به گزارش
حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سال میلادی با سال شمسی متفاوت است و اگر بخواهیم آثار مهم جهان در سال گذشته را طبق تقویم خودمان برشماری کنیم، لاجرم سه ماه از سال میلادی جدید و سه فصل از سال قبل آن را زیر چتر بردهایم؛ اما خب چه عیبی دارد اگر این کار را بکنیم؟!
فیلمهایی که در مرور سالانهمان به آنها خواهیم پرداخت، جزو سرآمدان باکس آفیس هستند، فلذا نباید تعجب کنید اگر نام بعضی از آنها را لابلای نامزدها وبرندگان اسکار نشنیدهاید؛ اینها فیلمهاییاند که مردم بیشتر دوستشان داشتهاند.
سفید برفی؛ نبرد زمستان
امروز باید حیرتزده ماند از اینکه در عصر باستان، داستانهایی که مادربزرگهای نقطه به نقطهی دنیا برای کودکان تعریف میکردهاند، اینقدر به هم شبیه بوده است. در آن زمانهها ساکنان خیلی از مناطق جهان، کل هستی را در چند قصبه و ولایت دور و برشان محدود میدیدند اما معادل هر حکایت کهنی در هر گوشهای از زمین را میشود در ینگه دیگر دنیا پیدا کرد؛ این رازی است در سینه مادربزرگهای نسل بشر.
برادران گریم زبان شناسانی محقق بودند که در زمینه گردآوری افسانههای آلمانی و مکتوب کردن آنها به قلمی رسا و بلیغ جزو سرآمدان تمام دورانها به حساب می آیند. آنها قصههایی مثل سیندرلا، شنل قرمزی، هانسل و گرتل و... را تبدیل به کتاب کردند و البته یک داستان معروف و دوست داشتنی دیگر به نام سفید برفی و هفت کوتوله را.
کمپانی والت دیزنی تقریباً تمام داستانهای برادران گریم را تبدیل به فیلم کرد و بدون استثنا در تک تک موارد نتایج فوق العادهای به دست آورد. سفید برفی و هفت کوتوله یکی از همان افسانههای عامیانه بود که بسیاری از عناصر کهنالگویی را در خودش داشت و جنگل اسرارآمیز، جادوگر زن، جام جهاننما، غریبههای مهربان و... جزو اجزای اصلی ساختمان آن بودند.
این قصه قدیمی که انیمیشن آن در ۱۹۳۷ به کارگردانی دیوید هند روی پرده رفت، بعدها هم مکرراً تبدیل به فیلم شد. در سرتاسر دنیا انیمیشن و رییلفیلمهای فراوانی بر اساس ماجرای سفید برفی ساخته شد که میان آنها حتی مواردی هم به عنوان نقیضهای بر داستان اصلی به چشم میخوردند.
سفید برفی اصلی، یعنی همان که گریمها زیر قلم برده بودند، در ضمیرش به یک نکته روانشناختی و اخلاقی فراگیر اشاره میکرد و اصولاً تمام داستانهای کهن چنین اشارههای آموزندهای داشتند. درام سفید برفی و هفت کوتوله در اصل بر اساس حسادت زنانه شکل می گرفت و ملکهای را مذمت میکرد که نمیخواست خودش بهتر شود بلکه میخواست، از خودش بهتر را نابود کند. اگر کسی جمال صورت را خیلی با اهمیت بداند، طبیعتاً جایگاه دومین زن زیبای جهان نباید برای او مرتبه کمی به نظر بیاید؛ اما آنچه که در درون ملکه داستان سفیدبرفی شراره میکشید، حسادت بود و حسادت با غبطه خوردن فرق میکند. ممکن است غبطه خوردن باعث ایجاد انگیزهای در فرد و میل او جهت نیل به موقعیتهای برتر و موفقیتهای بهتر شود، اما رِوِنا حسود است.
قرار گرفتن آنتاگونیای قصهی سفیدبرفی در مقام یک ملکه، کنایهای به قدرتطلبی انسان هم دارد. کسانی که اشتهای سیری ناپذیری برای قدرت دارند، اینچنین رفتار میکنند و رِوِنا کاراکتری است که به زبان روانشناختی میشود گفت شدیداً دارای عقدههای مادرشاهی است.
