به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی از آزمایشگاه های شیطانی که آدم ها را مثل موش آزمایشگاهی می دیده اند صحبت به میان می آید، خیلی ها یاد اردوگاه های مخوف آلمان ها می افتند اما این فقط بخشی از ماجراست. واقعیت این است که شیطان های انسان نمای زیادی وجود داشته اند که سال های سال بدون هیچ مشکل جدی، از انسان ها به عنوان طعمه های زنده شان استفاده می کرده اند.
مرد مرگ آفرین آلمان
معروف ترین پزشکان شیطان، نازی ها هستند. بزرگ ترین موسسه های پزشکی که از انسان ها به عنوان موش آزمایشگاهی بهره می بردند در دوران رایش سوم پیشرفت زیادی کردند. در این دوران بود که با جواز شخص هیتلر، هر کس که غیر آریایی محسوب می شد، با هر شیوه ای که دژخیمان می پسندیدند تحت آزمایش قرار می گرفت. یکی از وحشتناک ترین اتفاقات رخ داده از این دست مربوط به اتفاقاتی است که در زمان ریاست «دکتر جوزف منگل» در اردوگاه آشویتس اتفاق افتاده است.
او که می خواست درباره عملکرد چشم بیماران پژوهش کند، عده ای کودک سالم را انتخاب کرده و داخل رگ های شان رنگ تزریق کرد. او می خواست بفهمد که اگر به بدن مواد اولیه سازنده رنگ را تزریق کند، با توجه به این که در رگ ها مایع رنگی جریان پیدا می کند، آیا این اتفاق می تواند بر دید چشم ها هم تاثیر بگذارد یا نه. او یک هدف ثانویه هم از انجام این کارها داشت؛ می خواست ببیند با تزریق رنگ مصنوعی می شود رنگ چشم ها را تغییر داد یا نه.
از آنجا که جان آدم ها برای دکتر جنایتکار هیچ اهمیتی نداشت، او به راحتی می توانست هر آزمایشی که دلش بخواهد را طراحی کرده و آن را بی هیچ دغدغه ای به اجرا بگذارد. یکی دیگر از ایده های او این بود که با چسباندن نمونه های انسانی به همدیگر، از آنها دوقلوهای چسبیده بسازد. شاید می خواست با این روش کاری کند که دو انسان از یکسری اعضای مشترک استفاده کنند. البته این ایده دوم هیچ وقت عملی نشد اما نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد دکتر منگل، به طور جدی طرح های عجیب و ایده های خاصش را پیگیری می کرده است.
سنجش واکنش انسانی، آزمایش هایی با طعم مرگ
نازی ها برای انجام آزمایش های وحشیانه شان عموما دنبال نمونه های جوان می گشتند چون اعضای بدن این افراد سالم بود و می شد آن را به هر شکلی در آورد. یکی دیگر از آزمایش های مخوف نازی ها در سال 1942 میلادی انجام شد. پزشکان نازی در اردوگاه «براناوچی» لهستان نمونه های آزمایشی انسانی را روی یک صندلی چوبی نشانده و با چکشی که به یک دستگاه زمان سنج وصل شده بود، به طور منظم ضربه هایی به سرش وارد می کردند. این آزمایش که قرار بود واکنش های انسانی به ضربه های مداوم را بسنجد، در نهایت باعث شد تا از هر دو نفر، یکی بر اثر این ضربه ها به مشکلات روانی دچار شود.
یکی دیگر از آزمایش های وحشیانه این گروه در اردوگاه زنان «راونستبروک» اتفاق افتاد. پزشکان رایش درباره نوع خاصی از زخم های خطرناک که معمولا در میدان های جنگی برای سربازان ایجاد می شد تحقیق کرده و دنبال پیدا کردن راه درمانی برای آن بودند. آنها به جای این که از موش های آزمایشگاهی استفاده کنند با روش های وحشیانه ای این آزمایش ها را روی انسان ها پیاده می کردند.
ماجرا از این قرار بود که پزشکان نوع خاصی از آنتی بیوتیک پیدا کرده بودند که احتمال می دادند برای شفای این مرض تازه مناسب باشد اما هیچ راه دقیقی وجود نداشت که بتوانند درستی حرف های شان را اثبات کنند. در نتیجه از زندانی های شان به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده کردند.
