به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛قرآن سر تا سر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجره الهی را برای شما آماده میكنيم. در این گزارش تفسیرآیه 186سوره بقره را میخوانید:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ
و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى كنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد كه راه یابند (۱۸۶)
نكات و دقایقى كه در آیه شریفه به كار رفته است
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیف ترین و زیباترین معنا را براى دعا دارد.
اساس گفتار را بر تكلم وحده (من چنین و چنانم ) قرار داده ، نه غیبت (خدا چنین و چنان است )، و نه سیاقى دیگر نظیر غیبت ،و این سیاق دلالت دارد بر اینكه خداى تعالى نسبت به مضمون آیه كمال عنایت را دارد.
تعبیر فرموده به (عبادى بندگانم )، و نفرمود (ناس مردم ) و یا تعبیرى دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر مى رساند.
واسطه را انداخته ، و نفرموده : (در پاسخشان بگو چنین و چنان ) بلكه فرمود: (چون بندگانم از تو سراغ مرا مى گیرند من نزدیكم ).
جمله : (من نزدیكم ) را با حرف (ان ) كه تاءكید را مى رساند مؤ كد كرده و فرموده : (فانى قریب ) پس به درستى كه من نزدیكم .
نزدیكى را با صفت بیان كرده و فرموده : (نزدیكم ) نه با فعل ، (من نزدیك مى شوم ) تا ثبوت و دوام نزدیكى را برساند.
در افاده اینكه دعا را مستجاب مى كند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى ، تا تجدد اجابت و است مرار آن را برساند.
وعده اجابت یعنى عبارت (اجابت مى كنم دعاى دعا كننده ) را مقید كرد به قید (اذا دعان - در صورتى كه مرا بخواند) با اینكه این قید چیزى جز خود مقید نیست ، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینكه دعوت داعى بدون هیچ شرطى و قیدى مستجاب است نظیر آیه : (ادعونى است جب لكم ) و این هفت نكته همه دلالت دارد بر اینكه خداى سبحان به است جابت دعا اهتمام و عنایت دارد.
از طرفى در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متكلم (من ) تكرار شده ، وآیه اى به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است .
نكات و دقایقى كه در آیه شریفه بكار رفته است و فرق بین دعا و سؤال و سخن در معناى عبودیت
و كلمه (دعا) و (دعوت ) به معناى این است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب كند، و كلمه (سوال ) به معناى جلب فائده و یا زیادتر كردن آن از ناحیه مسوول است ، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود، پس سؤ ال به منزله نتیجه و هدف است براى دعا (مثل اینكه از دور یا نزدیك شخصى را كه دارد مى رود صدا مى زنى ، و مى خوانى ، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چیزى از او مى پرسى تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا كه براى سؤ ال شد جامع همه موارد سؤ ال هست ، علمى براى رفع جهل ، و سؤ ال به منظور حساب وسؤ ال به معناى زیادتر كردن خیر مسوول به طرف خود، و سوالهاى دیگر.
مطلب دیگر اینكه ، كلمه (عبودیت ) همانطور كه در سابق هم گفتیم به معناى مملوكیت است ، البته نه هر مملوكیت ، بلكه مملوكیت ان سان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمى خوانند) و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگرى كه ملك دیگرى باشد، د ر نتیجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مى شود نظیر ملك منسوب به او است .
و ملك خداى تعالى با ملك دیگران فرق دارد، فرقى كه بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت ومجاز است ، براى اینكه خداى تعالى كه مالك بندگان خویش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محیط به همه نواحى و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مست قل از اویند، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چیز دیگرى كه منسوب به ایشان است ، از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك یك بنده مى دانیم چون مى بینیم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اینكه این نسبت حقیقى و به طبع باشد، مثل نسبتى كه میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و یا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى كه میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، این ملك را به اذن خدا مالك شده ، و این نسبت ها به وسیله خدا میان او و مایم لكش برقرار گشته ، حال مایم لكش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تملیك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بنده اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر این نسبت را برقرار نمى كرد اصلا بنده اى موجود نمى شد، همچنانكه فرمود: (قل هو الّذى انشاكم و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة و نیز فرموده : (و خلق كل شى ء فقدره تقدیرا.
پس خداى سبحان میان هر چیزى و خود آن چیز حائل است ، ومیان آن و تمامى مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خداى تعالى از هر چیزى كه فرض شود به مخلوق خود نزدیك تر است ، پس او قریب على الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده :(و نحن اقرب الیه منكم و لكن لا تبصرون ) و نیز فرموده :(و نحن اقرب الیه من حبل الورید) و نیز فرموده :(ان اللّه یحول بین المرء و قلبه ) و مراد از قلب همان جان آدمى و نفس مدركه او است .