*جنگ سرد در پشت صحنه سفیدبرفی و به قدرت رسیدن یک کارگردان جوان
چند سال پیش بود که کمپانی یونیورسال تصمیم به ساخت سری فیلمهای جدیدی بر اساس داستان سفیدبرفی گرفت. سال ۲۰۱۲ سری اول این مجموعه با عنوان «سفید برفی و شکارچی» به کارگردانی روپرت سندرز جلوی دوربین رفت اما حواشی اخلاقی پیش آمده در پشت صحنه فیلم، باعث شد تمام برنامه ریزیهای کمپانی به هم بخورد. پس از این اتفاقات اعلام شد در برنامه کمپانی راجعبه ساخت دنبالههای این قصه تغییراتی به وجود آمده؛ ضمناً تهیه کننده، سندرز را از کارگردانی کنار گذاشت و کریستین استیوارت هم که نقش سفید برفی را بازی می کرد از ورژن دوم حذف شد. حالا «شکارچی؛ نبرد زمستان» ماجرایی را روایت میکند که به زمانی قبل از اتفاقات رخ داده در «سفیدبرفی و شکارچی» مربوط میشود و به نوعی، هم دنباله و هم پیشدرآمدی بر آن است.
سدریک نیکلاس ترویان در «سفیدبرفی و شکارچی» مسئول جلوههای ویژه بود اما بعد از کنارهگیری اجباری سندرز و بعد از اینکه دستیار اول کارگردان هم به دلیل دخالتهای تهیه کننده تصمیم گرفت در پروژه حضور نداشته باشد، قرار شد که روی صندلی کارگردانی بنشیند. این یک شانس فوقالعاده برای ترویان و یک تجربه بزرگ بود که او را از مرتبه دستیار سومی کارگردان و طراحی جلوههای ویژه، ناگهان به مرتبه کارگردانی در یک پروژه عظیم میرساند.
«سفیدبرفی و شکارچی» فیلم تحسین شدهای بود و حتی جوایز سینمایی بسیاری گرفت اما نبرد زمستان به هیچ وجه در آن حد موفق نبود؛ گرچه آنچه که اکنون روی پرده سینماها دیده میشود، نسبت به توقعی که معمولاً از یک کارگردان فیلم اولی وجود دارد بالاتر است.
ماجرای نبرد زمستان مربوط به گروه شکارچیانی است که تحت امر رِوِنا، ملکه شوم سرزمین یخی، مأمور به جلوگیری از رسیدن آینهی جادویی به دست فریا و جلوگیری از به قدرت رسیدن دوباره او میشوند. فریا خواهر رِوِنا است و حسادت، همچنان همان ریل اصلی به حساب میآید که داستان سفید برفی روی آن حرکت میکند.
اما قصه از جایی شروع میشود که هنوز سفیدبرفی به دنیا نیامده است. رِوِنا که قبلاً زنی شاداب بود، بر اثر یک اتفاق تراژیک تبدیل به انسانی تلخکام و خشن شده است. او به همین دلیل از نیروی یخی درونش استفاده کرد تا لشگر شکارچیان را بسازد و برای سربازانش عشق را ممنوع کرد. اما از جایی به بعد معلوم میشود که میان اریک و سارا رابطهای عاطفی به وجود آمده و کم کم یک مثلث عشقی هم شکل می گیرد. اریک یکی از چهار مأمور اصلی است که برای بازگرداندن آن آیینه جادویی عزیمت داده میشوند...
ماجرای اریک و سارا لوس و لوث و باورناپذیر از آب درآمده. بازی بازیگران هم (اگرچه این فیلم کریث همسورث، جسیکا چیستن، چارلیز لترون، امیلی بلانت و... را دارد) چندان خوب نیست. این البته مربوط به فیلمنامه و ضعفهای درون آن میشود نه خود هنرپیشهها. تجربه ترویان در کار ویرژوآل افکت و اسپشیال افکت، فیلم او را تبدیل به جلوه گاه متنوعی از فنون بصری کرده است اما روایت، آنچنان که بایسته باشد دارای کشش لازم نیست و تک لحظههای ناب آن هم بدون زمینهسازی قبلی در جهت به ماگزیمم رساندن التذاذ فیلمیک، اتفاق میافتند و بدون پس زمینههای منعقد کننده که آنها را جا بیندازد رها میشوند.
ظاهراً سفید برفیهای یونیورسال در مسیر ریشهیابی و واکاوی گذشته افتادهاند و دنبالههای متعدد آنها از این به بعد قرار است بجای پیشبردن داستان به جلو، مرتب به عقبتر برگردند. آیا واقعاً همین طور است؟ شاید این یک احتمال است که از طرف مدیران کمپانی در ذهن ما ایجاد شده تا بعداً با بر هم خوردنش غافلگیری بزرگی بوجود بیاید. به هرحال ماجرا هرچه به جلو یا عقب میرود و داستان آن در هر مداری که حرکت میکند، همچنان بحث حسادت زنانه، تم اصلی تمام اتفاقات است. به نظر میرسد با اینکه اسم اصلی قصه سفیدبرفی است، با حذف سفیدبرفی از فیلم، هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد بلکه این ملکه رِوِنا است که باید هسته اصلی ماجرا به حسابش آورد.
یادداشت از میلاد جلیلزاده
انتهای پیام/