آنها برای این که همه چیز طبیعی جلوه کند، دست و پای محکومان را با چنگک هایی زخمی کرده و کاری می کردند تا از رگ های شان خون بیرون بزند. زمانی که این زخم شبیه زخم های جنگی شد، روی آن را با پانسمان هایی که عمدا به باکتری آلوده شده بود باندپیچی کردند. نتیجه آزمایش های باکتریایی در نهایت موفقیت آمیز بود و باعث شد تا داروهای جدیدی کشف شوند اما کمتر کسی است که امروزه بتواند باور کند نوع خاصی از آنتی بیوتیک ها که حتی امروزه هم به کار می روند با مرگ عده ای از زنان بی گناه کشف شده اند.
سرنوشت مرگ آفرین های آلمان
پزشکانی که در این آزمایش های وحشیانه شرکت داشته یا آنها را طرح ریزی کرده بودند، بعد از پایان جنگ و با نزدیک شدن به روزهای سقوط رایش سوم به کشورهای دیگر گریخته و در مخفیگاه های پنهانی نازی ها در کشورهای دیگر – عموما چند کشور آمریکای جنوبی - پنهان شدند. عده کمی از این افراد که عموما از رده های پایین کادر پزشکی و پرستاری بودند، گرفتار شده و در نهایت به حبس های طولانی مدت، حبس ابد یا حتی مرگ با طناب دار محکوم شدند. هر چند با مرگ آنها عملا هیچ اتفاق خاصی رخ نداد و تمام کسانی که زجرکش شده و از میان رفته بودند هیچ وقت به زندگی برنگشتند.
طمع با کندن پوست بیماران
در نگاه اول این طور به نظر می رسد که پزشکان قاتل معمولا از قشری هستند که در زمینه علومی مثل جراحی قلب، مغز و اعصاب و ... تخصص گرفته باشند اما واقعیت این است که پزشکان قاتل در هر لباس و با هر تخصصی که باشند می توانند روی انسان ها آزمایش کنند. در سال 1951 میلادی دکتر آلبرت کلی من که پزشک متخصص پوست بود، با نمونه های انسانی آزمایشگاهی، کاری را کرد که تا پیش از آن فقط در برخی از مخفوف ترین اردوگاه های کار اجباری دیده شده بود.
او زمانی که در زندان «هولمس برگ» در پنسیلوانیا کار می کرد به فکرش رسید روی بیماری هایی که نوعی کرم حلقوی باعث آنها می شد تحقیق کند. او که حسابی اخلاق پزشکی را از یاد برده بود، برای این که جنایت های ریز و درشتش لو نرود، روی معتادان و زندانیانی که حبس های طولانی مدت داشتند یا بابت مصرف بیش از اندازه مواد مخدر گرفتار شده بودند، آزمایش می کرد.
اگر تعداد این افراد کمتر می شد، او به ناچار داروهایش را روی کسانی آزمایش می کرد که به خاطر مشکل کوچکی وارد درمانگاه زندان شده بودند. او در طول این مدت روی نمونه های آزمایشگاهی اش، داروهایی را امتحان می کرد که در مراحل اولیه قرار داشته و برخی از آنها حتی اجازه امتحان شدن روی بدن انسان را هم نداشتند. با این وجود او مدارکی را جور کرده بود و با شرکت های بزرگ دارویی مکاتبه می کرد تا نشان دهد که داروهایشان روی نمونه های انسانی چه تاثیری می گذارد.
او برای 23 سال بدون هیچ مشکلی نتایج پژوهش های کثیفش را به این شرکت ها می فروخت. پزشک شیطانی از این راه برای خودش ثروت انبوهی جمع کرد و در عین حال باعث شد تا مسیر تولید برخی از این داروها نیز هموار شوند. تا سال ها کسی باور نمی کرد پزشکی که قرار بوده حافظ جان بیماران زندانی باشد، برای شان مشکلات جدی ایجاد می کرده است.
وقتی مدارکی علیه «کلی من» به دست آمد مشخص شد که دست کم چند صد بیمار زندانی روی دست دولت مانده که به بیماری های متعدد و بعضا لاعلاج مبتلا شده اند. مسمومیت شدید، تب خال و عفونت در استخوان پا تنها بخشی از بیماری هایی بود که مشخص شد تا آن زمان عده ای را گرفتار کرده است.
