آن روز ، نوش آباد شاهد ولادت طفلی بود که سیمایش حکایت یاران بدر ، اُحد و خندق را داشت و در جبینش ، نور حسینی و غیرت عبّاس می درخشید .
این کودک پس از طی دوران خردسالی در دامان مادری عفیف ومهربان ، در سنّ شش سالگی وارد دبستان شهید ناصر فکری شد و همواره در کار کشاورزی ، یار و مددکار پدر عزیزش بود .
او بعد از اتمام مقطع ابتدایی به مدرسة تقوی کاشان قدم نهاد و مجدّداً برای اتمام سال سوّم راهنمایی ، مدرسة شهید احسان روحی نوش آباد را برگزید .
وی که از روحی لطیف و سرشار برخوردار بود ، در همة صحنه های اجتماعی و انقلابی حاضر شده و برای ادامة تحصیل در مقطع متوسطه نیز به کاشان هجرت کرد .
احسان با انتخاب رشتة تجربی ، سال اوّل را در دبیرستان محمودیه ، همراه با ایفای نقش الهی خود در انقلاب اسلامی آغاز کرد و با اعتقادات ناب برگرفته از تعالیم اسلامی، در تمامی صحنه ها حاضر شد .
با سرنگونی رژیم پادشاهی ، سال دوّم دبیرستان را تا پایان دوران متوسطه ، در دبیرستان امام خمینی (ره) ادامه داد .
در سال 1360 ، به عضویّت بسیج در آمد و با ملحق شدن به انجمن اسلامی نوش آباد ، وظایف اجتماعی خود را شدت بخشید .
احسان در اوج حماسه های رزمندگان ، هر روز شاهد شهادت دوستان و یاران بود و با حالتی خاص می گفت : « نمی توان تحمّل کرد که هر روز شاهد تشییع جنازة شهیدان باشیم و این جا بی تفاوت بوده، خود را به جبهه نرسانیم » .
وی که بی صبرانه در انتظار لحظة دیدار مولا و مقتدای خود بود ، دیگر صبر نکرد و در حالی که دوّمین امتحان از ثلث دوّم سال چهارم دبیرستان را پشت سر می گذاشت ، در تاریخ 3/2/1361 ، برای آموزش رزمی به اصفهان عزیمت کرد و بلافاصله پس از اتمام دوره، به جبهة دارخوین اعزام شد .
در مدّت شصت روزی که در جبهه بود چهره اش ، چنان نورانی و ملکوتی شده بودکه همه به او عشق می ورزیدند تا این که پس از حضور در عملیات گستردة « رمضان » با رمز « یا صاحب الزّمان ادرکنی » ، سرانجام در تاریخ 1361/04/23 ، به آرزوی دیرینة خود که شهادت و لقای حق بود ، رسید و عارفانه به مقام قرب الهی و جوار ابدی ملحق شد .
فرازي از وصيّت نامه شهيد احسان ابراهیمی نوش آبادی
یکی از افتخارات من ، حضور در جبهه است زیرا به آرزوی دیرینه ام که دفاع از اسلام و فداکاری در راه حق است ، نائل شدم و امیدوارم خداوند مرا در صف جهاد کنندگان در راهش قرار دهد
امیدوارم که بتوانم یک سرباز برای اسلام و حضرت مهدی (عج) باشم .
جان من عزیزتر از جان علی اکبر امام حسین (ع) نیست و همان جمله ای را می گویم که مولایم سیّدالشهداء (ع) فرمود : « دین محمّد (ص) سرافراز و سربلند نمی گردد ، مگر با کشته شدن من ، پس ای شمشیرها مرا در برگیرید » .
ای پدر و مادرم وقتی که اسلام عزیز در خطر است ، باید خون داد و آن را آبیاری نمود . برای شما در قبال این که اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم ، صبر و استقامت را مسئلت می نمایم و آرزو دارم که با صبر ، مشت محکمی بر دهان ضد انقلابیون بزنید امیدوارم که بتوانم یک سرباز برای اسلام و حضرت مهدی (عج) باشم .
یکی از افتخارات من، حضور در جبهه است ؛ زیرا به آرزوی دیرینه ام که دفاع از اسلام و فداکاری در راه حق است ، نائل شدم و امیدوارم خداوند مرا در صف جهاد کنندگان در راهش قرار دهد .
آن گاه که اسلام در خطر است ، باید خون داد و آن را یاری نمود .
تاریخ ارسال: 1393/5/13
روحش شاد و یادش گرامی
انتهای پیام/