شاید این روزها کسی نداند علی اسفندیاری کیست یاچه کسی بوده،اما تا حرف از شاخ تلاجن می‌آید...

به گزارش خبرنگار گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان ، شاید این روزها کسی نداند علی اسفندیاری کیست یا چه کسی بوده اما تا حرف از شاخ تلاجن می‌آید همه سراغ از نیمایی می‌گیرندکه چشم در راه بود.


من از یادت نمی‌کاهم                     تو را من چشم در راهم


بیست و یکم آبانماه 1276 بود که در یکی از مناطق کوهستانی البرز، در منطقه‌ای بنام یوش از توابع نور در استان مازندران چشم گشود.

علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج از خانواده‌های قدیمی مازندران بودند.


من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند

در کودکی زندگی روستایی، تیراندازی و اسب‌سواری را از پدر آموخت و تا دوازده سالگی در دل طبیعت زندگی کرد.

در همان روزها خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفت.

در دوازده سالگی به همراه خانواده به تهران آمدند و در مدرسه عالی سن‌لویی به تحصیل مشغول شد و پس از مدتی با تشویق معلمش نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و شعر گفتن به سبک خراسانی را آغاز نمود و شعر افسانه را نیز به همان معلم تقدیم نمود .

من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند


* ازدواج

در سال 1305 با عالیه جهانگیری خواهرزاده جهانگیر صوراسرافیل ازدواج می‌کند و صاحب پسری بنام شراگیم می‌شوند.

من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند


من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند


از زمستان سال 1316 بود که وی سرودن شعرهای آزادش را آغاز نمود و از معروفترین آن به ققنوس می‌توان اشاره کرد.



ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان، آواره ماند از وزش بادهای سرد

من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند

ققنوس اولین شعر آزادی وی بود و نیما برای انتشار آن بیش از دو سال صبر کرد.

در سال 1317 وی به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و دیری نگذشت که کارمند اداره موسیقی شد و به دعوت صادق هدایت به تحریریه مجله موسیقی پیوست و به این ترتیب نخستین شعرهای وی به چاپ رسید.

نوشته‌ها و شعرهای نیما را می‌توان به بخش‌های مختلف اعم از نیمایی و مقاله‌ها و نامه‌هایی که برای روشنفکران تقسیم کرد.

*خاطرات سیمین دانشور از نیما یوشیج

من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند

زنده یاد سیمین دانشور همسر جلال آل‌احمد نویسنده کشورمان که در همسایگی نیما یوشیج بود، در خصوص این شاعر بزرگ می‌گفت نیما خیلی مهربان و رئوف بود و با همسرم جلال بسیار صمیمی بودند و ما باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم ،در دنیا دیگر کسی مثل نیما بوجود نیامد و ما خیلی زود وی را از دست دادیم.

*احمد شاملو از نیما می‌گوید:

من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند

اولین روز سال 1325 زمانی که با پدرم برای بازدید عید می‌رفتیم روی بساط یک روزنامه فروشی عکس نیما را دیدم که با تلاش بسیار دو سال بعد توانستم آدرسی از او پیدا کنم.

به دیدنش رفتم و از وی خواستم تا مرا به شاگردیش قبول کند.

از طریق نیما با بزرگان آشنا شدم و به دیدن خیلی از آنها رفتم.

نیما مرد بزرگی بود، آشنایی من با او طوری بود که من جزئی از خانواده‌اش محسوب شدم.


من از یادت نمی‌کاهم/نمی‌دانست سرمای یوش او را زمین می‌زند

*سرمای یوش نیما را زمین زد

در سیزده دی ماه سال 1338 بود که نیما یوشیج پدر شعرنو  در سرمای شدید روستای یوش براثر بیماری ذات‌الریه زندگی را بدرود گفت و برای همیشه جامعه هنر را ترک کرد و خاموش شد.

از مهمترین آثار وی می‌توان به ماخ لولا، ناقوس، شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده‌ها، دنیا خانه من است، عنکبوت و فریادهای دیگر اشاره کرد.



روحش شاد....

گزارش از ندافاضلی

انتهای پیام/ف
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.