سرنوشت پزشک متخلف: با وجود این که شواهد زیادی علیه دکتر وجود داشت اما او هرگز اتهاماتش را نپذیرفت و خودش را تا آخرین جلسه دادگاه بی گناه می دانست. در سوی دیگر مدارک انبوهی وجود داشت که نشان می داد دکتر واقعا گناهکار است. به همین خاطر او هر چند اعتراف نکرده بود اما به زندان افتاد و تا پایان عمر پشت سلول های سیمانی روز را به شب رساند.
آزمایش ژاپن برای انتقام گیری
«بخش 731» یکی از مخوف ترین آزمایشگاه های پزشکی تاریخ بود که در زمان جنگ جهانی دوم طراحی شد. پزشکان ارتش ژاپن با مجوز رسمی دولت با انجام آزمایش هایی وحشتناک، ضمن این که راهی برای درمان بیماری های غیرقابل علاج پیدا می کردند، کسانی را که به هر دلیلی از شرکت در جنگ طفره رفته و تمایلی به رو در رویی با دشمنان ژاپن نشان نداده بودند، مجازات می کردند.
این شیوه های کشتار به خاطر درگیری شدید ژاپن در جنگ، عمدتا به شکل گروهی انجام می شد و به اندازه اردوگاه های آلمان نازی برنامه ریزی مشخصی نداشت. نظامیان ژاپنی، غیرنظامیانی را که برخلاف میل شان عمل کرده بودند، به شیوه خاصی قتل عام می کردند. یکی از این شیوه ها، آلوده کردن عده ای از حشرات – به خصوص کک – به ویروس طاعون بود. آنها این کک ها را نزدیک روستاهایی که اهالی شان از جنگ فراری بودند رها می کردند تا همه آنها را بکشند.
البته برای این که این بیمارهای خود ساخته را از دست ندهند و بتوانند با خیال راحت روی نمونه های انسانی مبتلا به یک بیماری ناشناخته و مرموز مطالعه کنند، گروهی از آنها را به بخش 731 در یکی از بیمارستان های مشهورشان منتقل کردند. در یکی از بزرگ ترین کشتارهایی که بر اثر رها کردن عامل طاعون در ژاپن رخ داد، تمام اهالی روستای مشهور «مانچریا» کشته شدند.
پروژه بخش 731 که ظاهری کاملا قانونی داشت در سال 1931 میلادی تحت عنوان پروژه «پیشگیری از بیماری» به صورت ملی و سراسری اجرا می شد اما از سال 1935 میلادی این پروژه به دست ارتش افتاد و به نظر می رسد که از همان زمان نیز به عنوان ابزاری برای کشتار مردم عادی استفاده شده است.
شیوه کشتار متحول می شود
از زمانی که یک پروژه انسان دوستانه به ابزاری برای کشتار مردم ژاپن تبدیل شد، عده قابل توجهی از «نافرمان های ارتش» کشته شدند. آنها در طول این مدت با ابتلا به بیماری های مختلف از جمله وبا، طاعون و برخی بیماری های ویروسی دیگر کشته می شدند. دولت چین که از گذشته درگیری های مختلفی با ژاپنی ها داشت، بعدتر اعلام کرد حدس می زند دست کم 580 هزار نفر در این پروژه به کام مرگ فرستاده شده باشند.
این پروژه مرگبار تا حدود 10 سال بعد همچنان ادامه داشت. حجم کشتارها در سال های پایانی پروژه «بخش 731» آن قدر زیاد شده بود که گفته می شد برای ادامه تحقیقات، روش قدیمی یعنی قرار دادن کک یا جانور آلوده به ویروس روی بدن افراد جواب نمی دهد، به همین دلیل خون کسانی را که می مردند گرفته و آن را به بدن افراد سالم تزریق می کردند. با این روش، پزشکان شیطانی می توانستند مراحل بیماری را از همان جایی که باعث مرگ شده بود دوباره بسنجند و زمان شان کمتر هدر می رفت.
سلاخی محکومان به بهانه آزمایش
وقتی مردم روستاها تعداد شان رو به کاهش رفت، پزشکان ژاپنی بدون این که خم به ابرو بیاورند، سراغ نمونه های انسانی دیگری رفتند. آنها محکومان به اعدام یا محکومان حبس های طویل المدت – به خصوص کسانی که به دلایلی وارد درمانگاه زندان شده بودند – را به ویروس های مورد علاقه شان مبتلا می کردند.
