از پلههای مترو که بالا میرفتی مشخص بود، اکثرا برای چه این ایستگاه پیاده شدهاند و بلیطهای رنگی در دستانشان به خوبی خودنمایی میکرد. وقتی به محوطه تئاتر شهر رسیدم، در کنار سکوی نمایشهای خیابانی چندنفری انگار به دور یک چیزی جمع شده بودند. اول فکر کردم شاید منتظر شروع نمایش هستند؛ اما وقتی نزدیک شدم دیدم که اینطور نیست و زمین از یک پارچه سفید رنگ پوشانده شده. همچنین چند جوان هم قلم به دست رویش ایستاده بودند و خطوط رنگی را روی آن میکشیدند. از چند نفر که جویا شدم، آنها هم نمیدانستند، این پارچه با این قلموها اینجا چه میکردند و فقط آن را زمینهای برای پس زمینه عکسهایشان قرار داده بودند.
خب اگر هدف این کار را میگفتند تا ماهم بدانیم بد نبود! اما اینطور انگار یک تنوعی برای پسزمینه عکسهای سلفی یا همان خویشانداز بیش نبوده است.
بالاخره نوبت به اجرای نمایش «ازدواج آقای می سی سی پی» در سالن اصلی تئاتر شهر رسید. از دور صدایی به گوش میخورد که میگفت: لطفا فقط کسانیکه بلیط دارند، وارد سالن شوند. اما از طرفی دیگر هیچ کسی برای کنترل بلیطها وجود نداشت و بازخورد این مسئله وقتی نمایان شد که با وجود تاخیر در شروع نمایش، تا دیلوگهای اول هم تماشاگران بدون بلیط سعی بر ماندن در سالن را داشتند. حتی به قیمت اینکه ایستاده و بدون صندلی نمایش را تماشا کنند.
طولی نکشید که همه سر و صداها خاموش شد و افرادی که بلیط نداشتند، پشت درهای بسته ماندند؛ اما ای کاش از همان ابتدا هیچ شخصی بدون بلیط، مجوز وارد شدن به سالن را پیدا نمیکرد تا این اتفاقات رخ دهد.
یک شب سردِ جشنوارهای دیگر هم به پایان رسید و مردم با پچپچهای خود سالن را ترک کردند تا قلب تپنده شهر خود را برای یک روز جدید دیگر آماده کند.
انتهای پیام/