با درگذشت ناگهانی افشین یداللهی، شاید بیش از همه اشعار و ترانه‌های بی‌شماری که او برای سریال‌های تلویزیونی سروده به خاطرمان آمد.

ترانه‌های ماندگار افشین یداللهی در سریال‌های معروف
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ با درگذشت ناگهانی افشین یداللهی، شاید بیش از همه اشعار و ترانه‌های بی‌شماری که او برای سریال‌های تلویزیونی سروده به خاطرمان آمد. ترانه‌هایی که با زمزمه‌ هر کدام خاطرات شیرینی از این سریال‌های ماندگار در ذهنمان تداعی می‌شود. در ادامه این گزارش برخی از ترانه‌های ماندگار این شاعر فقید را می‌خوانیم:
 
 
ترانه سریال میوه ممنوعه
 
میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده  
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده  
بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره  
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره  
 
وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره  
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره  
ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه  
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه  

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س  
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس  
نترس اگردل تو از خواب کهنه پاشه  
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه
 

تیتراژ پایانی سریال معمای شاه  
 
ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را  
ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار
در بند بنشانم ولی، از بند‌ها آزاد شو
قلب مرا ویران کن، با خون من آباد شو
ما قرن‌ها پای وطن، پیدا و پنهان مانده‌ایم
ما پای فرهنگی کهن، با نام ایران مانده‌ایم
ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار
 
 
ترانه سریال مسافری از هند
 
از کفر من تا دین تو، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...
 
با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من
 
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود  
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
   
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست
 
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود
 
 
ترانه سریال مدار صفر درجه
 
وقتی گریبان  عدم  
با دست خلقت می درید
وقتی ابد  چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را  
در آسمان ها می کشید  
وقتی عطش طعم تو را  
با  اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم  
نه عقل بود و نه دلی  
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
 
یک آن شد این عاشق شدن  
دنیا همان یک لحظه بود  
آن دم که چشمانت مرا  
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم  
شیطان به نامم سجده کرد!
 آدم زمینی تر شد و  
 عالم به آدم، سجده کرد!  
من بودم و چشمان تو  
نه آتشی و نه گلی   
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی…
 
 
شعری از افشین یداللهی
 
تا آخر عمر
درگير من خواهي بود
و تظاهر مي کني که نيستي
 
مقايسه تو را
از پا در خواهد آورد
 
من
مي دانم به کجاي قلبت
شليک کرده ام
 
تو
ديگر
خوب نخواهي شد
 
انتهای پیام/
 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار