به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ از باغ بیرون رفت و با سر و صدا کمک خواست. عصر روز جمعه اغلب مالکان همراه مهمانانی در باغهایشان بودند و منطقه شلوغ بود. با سر و صدای او اهالی به مقابل باغ آمدند و چند نفر با راهنمایی مرد سرایدار به داخل باغ رفته و با جسد روبهرو شدند.
با تماس افسر کلانتری، سروان میری در جریان این جنایت قرار گرفت و خود را به محل قتل رساند. جنایت در یکی از باغهای حاشیه شهر رخ داده بود. کارآگاه ماشین را مقابل باغ پارک کرد و وارد شد. در ضلع غربی باغ جسد در کنار دیوار قرار داشت. قبل از حضور کارآگاه، ماموران کلانتری جسد را از زیر خاک بیرون کشیده بودند. جسد متعلق به زنی جوان بود که مانتو و شلوار جین به تن داشت.
با توجه به ظاهر جسد، به نظر میرسید زمان زیادی از مرگ او نگذشته است. جسد هنوز سالم بود و رد کبودی به صورت دایرهای روی گردنش مشاهده میشد.
افسر کلانتری در حالی که کیف زنانهای در دست داشت به سمت کارآگاه آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: امروز عصر سرایدار باغ که مردی خوشنام است جسد را پیدا کرده و موضوع را به اهالی و پلیس گزارش داد. به نظر میرسد قاتل، جسد را از بالای دیوار کوتاه باغ به داخل آورده و دفن کرده است. در بازرسی محل یک کیف زنانه پیدا کردیم که داخلش کارت ملی بود. با توجه به عکس کارت ملی احتمال میدهیم کیف متعلق به مقتول بوده است. براساس آن، جسد متعلق به دختر 20 سالهای به نام نازگل است که خانوادهاش را خبر کرده و خواستیم برای شناسایی جسد به اینجا بیایند.
دکتر هنوز نیامده است؟
اینجا بود. گزارش قتل دیگری شد و مجبور شد به آنجا برود. در گزارش اولیه اعلام کرد، حدود 3 تا 5 ساعت از مرگ میگذرد و علت مرگ خفگی بوده است.
کارآگاه در حال تحقیق در محل بود که صدای شیون و زاری زنی سکوت باغ را شکست. زن میانسال خود را روی جسد دختر انداخته بود و بر سر و صورت میزد. مردی هم بالای سرش ایستاده بود و آرام گریه میکرد.
شواهد نشان میداد، پدر و مادر مقتول هستند. به همین دلیل سروان سراغ مرد میانسال رفت تا از او تحقیق کند. غفلت در شناسایی قاتل میتوانست راه فرار را برای او باز کند.
براساس گزارش پزشکی قانونی مرگ امروز رخ داده است، آخرین بار چه زمانی دخترتان را دیدید؟
صبح او برای دیدن نامزدش از خانه بیرون رفت. قرار بود خرید کنند. حدود دو ساعت بعد سعید زنگ زد و مدعی شد نازگل را در بازار گم کرده است. چند بار با تلفن همراه دخترم تماس گرفتیم، اما خاموش بود.
فکر کردیم به خانه برمیگردد به همین دلیل شکایت نکردیم. تا این که ماموران تماس گرفتند و از مرگ او خبر دادند.
از سعید خبر ندارید؟
با او تماس گرفتیم. در راه است. فکر کنم تا یک ربع دیگر برسد.
او و نازگل با هم اختلاف داشتند؟
نه رابطهشان خوب بود و قرار بود تا آخر تابستان ازدواج کنند.
تحقیقات از پدر نازگل ادامه داشت تا این که سعید هم خود را به باغ رساند. پسر جوان بیتابی نازگل را میکرد و سروان پس از آرام کردن او، تحقیقاتش را آغاز کرد.
امروز چه اتفاقی افتاد؟
من و نازگل صبح با هم قرار داشتیم و مقابل خانهشان رفتم. قرار بود اول به دفتر خدمات دولت برویم و کارت ملی نازگل را عوض کنیم و بعد راهی بازار شویم، اما نازگل امروز حال خوبی نداشت. هر چه به او گفتم چه اتفاقی افتاده، جواب درستی نمیداد. در میان راه نظرش عوض شد و به بازار رفتیم. در حال خرید بودم که متوجه غیبت او شدم. تلفن همراهش خاموش بود. نگران بودم و با پدرش تماس گرفتم. نمیدانم امروز چرا این رفتار را کرد و بعد از جدایی از من در بازار چرا این بلا بر سرش آمد.
خودتان هم میدانید که این اظهارات خیالبافی است. شما جسد را به اینجا منتقل کردهاید و رد خاک دیوار هنوز روی لباستان هست. بهتر است واقعیت را بگویید.
سعید که فکر نمیکرد رازش فاش شود، مکثی کرد و گفت: وقتی به دفتر خدمات شهر رفتیم، یکدفعه حالش بد شد و از من خواست به خانه برویم. به خاطر این که خانه من نزدیک آنجا بود به خانهام رفتیم. وقتی به خانه رسیدیم، از من خواست برایش آبمیوه بخرم. برای خرید از خانه بیرون رفتم. حدود چند دقیقه بعد که برگشتم، با صحنه حلق آویزش روبهرو شدم که خود را در اتاق خواب حلق آویز کرده بود. میدانستم کسی حرفم را باور نمیکند به همین دلیل سناریو گمشدن او را طراحی کردم و جسد را اینجا دفن کردم.
سروان میری نگاهی به مرد جوان کرد و در حالی که به دستانش دستبند میزد، گفت: دو دلیل برای من کافی است تا اثبات کنم تو نازگل را کشتهای. در اداره آگاهی درباره این دو دلیل صحبت میکنیم.
منبع:جام جم
انتهای پیام/