نزدیك بودن خداى سبحان به بندگان ، مقتضاى مالكیت مطلقه الهى و عبودیت عباد است
و سخن كوتاه آن كه مالك بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالكیت حقیقى و بنده بودن بندگان براى او باعث شده كه او بطور على الاطلاق قریب و نزدیك به ایشان باشد، نزدیك تر از هر چیزى كه با او مقایسه شود، و نیز این مالكیت باعث شده كه هر تصرفى و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جایز باشد بدون اینكه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حكم مى كند به اینكه خداى سبحان هر دعاى دعا كننده را اجابت كند هر چه مى خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكیت او عام و سلطنت و احاطه اش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است .
نه آن طور كه یهود مى پندارد، و مى گوید: خدا وقتى موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازه گیرى كرد، كارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت مى گیرد، و حتى خودش هم نمى تواند جلو قضاى رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و است جابت دعا مفهومى ندارد، چون كار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته .
و نه آنطور كه جماعتى از این امت پنداشته اند، كه خدا هیچ دخل وتصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه ) هستند كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) لقب (مجوس این امت ) به ایشان داده ، و شیعه و سنى روایت كرده اند كه فرموده :(القدریة مجوس هذه الامة ) قدریه مجوس این امتند.
بلكه ملك خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتى در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقى است ، و هیچ موجودى مالك هیچ چیزى نیست مگر به تملیك و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى شود، و آنچه او نخواهد، و تملیك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى شود، هر چند كه (همه عالم ) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، همچنانكه خودش فرموده :(یا ایها الناس انتم الفقراء الى اللّه ، و اللّه هو الغنى ).
پس روشن شد اینكه فرموده :(و اذاسئلك عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ) همانطور كه متعرض حكم مساءله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست ، و مى فهماند علت نزدیك بودن خدا به بندگان همین است كه دعا كنندگان بنده اویند، و علت اجابت بى قید و شرط دعاى ایشان همان نزدیكى خدا به ایشان است ، و بى قید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى قید و شرط بودن دعا است ، پس تمامى دعاهائى كه خدا براى اجابت آن خوانده مى شود مستجاب است .
شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى ) و زبانى
البته در اینجا نكته اى است كه نباید از نظر دور داشت ، و آن اینكه خداى تعالى وعده (اجیب دعوة الدّاع ) خود را مقید كرده به قید(اذا دعان ...)، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست ، مى فهماند كه دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آرى وقتى مى گوئیم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مى كند)، و یا (عالم را در صورتى كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان این است كه آن نصیحتى را باید گوش داد كه متصف به حقیقت خیر خواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام كرد كه حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل كند، جمله : (اذا دعان ) نیز همین را مى فهماند، كه وعد ه اجابت هر چند مطلق و بى قید و شرط است ، اما این شرط را دارد كه داعى حقیقتا دعا كند، و علم غریزى و فطریش منشاء خواست ه اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است كه قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، كه به هر طرف مى چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.
به همین جهت است كه مى بینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند كه زبان در خواست آن را نكرده باشدسؤ ال نامیده ، و فرموده :(و اتیكم من كلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم كفار) كه به حكم این آیه انسانها در نعمتهائى هم كه نه تنها به زبان سر درخواست ش را نكرده اند، بلكه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى كه هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا وسؤ ال مى كنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى یابند، و نیز فرموده :( یسئله من فى السموات و الارض كل یوم هو فى شان ) و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است .
پس سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى كه مستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، یكى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است كه در جمله :( دعوة الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده .
دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمى رسد
اول این است كه دعا دعاى واقعى نیست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسى كه اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى كند، یا كسى كه حقیقت امر را نمى داند و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى كرد، مثلا اگر مى دانست كه فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى كند، و اگر مانند انبیا این امكان را در دعاى خود احساس كند، البته دعا مى كند و مرده زنده مى شود، ولى یك شخص عادى كه دعا مى كند از است جابت ماءیوس است ، و یا اگر مى دانست كه بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى كرد، حالا هم كه از جهل به حقیقت حال دعا كرده مستجاب نمى شود.
دوم این است كه دعا، دعاى واقعى هست ، لیكن در دعا خدا را نمى خواند، به این معنا كه به زبان از خدا مسئلت مى كند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است ، امورى كه توهم كرده در زندگى او مؤ ثرند.
پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى كه مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست ، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى كند كه شریك ندارد، و خدائى كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست ، پس این دو طایفه از دعا كنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نیست ، زیرا دعایشان دعا نیست ، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.
آیات دیگرى از قرآن در باب دعاى و مضمون یگانه اى كه همگى آنها بر آن دلالت دارد
این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه كه از آیه مورد بحث كردیم ، و با این بیان معانى سایر آیاتى هم كه در باب دعا هست روشن مى گردد مثل آیه :( قل ما یعبوا بكم ربى لولا دعاوكم ) و آیه :( قل ارایتم ان اتیكم عذاب اللّه او اتتكم السّاعه ، اغیر اللّه تدعون ان كنتم صادقین ، بل ایاه تدعون فیكشف ما تدعون الیه ان شاء، و تنسون ما كنتم تشركون ) و آیه شریفه :( قل من ینجیكم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفیه لئن انجینا من هذه لنكونن من الشاكرین ، قل اللّه ینجى كم منها، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون .
پس همه این آیات دلالت دارد بر اینكه انسان دعائى غریزى و درخواست ى فطرى دارد، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى خواهد، چیزى كه هست در هنگامى كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شریك پروردگارش مى گیرد، و امر بر او مشتبه شده ، خیال مى كند كه از پروردگارش چیزى نمى خواهد، و دعائى نمى كند، با اینكه از غیر خدا چیزى نمى خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانى داراى فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى پذیرد.
به شهادت اینكه وقتى این سبب ها از كار مى افتد و گرفتاریها روى مى آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفیعان خیالیش همه به كنارى مى روند، آن وقت مى فهمد كه جز خدا كسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواست ش نیست، لذا مجددا به توحید فطریش بر مى گردد، و همه اسباب را از یاد مى برد، و روى دل سوى خداى كریم مى كند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مى آورد، ودر سایه آسایشش مى پروراند، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسوده و شكمش سیر شود، دوباره بهمان وضعى كه داشت یعنى سبب پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.
آنچه از آیات مربوطه استفاده مى شود اینست كه مطلق عبادات دعا هستند
و نیز مانند آیه شریفه : و( قال ربكم ادعونى است جب لكم ، ان الذّین یستكبرون عن عبادتى سید خلون جهنم داخرین ) چونكه این آیه شریفه ، هم دعوت به دعا مى كند، و هم وعده اجابت مى دهد، و هم علاوه بر این دعا را عبادت مى خواند، و نمى فرماید كسانى كه از دعا به درگاه من است كبار مى كنند، بلكه به جاى آن مى فرماید كسانى كه از عبادت من است كبار مى كنند. و با این بیان خود تمامى عبادتها را دعا مى خواند، براى اینكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا، كه یكى از اقسام عبادت است باشد ترك دعا، است حقاق آتش نمى آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه است حقاق آتش مى آورد، پس معلوم مى شود مطلق عبادت ها دعایند .
با این بیان معناى آیات دیگر هم كه مربوط به این باب است روشن مى شود، مانند آیه شریفه :( فادعوااللّه مخلصین له الدّین ) و آیه و(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه اللّه قریب من المحسنین ) و آیه شریفه :( و یدعوننا رغبا و رهبا، و كانوا لنا خاشعین ) و آیه شریفه :(ادعوا ربكم تضرعا و خفیه ، انه لا یحب المعتدین ) و آیه شریفه :(اذ نادى ربه نداء خفیا (تا جمله ) و لم اكن بدعائك رب شقیا) و آیه شریفه :(و یستجیب الذّین آمنوا و عملوا الصّالحات ، و یزیدهم من فضله ).
و آیاتى دیگر كه مناسب باب دعا است ، و این آیات اركان اصلى دعا و آداب دعا كننده را كه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بریدگى از اسباب ظاهرى ، و توسل به خداى تعالى است ، بیان مى كند، و آداب دیگرى را هم روایات به آن ملحق كرده ، از قبیل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذكر، و عمل صالح ، و ایمان ، و ادب حضور، و امثال آن .
فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی
حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى مى كند، البته مدلول التزامى آن ، و مى فهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزدیك است ، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست هایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به د عا مى كند، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا داراى چنین صفتى است ، پس بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت كنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند كه خدائى است داراى چنین صفت ، و یقین كنند به اینكه او نزدیك است ، و دعایشان را اجابت مى كند، تا در نتیجه شاید در دعا كردن به درگاه او موفق گردند.
