به گزارش
حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران درباره حضرت علی (ع) شعرهای زیادی سروده اند. آنها در برخی از اشعارشان به موضوع شهادت این امام بزرگوار می پردازند. از جمله این اشعار، آثار ذیل است:
رحمان نوازنی:سکوت می وزد و باد ها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند
شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنه ی نانند
قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند
هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند
تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند
شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!
هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند
هنوز کوفه و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه میخوانند
علیرضا خاکساری:دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد
دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود
امن یجیب ورد لبان زینبت بود
دیشب ملائک هم گریبان می دریدند
فزت و رب الکعبه ات را می شنیدند
بر دوش من بگذار بار محنتت را
دیدم به چشم خود تمام غربتت را
هر شب سراغ چاه رفتی گریه کردی
یا بین کوچه راه رفتی گریه کردی
میدانم از هجران مادر پیر گشتی
اما مگر از زندگانی سیر گشتی؟
فکری به حال کاسه های شیر کردی ؟
فکری به حال کوفه ی دلگیر کردی؟
بابا مرو مانوس غم ها میشوم من
با رفتنت تنهای تنها میشوم من
رحمی کن آخر بر یتیمان پریشان
جان حسن قدری تحمل کن پدرجان
بادختر خود کمتر از این سربه سر کن
از رفتنت بابا بیا صرف نظر کن
با این وصیت ها نده دیگر عذابم
جان حسین دیگر نکن خانه خرابم
ام المصائب هستم و ام البکایم
تو هم شبیه مادرم گفتی برایم
بر روی چشم هستم هوادار حسینت
هستم همیشه مونس و یار حسینت
بابا خیالت جمع هستم تکیه گاهش
هستم شریک درد و داغ و سوز و آهش
دیگر نگو از خاطرات همسر خود
از خلعت و بقچه نگو با دختر خود
بس کن پدرجان چون دگر طاقت ندارم
باشد-کفن در زیر پایت می گذارم
حرف از کفن گفتی و دلشوره گرفتم
از پیرهن گفتی و دلشوره گرفتم
گفتی حسین و کربلا ای داد بی داد
گفتی حسین و بوریا ای داد بی داد
بابا حسین من کفن دارد ندارد
حتی کفن نه پیرهن دارد ندارد
موسی علیمرادیدر شب بهت چشم عرش خدا
صبرم تمام شد کفنم را بیاورید
رخت رهایی از بدنم را بیاورید
روحم میان این قفس تنگ خسته است
ازعرش نور پیرهنم را بیاورید
هر جا که هست فاطمه آنجاست خانه ام
من را برید یا وطنم رابیاورید
با یاد چادرش نفسم تنگ می شود
آن یاردگاری کهنم را بیاورید
دنیا جهنمی شد از آتش فراق
تابوت من، بهشت تنم را بیاورید
باید حسین را به علمدار بسپرم
عباس کاشف محنم را بیاورید
جواد حیدرینیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی
غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام
میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت
تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام
من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ
سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام
بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند
نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام
بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم
تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام
دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم
تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام
خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما
آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام
گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است
کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام
من خودم معجر رسان دختران حیدرم
کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام
محسن عرب خالقی این چشم ها به راه تو بیدارمانده است
چشم انتظارت ازدم افطارمانده است
برخیز و کوله بارمحبت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیارمانده است
با توچه کرده ضربه آن تیغ زهردار
مانندفاطمه تنت ازکارمانده است
آنقدر زخم ضربه دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است
آرام ترنفس بکش آرام تربگو
چندین نفس به لحظه دیدارمانده است
ازآن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوزبر در و دیوار مانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب
بر روی دست و گردنت انگارمانده است
می دانی ای شکسته سرآل هاشمی
تاریخ زنده درپی تکرارمانده است
ازبغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدارمانده است
انتهای پیام/