سرلشکر خلبان شهید منصور ستاری، مرد بی‌ادعایی که بزرگمنشی‌هایش ثابت کرد که تن آدمی شریف است به جان آدمیت

شهید منصور ستاریبه گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سرلشکر خلبان شهید منصور ستاری از فرماندهان دوران دفاع مقدس  بود که فعالیتها و خدمات بسیاری در کارنامه خود دارد؛ روستا زاده‌ای که به معنای واقعی نشان داد آنچه موجب ارج و والا مقامی آدمی می‌شود داشته‌های مادی نیست بلکه به میزان دانسته‌ها و ویژگیهای شخصیتی اوست. 

شهید منصور ستاری در روستای ولی‌آباد قرچک به دنیا آمد، در همانجا رشد و یافت و به تحصیل پرداخت. پس از پایان دوره متوسطه وارد دانشگاه افسری (دانشگاه امام علی فعلی ) شد. او در طول 8 سال جنگ تحمیلی با هوشیاری و ذکاوتی که از خود نشان داد توانست عملیات بسیاری را با موفقیت به انجام برساند. رشادت‌های این مرد بزرگ و بی‌ادعا از یاد و خاطرمان نخواهد رفت. 

شهید ستاری در 15 مرداد 1373 در یک سانحه هوایی  در نزدیکی فرودگاه بین‌الملل شهید بهشتی اصفهان به مقام رفیع شهادت رسید. 

در ادامه به ذکر نقل قولی  درباره این خلبان نامدار سالهای جنگ تحمیلی پرداخته می‌شود؛

در عملیات بزرگ والفجر 8 که به تصرف فاو منجر شد، من به همراه یکی از دوستان، مجری طرحی شدیم که توسط شهید ستاری ارایه شده بود. اجرای این طرح 124 روز به طول انجامید. ما در تمام طول این مدت، شبانه روز در منطقه بودیم و هیچ خبری از خانواده هایمان نداشتیم.

برای من البته شرایط سخت تر بود؛ چون همسرم باردار بود و مطمئن بودم در این مدت وضع حمل کرده است، و حالا دغدغه شدیدی داشتم که بدانم چه اتفاقی افتاده و مشکلی پیش آمده یا نه، این دغدغه را البته برای کسی بازگو نکردم و سعی کردم به نحوی با آن کنار بیایم. بالاخره این مدت سپری شد و ما بازگشتیم به منزل. در خانه، با دیدن اوضاع سلامتی خانم و سلامتی نوزادی که خداوند عطا کرده بود، و همین طور آرامش حاکم بر آن ها، خیالم آسوده شد. از همسرم به خاطر این همه غیبت عذر خواستم و گفتم: «همین امروز می‌روم و حقوقم را می‌گیرم؛ انشاله از این پس مشکلات بر طرف خواهد شد.»

همسرم گفت: «شکر خدا از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشتیم. در این مدت، جناب سرهنگ ستاری هر ماه دست کم دو بار به همراه همسرش به منزل ما می‌آمدند و حقوقت را هم گرفته و به ما می‌دادند.»

با این حرف همسرم، حسابی جا خوردم. چون در تمام این مدت سرهنگ حتی کوچترین اشاره ای هم به این مسئله نکرده بود. تصور می‌کردم او از اوضاع زندگی من بی‌اطلاع است. فردای آن روز وقتی رفتم بانک تا مانده حسابم را چک کنم، دیدم همه حقوق این چند ماه، توی حساب هست و هیچ مبلغی از آن برداشت نشده است.

راوی: همرزم شهید ستاری

 رسم تیمسار ستاری این بود که هر کجا پرسنل مشغول کاری بودند، سری به آنها می‌زد تا هم از پیشرفت کار مطلع شوند و هم دیداری با نیروها داشته باشند. بر همین اساس، یک روز هم آمد به محل ساختمان استخر سر پوشیده نیروی هوایی، وقتی ایشان به محل کار رسید، تقریبا غروب بود. تیمسار سری به بچه ها زد و احوالی پرسید و از آنها خواست که جمع شوند سر سفره، تا شام را با هم بخوریم. غذایی که تدارکات برای بچه ها آورده بود، سرد بود و مقداری گرد و خاک هم رویش نشسته بود. تیمسار با دیدن این وضعیت بسیار ناراحت شد، ولی به روی خودش نیاورد سربازها و پرسنل را جمع کرد دور خودش و همگی با هم نشستند سر سفره، تیمسار ابتدا مقداری از همان غذای سرد و گرد و خاک گرفته را برای خودش برداشت و بعد به سربازها گفت: «حالا که شما هم بیایید خودتان بردارید!»

بچه های تدارکات که از نزدیک شاهد این ماجرا بودند، افتاده بودند به تقلا که یک جوری تیمسار را از خوردن این غذا منصرف کنند. یکی یکی و پشت سر هم می‌آمدند سراغ تیمسار که : «قربان اجازه بدهید غذا را عوض کنیم.»

تیمسار اما تصمیمش را گرفته بود و در حال صرف همان غذای نامطلوب بود. ایشان آن شب کاری کرد که همه مسئولین برای همیشه یادشان بماند غذای سربازان و پرسنل را سالم و گرم نگه دارند.

 انتهای پیام/

 تن آدمی شریف است به جان آدمیت

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Armenia
ناشناس
۱۰:۰۷ ۰۵ مهر ۱۳۹۶
عالی