همان کارگردانی است که به همراه آهنگساز فیلمش در زمان سفر می‌کند و به چزابه می‌رود و همه‌ فیلم‌سازان بزرگ دیگر هم در ذهن مخاطبان به قهرمان‌های آثارشان می‌پیوندند و مثل آن‌ها می‌شوند.

حاتمی هم اسطوره‌سرا بود و با پیوستن به قهرمانان فیلمش، برای ما مثل هان‌ها شد؛ اسطوره شد.

*ایرانی‌ترین فیلم‌ساز چه کسی است؟

علی حاتمی را نماد سینمای ملی می‌دانند. می‌گویند او ایرانی‌ترین فیلم‌ساز در تاریخ این سینماست اما مشخص نیست که این نسبت، چه پشتوانه‌ منطقیِ سلیم و سقیم و قابل استنادی دارد.

به نظر می‌رسد که بخشیدن این عنوان به حاتمی بیشتر دلایل عاطفی و رمانتیک داشته باشد تا منطقی؛ وگرنه چه کسی گفته آن سینمای رئالیستیِ نزدیک به ناتورال کیارستمی کمتر از جهان حاتمی ایرانی است؟ یا آیا کیمیایی و آدم‌های جنوب تهرانی‌اش کمتر از حاتمی و مفتش شیش انگشتی و رضا خوشنویس کمتر ایرانی‌اند؟ آیا ناخدا خورشید کمتر از عبدالرضای مادر، ایرانی است و یا اینکه سینمای جنگ ما نسبت به سینمای قجری مقداری غیر ایرانی به نظر می‌رسد؟! 

اساساً این هم معلوم نیست که صفت ایرانی‌بودن چگونه در مورد علی حاتمی تفضیلی شده و این در حالی است که البته باید ارزش‌های بومی‌گرایانه‌ کار آن فیلمساز فقید را هم دید و جدی گرفت.

وطنی‌بودن هنر علی حاتمی محرز و مسلم است؛ اما قرار نیست تعریف ایرانی‌بودن برای هنر سینما، مساوی و مساوق با علی حاتمی باشد. ایرانی بودن به هزار و هزاران سبک ممکن است. از قیصر تا حاج کاظم همه ایرانی‌اند و حتی سریال انیمیشنی «شکرستان» هم به شدت ایرانی است اما این کارها همه سبک های متفاوت و گوناگونی دارند و یکی از سینماهای ایرانی، سینمای حاتمی است نه اینکه سینمای ایرانی همان علی حاتمی باشد.

آفت اسطوره کردن یک فیلم‌ساز همین است. ما به جای الگو کردن علی حاتمی او را اسطوره کردیم و خب وقتی چیزی اسطوره شد، دیگر برخوردها هم با آن منطقی و موشکاف و نقادانه نخواهند بود تا بشود الگو برداری کرد.

الگوبرداری یعنی چیزی را خشت اول بدانیم و از همان نقطه به قله‌ خورشید بیاندیشیم. الگوی خوب داشتن، یعنی خشت اول را درست انتخاب کردن وگرنه دیوار ما به جای خورشید، تا ثریا کج می‌رود.

اما الگو اسطوره نیست، یعنی خود خورشید نیست بلکه خشت اول است و آن دیواری است که باید ردیف‌های بعدی‌اش هم چیده شوند.

اگر در تاریخ هنر تمام الگوها به جای الگو بودن اسطوره می‌شدند، زیبایی‌شناسی بشر یکسره درجا می‌زد. تمام مبتکران و خلاقان بزرگ از الگوهایشان یک قدم کاملتر شده‌اند اما ما حاتمی عزیز را اسطوره کردیم و در جا زدیم و همین شد که سینمای ما در لاین تاریخ معاصر، بعد از آن هنرمند فقید، حتی یک قدم دیگر هم پیش نرفت.

به هر حال هر چه هست، مشکل از خود علی حاتمی نیست، مشکل از ما حاتمی‌پرستان است و بس.



یادداشت از: میلاد جلیل زاده



انتهای پیام/


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۳۰ ۲۴ مرداد ۱۳۹۴
بسیار عالی بود آقای جلیل زاده
نگاه متفاوتی در این یادداشت وجود داشت
آخرین اخبار