بحث روایتى (شامل روایاتى در فضیلت ، شرائط و آداب دعا)
شیعه و سنى روایت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: دعا سلاح مؤمن است .
و در كتاب عده الداعى است كه در حدیث قدسى آمده : اى موسى از من آنچه احتیاج دارى درخواست كن ، حتى علوفه گوسفندت ، و نمك خمیرت را از من بخواه .
و در كتاب مكارم از آن جناب روایت كرده كه فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براى اینكه خود خداى عزوجل مى فرماى د:( قل ما یعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم )بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنائى به شما نخواهد كرد، این مضمون از امام باقر و صادق (علیهماالسلام ) نیز نقل شده .
باز در كتاب عدة الداعى در روایت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبید اللّه بن على بن الحسین : از پسر عمویش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبیاءش وحى فرستاد، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوى هر آرزومندى را كه به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدى مى كنم ، و جامة ذلت در میان مردم بر تنش مى پوشانم ، و از گشایش و فضل خودم دور مى كنم ، آیا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غیر من امید ببندد با اینكه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینكه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم ، و كلید همه درهاى بسته به دست من است ، و در خانه من به روى هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است . (تا آخر حدیث ).
و نیز در عده الداعى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: خداى تعالى فرموده هیچ مخلوقى دست به دامن مخلوق دیگر نمى شود، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع مى كنم ، دیگر اگر از من چیزى بخواهد عطایش نمى كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعایش را مستجاب نمى سازم ، و هیچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى شود و چشم امید از مخلوق من نمى پوشد مگر آنكه آسمانها و زمین را ضامن رزقش مى كنم ، آن وقت اگر دعا كند اجابت مى كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مى آورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را مى آمرزم .
اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نیست
مؤ لف : آنچه این دو حدیث افاده مى كنند این است كه دعا باید خالص باشد، نه اینكه سببیت اسباب وجودى عالم را كه آنها را میان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند، چون هر انسانى مى داند كه چنین اسبابى وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده ، نه اینكه خود آنها علت تامة اى باشند، كه مستقل از خداى سبحان فیض را به معلول هاى خود برساند.
توضیح اینكه انسان با فطرت خود این معنا را درك مى كند كه براى حاجتش برآرنده اى است ، كه فعلش از او ت خلف نمى كند، و نیز درك مى كند آنچه از سبب هاى ظاهرى كه وى دست به دامن آنهامى زند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى كند.
پس انسان این شعور و درك را دارد كه آن مبدئى كه سرنخ تمامى امور آنجا است ، و ركنى كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غیر این اسباب ظاهرى است ، و لازمه این درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به این اسباب نداشته باشد، بطوریكه بكلى از آن سبب تام و حقیقى غافل بماند، و هر چیزى را مستند به سبب هاى ظاهریش بپندارد.
آرى انسان با كمترین دقت و توجه ملتفت به این نكته مى شود، حال اگر سؤ الى كند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن كشف مى كند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتى كه داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسیده ، و از آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همین حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از كسى خواست ه كه شعور فطرى و باطنیش حكم مى كند به اینكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نیست ، بلكه خیال مى كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد، و قوه خیالیش به عللى غیر از شعورباطنى به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر كرده ، و این در همان مواردى است كه باطن آدمى مخالف با ظاهر او است .
مثالى كه مى توانیم در اینجا بیاوریم این است كه ، بسیار مى شود انسان چیزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى ورزد، تا آنكه آن را به دست مى آورد و مى بیند كه همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است كه براى او مهم تر و محبوبتر است ،ناگزیر از آن دست بر مى دارد، و محبوب تر را مى گیرد، و بسیار مى شود كه از چیزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گریزد، ولى تصادفا به همان چیز بر مى خو رد، و مى بیند بر خلاف آنچه مى پنداشت از منافعى كه به خاطر آن از این مى گریخت سودمندتر و بهتر است .
اشاره به دو نظام در زندگى انسان : نظام فطرى و نظام تخیلى
كودك مریض از نوشیدن دواى تلخ مى گریزد، و در عین اینكه طالب بهبودى خویش است ، از خوردن دوا گریه مى كند، این انسان با شعور باطنى و فطریش صحت و سلامتى را مى خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى كند.
