چون مریم، روزه مریم نگه داشت دهان در بست از آن شکر که شه داشت
(خسرو و شیرین ص 288)
مولانا در کلیات شمس، روزه مریم را برای نفس شکم خوار توصیه میکند:
باز رهان خلق را از سر و از سر کشی
ای که درون دلی چند ز دل، درکشی...
نفس شکمخوار را روزه مریم دهی
تا سوی بهرام عشق مرکب لاغر کشی
(کلیات شمس جزو ششم ص 241)
و در موردی دیگر گوید:
روزه مریم مرا، خوان مسیحیت نوا ترکنم از فرات تو، امشب خشک نانه
(کلیات شمس جزو پنجم ص 222)
صوم العذارا نیز ترکیبی است که یک بار در دیوان خاقانی دیده میشود، بنا به ترجمه و شرح مینورسکی در قصیده مسیحیت، صوم العذارا را شروع آن روز دوشنبه بعد از عید تجلی است و سه روز طول میکشد و عبادیان و مسیحیان عرب آن را به یاد دوشیزگان نصاری میگیرند که روزه، آنها را از اسارت پادشاه حیره المنذر رهایی بخشید منذر از امسا چهار صد دختر برد و به عنوان قربانی به عزه از اصنام جاهلی تقدیم کرد. در شرح شیخ آذری صوم العذارا به معنی روزه دختران بکر آمده که به متابعت مریم در هیکل نشینند تا روز وفات.
به خمسین و به دنح و لیلة الفظر به عید الهیکل و صوم العذارا
(خاقانی ص 28)
خاقانی از مضمون روزه گرفتن و افطار کردن، در شعر غنایی، مدحی و رثایی نیز سود جسته است، در شعر غنایی میگوید:
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزهدار و تو در دوزخ هوا
(خاقانی ص 205)
و در شعر مدحی میگوید:
تا به رویش گرفتهام روزه جز به یادش نکردهام افطار
(خاقانی ص 205)
و در شعر رثایی، روزه گرفتن را به معنی ترک و قطع علاقه به کار برده است آنجا که از زبان امیر رشید الدین فرزند در گذشتهاش میگوید:
من کنون روزه جاوید گرفتم زجهان
گر شما در هوس عید بقایید همه
(خاقانی ص 409)
و باز در مرثیه او میگوید:
ز این دونان فلک از خوانچه دونان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایید.
از طرب روزه بگیرید و به خون ریز سرشک
نه به خوان ریزه این خوان چه زر بگشایید
(خاقانی ص 158)
شاعر:سیّد پوریا هاشمى
لطفى کن و دوباره لیاقت به من بده
رزق دعا و فیض اطاعت به من بده
توبه شکستن عادت هر روزه ام شده
امشب کرامتى کن و همّت به من بده
چه زود پیرى آمد و چه زود عمر رفت
وقتش رسیده گریه ى حسرت به من بده
حتّى سر نماز پىِ خودنمایى ام
بى حرمتى چقدر ! خجالت به من بده
هرقدر بد شدم کرمت باز کم نشد
خوبى بس است قحطى نعمت به من بده
حال و هواى وقت سحرهاى من چه شد؟
مثل قدیم شوق عبادت به من بده
رسوا شدم بخاطر همرنگ بودنم
پس انقطاع دل ز جماعت به من بده
درمان درد من همه اش خاک کربلا است
محض رضاى فاطمه تربت به من بده
من را حرم ندیده صدا میزنند آه
تا کی فراغ؟ اذن زیارت به من بده
تا که به داغ اهل حرم آشنا شوم
هول و هراس لحظه غارت به من بده
حالی شبیه پیکر زخمی خواهری
درلحظه شکستن حرمت به من بده
شاعر: ژوليده نيشابورى
يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم
گر نبخشى زره لطف گناهم چه كنم
بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم
جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان
بىپناهم ندهى گر تو پناهم چه كنم
يوسف افتاد بچاه از اثر بىگنه ى
من زفرط گنه افتاده به چاهم چه كنم
بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود
من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم
به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات
به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم
سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم
كس به روى من «ژوليده» نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم
شاعر نظامی گنجوی
خداوندا!شبم را روز گردان
چو روزم بر جهان پیروز گردان
شبی دارم سیاه از صبح نومید
در این شب روسپیدم کن چو خورشید
تویی یاری رس فریاد هر کس
به فریاد من فریاد خوان رس
ندارم طاقت تیمار چندین
اغثنی یا غیاث المستغثین
به آب دیده طفلان محروم
به سوز سینه پیران مظلوم
به بالین غریبان بر سر راه
به تسلیم اسیران در بن چاه
به داور داور فریادخواهان
به یا رب یا رب صاحب گناهان
به دامن پاکی دین پرورانت
به صاحب سری پیغمبرانت
به محتاجان در بر خلق بسته
به مجروحان خون بر خون نشسته
به دورافتادگان از خان و مانها
به واپس ماندگان از کاروانها
به وردی کز نوآموزی برآید
به آهی کز سر سوزی برآید
به ریحان نثار اشک ریزان
به قرآن و چراغ صبح خیزان
به نوری کز خلایق در حجاب است
به انعامی که بیرون از حساب است
به مقبولان خلوت گزیده
به معصومان آلایش ندیده
به هر طاعت که نزدیک صواب است
به هر دعوت که پیشت مستجاب است
بدان آه پسین کز عرش پیش است
بدان نام مهین کز عرش پیش است
که رحمی بر دل پرخونم اور
وزین غرقاب غم بیرونم آور
اگر هر موی من گردد زبانی
شود هر یک تو را تسبیح خوانی
هنوز از بی زبانی خفته باشم
زصد شکرت یکی ناگفته باشم
اگر روزی دهی وز جان ستانی
تو دانی هر چه خواهی کن تو دانی
به نوفیق توام زین گونه بر پای
برین توفیق توفیقی بر افزای
من رنجور،بی طاقت عیارم
مده رنجی که من طاقت ندارم
زمن ناید یه واجب هیچ کاری
گر از من ناید آید از تو باری
به انعام خودم دلخوش کن ای یار
که انعام تو بر من هست بسیار
ز تو چون پوشم این راز نهانی؟
و گر پوشم تو خود پوشیده دانی
انتهای پیام/