این پروژه مخوف آرام آرام حالت زیرزمینی به خودش گرفت. در سال های پایانی، تعدادی از پزشکان «بخش 731» بخش هایی از ارگان های زنده بدن را که سالم هم بودند، از بدن محکومان بیرون آورده و مورد آزمایش قرار می دادند. در مواردی هم که آزمایش ها حالت ماجراجویانه پیدا می کرد، بخش هایی از اعضای سمت چپ بدن را جدا کرده و به سمت راست پیوند می زدند. ناگفته پیداست که این بخش از پروژه کاملا با شکست مواجه می شد.
عاقبت جنایتکاران ژاپن: بعد از ورود ارتش شوروی به ژاپن، کسانی که این پروژه های عجیب آدم کشی را راه انداخته بودند، محاکمه شدند. بنا بر نقشی که در این پروژه داشته و میزان کسانی که باعث مرگ شان شده بودند، هر کدام به دو تا 25 سال کار اجباری محکوم شدند. از آنجا که همه نمونه های آزمایشی جان باخته بودند، بعد از سال ها تنها یک نفر از کسانی که در آن آزمایش ها به عنوان موش آزمایشگاهی شرکت داشتند، شناسایی شد. او سال ها در مرکز بیماران روانی تحت درمان بود و هیچ وقت نتوانست خاطره آن آزمایش های تلخ را از ذهنش دور کند. او به خاطر تجربه های خاصی که داشت در یک مرکز تحقیقاتی پزشکی در ژاپن به عنوان مشاور کار می کرد.
دولت کانادا از دهه 40 تا 90 میلادی فرزندان بومیان را سوژه آزمایش کرده بود
آزمایشگاهی به وسعت مدرسه
سال ها پیش مدارسی در کانادا تاسیس شدند که در ظاهر کارشان آموزش خواندن و نوشتن به کودکان سرخپوستان کانادایی یا بقیه بومی هایی بود که از ابتدا در این کشور زندگی می کردند اما در اصل، اتفاق دیگری پشت دیوارهای سیمانی این مدارس در جریان بود. در این مدرسه ها که به صورت شبانه روزی اداره می شدند، بچه ها از سه سالگی از والدین شان جدا شده و تحت آزمایش های مختلف پزشکی قرار می گرفتند.
آزمایش برای سنجش حس ششم
این بچه های بیچاره در حوالی سال های 1940 میلادی تحت آزمایش های عجیبی بی رحمانه و غیر اخلاقی قرار گرفته بودند که تا پیش از آن نظیری نداشتند. بخشی از این آزمایش ها ربطی به آزمایش های معمول پزشکی نداشتند و صرفا به خاطر حس کنجکاوی پزشکان طراحی شده بودند.
یکی از این پرسش هایی که باعث شده بود تا بچه های بیچاره تحت آزمایش های عجیب قرار بگیرند، پی بردن به ساختارهای ژنتیکی اقوام بومی کانادا بود. آنها می خواستند بدانند ادعای بومی هایی که می گویند به دنیای غیب دسترسی دارند، چقدر واقعی است. به همین دلیل بچه های بیچاره را آزمایش می کردند تا متوجه شوند «حس ششم» در آنها چقدر خوب کار می کند. این طور که در اسناد به جا مانده از آن مدرسه دیده می شود، 50 نفر از بچه ها صرفا برای همین یک آزمایش در نظر گرفته شده بودند.
ما پیشگو نیستیم
از آنجا که بچه ها در مدرسه شبانه روزی تنها بوده و بزرگ تری بالای سرشان نبود، پزشکان بدون هیچ دردسری آنها را به گروه های مختلف تقسیم بندی کرده و آزمایش های مختلفی انجام می دادند.
یک گروه دیگر از بچه های شش تا 20 ساله بومی که در این مدرسه نگهداری می شدند در یک برنامه آزمایشی ویژه شرکت داده شدند تا «قدرت پیشگویی»شان مورد بررسی قرار بگیرد. در این آزمایش ویژه، کارت هایی با نوشته ها یا اشکال متفاوت روبروی شان قرار می گرفت و از آنها خواسته می شد حدس بزنند که پشت کارت ها چه چیزی نوشته شده است. نتایجی که در نهایت به دست آمد نشان می داد که این بچه ها لزوما هیچ قدرت پیشگویی خاصی ندارند و اگر جوابی را درست بر زبان آورده اند، صرفا به خاطر شانس و اقبال بوده است.