پس معلوم مى شود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یك نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى ، و نظامى دیگر به حسب تخیل ، نظام فطریش از خطا محفوظ است ، و در مسیرش دچار اشتباه نمى شود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، چه بسا مى شود كه آدمى به حسب صورت خیالیش چیزى را درخواست مى كند، و جدا مى طلبد. و نمى داند كه با هم این سؤ ال و طلبش درست چیز دیگرى مخالف آن مى خواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه كرد، و این همان معنائى است كه از كلام على (علیه السلام ) كه به زودى مى آید كه فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است )، به چشم مى خورد.
و در عده الداعى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: در حالى دعا كنید كه یقین به اجابتش داشته باشید.
و در حدیث قدسى آمده : خداى تعالى فرمود: من همان جایم كه ظن بنده ام به من آنجا است ، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظارى داشته باشد، بلكه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد.
مؤ لف : علتش این است كه دعا در حال نومیدى و تردد كشف مى كند از اینكه صاحبش در حقیقت درخواست ى ندارد، كه بیانش گذشت ، و نیز روایت شده كه هرگز چیز نشدنى را از خدا نخواهید.
فرمایشات پیامبر (ص ) و امیرالمؤمنین علیه السلام در باره دعا
و باز در كتاب عدة الداعى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، كه دعا مغز عبادت است ، و هیچ مؤ من نیست كه خدا را بخواند مگر آنكه دعایش را مستجاب مى كند آنهم یا به فوریت ، كه در نتیجه ثمره اش در دنیا عاید او مى شود، و یا با مدت كه در نتیجه ثمره اش در آخرت عایدش مى شود، و یا حداقل ثمره آن را به مقدار دعایش كفاره گناهانش قرار مى دهد، البته همه اینها در صورتى است كه از خدا گناه نخواهد.
و در نهج البلاغه در یكى از وصایاى امیرالمؤ من ین به فرزندش حسین (علیه السلام ) آمده : سپس خداى تعالى كلید همه خزینه هاى غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كنى ، با این كلید كه همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى توانى بگشائى ، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى ، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، كه عطیه به قدر نیت است ، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاءخیر افتد كه اجرش برایت بیشتر باشد، كه بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چیزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلكه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت ، و یا بدین جهت مستجاب نكند كه خواست ه است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه اى بلاى جان تو است ، زیرا بسیار مى شود كه از خدا چیزى بخواهى كه مایه نابودى دین تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست مى دهى ، پس بر تو باد كه همیشه از خدا چیزى بخواهى كه جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال ، كه نه تنها براى تو نمى ماند، بلكه تو هم براى آن نمى مانى .
معناى اینكه فرموده اند: (عطیه به اندازه نیت است )
مؤلف : اینكه فرمود: (عطیه به مقدار نیت ) است منظورش این بوده كه است جابت همواره مطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد، چون بسیار مى شود كه لفظ آنطور كه باید مطابق با معناى مطلوب نیست ، كه بیانش گذشت ، بنابراین جمله مورد بحث بهترین و جامع ترین كلمه است براى بیان ارتباط میان درخواست و اجابت .
و چگونه جامع ترین كلمه نباشد؟ با اینكه در كوتاه ترین عبارت موارد بسیارى از دعاهائى را كه مستجاب نمى شود بیان كرده ، كه چرا نمى شود؟ مانند موردى كه اجابت طول مى كشد، و موردى كه خیر دنیائى مسؤ ول با خیر مهمتر دنیایى و یا آخرتى تبدیل مى شود و مواردى كه خواست ه دعا كننده به صورت دیگرى غیر صورتى كه خواسته مستجاب مى شود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسیار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى كند، كه اگر فورا به او داده شود گوارا نمى شود، لذا اجابتش تاخیر مى افتد تا سائل تشنه تر شود و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤ ال خود قید گوارا را ذكر كرده بود، پس در حقیقت خودش خواسته كه اجابتش تاءخیر افتد، و همچنین مؤ من كه به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را در خواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دین او مى شود، و او خودش اطلاع ندا رد، و خیال مى كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمین مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است ، پس در حقیقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب مى شود نه در دنیا.
باز در عدة الداعى از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: هیچ بنده اى دست خود به سوى خداى عزوجل نمى گشاید. مگر آنكه خدا از رد آن بدون اینكه حاجتش داده باشد شرم مى كند، بالاخره چیزى از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مى گذارد، بنابراین هر وقت دعا مى كنید دست خود را بر نگردانید مگر بعد از آنكه آن را به سر و صورت خود بكشید، و در خبرى دیگر آمده : كه به صورت و سینه خود بكشید.
فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سیره پیامبر اسلام بوده است.
