لطفی نما غلامِ به لب جان رسيده را
بشنو فغان اين دلِ در خون تپيده را
چشمی دگر بده صنما تا كه بنگرم
آن خال گوشۀ لب تو آرميده را
روح لطيف تو نفس پاک و حق تو
در بند خود كشيده صفایِ سپيده را
صف بسته اند سرو و صنوبر به راه تو
تا خم كنند پيش تو قد كشيده را
امشب بيا كه سینه پراز شور عشق توست
تا فرش پایِ تو بنمايم دو ديده را
جانا... دلم هواي تو كرده تفضّلی
وقف تو كرده ام دلِ از غم رميده را
پرده بكش ز چهره ببينم دمی تو را
بر من نشان بده وجناتِ نديده را
شد فاطميه و دل ما مست فاطمه است
بر ما عيان نما حرمِ آن شهيده را
اشک مرا بگير و ببر نزد فاطمه
مرهم گذار زخم تنِ قد خميده را
ما را ببر به علقمه يا اينكه خود بيا
تشريح كن قصۀ چشم دريده را
تيغ دو سر بكش ز نيام و بريز سر
بِستان تقاص خون سرِ سربريده را
مجتبی روشن روان
انتهای پیام/