زمان سنج مرگ
بخش دیگری از آن چه اسمش تحقیق گذاشته شده بود، به میزان تحمل بچه ها نسبت به گرسنگی و کمبود مواد مغذی پرداخته است. در این بخش از آزمایش، بچه ها صرفا با یک نان تست بلغور جو تغذیه می شدند و نهار و شام شان هم مقداری سوپ رقیق بود. این وضع تغذیه آن قدر بد و وحشتناک بود که گروهی از بچه ها بر اثر سوء تغذیه مرده بودند و در دوره ای میزان مرگ و میر حتی به 50 درصد هم رسیده بود. این در حالی بود که مدیران مدرسه و مسئولان بزرگسال غذای خوب و خوش پختی را می خوردند که بچه های شبانه روزی در آشپزخانه برای شان آماده کرده بودند.
آزمایش با هدف نسل کشی
در سال 2013 میلادی برای اولین بار اسنادی از «گرسنگی کشیدن» بچه های بومی در مدرسه های شبانه روزی منتشر شد که نشان می داد این کار از روی عمد و با هدف بررسی واکنش بدن این بچه ها صورت پذیرفته است. این اسناد تاکید می کرد که بچه ها صرفا به خاطر تحقیقات این گروه از کسانی که اسم خودشان را دانشمند گذاشته بودند، تحت این برنامه زجرآور قرار داده شده بودند.
در حالی که بعضی از طرفداران مدارس بومی در کانادا به دفاع از دولت وقت پرداخته و گفته بودند که آمار مرگ و میر در مدارس شبانه روزی دیگر هم بالا بوده است، آمار واقعی نشان می داد مرگ و میر – آن هم بر اثر سوء تغذیه – در مدارسی که برای بومی ها خدمات ارائه می داد خیلی زیاد بود. گزارشی که آن زمان منتشر شده نشان می دهد که بیشتر از نیمی از این دانش آموزان بر اثر کمبود مواد خوراکی کشته شده بودند. این احتمالا بخشی از برنامه ای بوده که می خواست تا نسل این گروه از بومی ها را منقرض کرده یا تعدادشان را کمتر کند.
سرنوشت این آزمایش
این رسوایی آن قدر جدی و مهم بود که در نهایت باعث شد نخست وزیر وقت کانادا از رخ دادن این آزمایش های عجیب عذرخواهی کند. گفته می شد در این کلاس ها که تا سال 1996 میلادی دایر بوده، بیشتر از 150 هزار دانش آموز شرکت کرده بودند.
منبع: بهداشت نیوز
انتهای پیام/
حتی اگ بهترین نتیجه رو هم داشته باشه برام هیچ ارزشی نداره
من واسم زجر کشیدنه این بدبختا مهمه
مثل اینکه دختران و زنهای بومیان کانادا را می کشند و یا عقیم می کنند .
برخی از کانادایی ها که ایران آمده بودند ، زیاد تعریف می کنند .
هنوز هم این برنامه در حال انجام است .
اگ چنین ازمایشاتی وجود داره حتما این موجودات افسانه ای وجود دارند
موجوداتی مثل هیولا ها وجود دارند انقدر فکر نکنید اینها خرافات هستند
سلام
البته درست است که این کار بسیار غیر انسانی بوده و وقتی من خودم را جای آن انسان های بیگناه می گذارم تنم می لرزد اما باید این نکته را هم درنظر گرفت که خیلی از پیشرفت های پزشکی از زمان جنگ جهانی به بعد شکل گرفت و قبلش چیز زیادی نمی دانستیم و این را مرهون چنین پزشکان سخت کوش و زحمت کش اما بی رحم و ناجوانمردی هستیم.
وسلام
جون انسان بازیچه نیست هر انسانی برای خودش و فقط به صرف اینکه به این دنیا اومده باید محترم شمرده بشه اینکه یه سریا به بهانه های واهی همچین غلطایی میکنن نه تنها قابل توجیه نیست بلکه فوق العاده پست و کثیف و نفرت انگیزن سخت کوش و زحمت کش اونیه که از این ذهنش استفاده کنه به یه راه انسانی برسه این کارا هیچ جوره درست و توجیه پذیر نیست اگه انقدر به فکر درمان دیگران بودن چرا اول روی خودشون آزمایش نمیکردن