مؤلف : در الدرالمنثورهم قریب به این معنا از عده اى از صحابه چون سلمان ، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك ، و ابن ابى مغیث ، از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مطالبى در ضمن هشت روایت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ك ردن آمده ) پس دیگر معنا ندارد بعضى این معنا را انكار نموده ، بگویند دست بلندكردن به معناى آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است كه جسم باشد.
و این سخنى است فاسد، براى اینكه حقیقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى ، و صورت بخشیدن توجه درونى ، و اظهار حقایق متعالى از ماده است در قالب تجسم ، كه این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبى روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى یافت .
و یكى از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى ، و در خواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى كه ما افراد بشر در بین خود داریم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گیریم ، كه یك انسان فقیر كه خود را پست احساس مى كند در برابر توانگرى كه خود را عزیز و عالى پنداشته ، بخود مى گیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود رامى كند و اتفاقا در روایتى كه شیخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن على بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن على (علیهماالسلام ) روایت كرده ، آمده كه : رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) وقتى به دعا مشغول مى شد دست خود را بلند مى كرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه یك فقیر گرسنه در گدائى به خود مى گیرد، وهمین معنا را عدة الداعى بدون ذكر سند نقل كرده است .
و در بحار از على (علیه السلام ) روایت كرده كه مردى را شنید مى گفت : بار الها پناه مى برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معناى این دعاى تو این است كه خدایا پناه مى برم به تو از مال و اولادم ، چون خداى تعالى فرموده :( انّما اموالكم و اولادكم فتنة ) پس اگر مى خواهى به خداپناه ببرى باید بگوئى : خدایا پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده .
مؤ لف : و این هم باب دیگرى است در تشخیص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روایات دارد، و در روایات آمده كه حق در معناى هر لفظى همان معنائى است كه در كلام خداى تعالى آمده ، و باز از این باب است آن روایاتى كه در معناى جزء و كثیر و امثال آن رسیده .
و در عده الداعى از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده ، كه فرموده : خداى تعالى دعاى قلبى فراموش كار را مستجاب نمى كند (یعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند).
و نیز در عده الداعى از على (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازیگر را قبول نمى كند.
مؤ لف : و در این معنا روایات دیگرى نیز هست ، و سرش این است كه در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمى یابد.
و در كتاب دعوات تاءلیف راوندى آمده : كه خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب كرده مى فرماید: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرین كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرین مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى ، اگر مى خواهى هم نفرین تو را مستجاب مى كنم ، و هم نفرین او را، و اگر بخواهى است جابت نفرین هر دوتان را تا روز قیامت تاءخیر مى اندازم .
مؤ لف : سر این معنا روشن است ، براى اینكه وقتى كسى چیزى را به نفع خود مسئلت مى نماید لابد به آن راضى هم هست ، و وقت ى به آن راضى و خشنود باشد باید به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نیز راضى باشد، وقتى علیه ستمگر خودش نفرین مى كند، و انتقام را مى خواهد به خاطر اینكه ظلم كرده ، باید بطور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست ، چو ن گفتیم او با نفرین كردنش مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود كه آن را براى غیر خودش درخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینى و دعائى از او سر نزده ، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در این باره فرموده :( و یدع الانسان بالشر دعائه بالخیر، و كان الانسان عجولا)
سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضیح برخى از جملات آن
و در عدة الداعى روایت كرده كه رسول خدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى كلماتى به تو بیاموزم كه خداى عزوجل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گوید گفتم : بله یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینى ، در حال رفاه و خوشى به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى از خدا بكن ، و چون خواستى بى نیاز باشى این بى نیازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خیرى به تو برسانند كه خدا برایت ننوشته ، نخواهند توانست .
مؤ لف : اینكه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد)، معنایش این است كه در حال خوشى دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعایت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، بطور قطع چنین پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدایند، آن وقت صاحب چنین پندارى ، وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى این خواندنش این است كه خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خداى تعالى اینطور نیست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبیت دارد، در نتیجه صاحب این پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفریدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه دیگرى را خوانده .
و این معنا در ب عضى روایات به زبانى دیگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (علیه ال سلام ) روایت كرده كه فرمود: كسى كه از پیش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعایش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسندیده كه در رسیدنش به آسمان چیزى جلوگیرش نیست ، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلایش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گویند این صداى كیست كه تاكنون نشنیده و آن را نمى شناسیم ، (تا آخر حدیث ).
و این معنا از اطلاق آیه :( نسوااللّه فنسیهم )، استفاده مى شود، و این معنا با روایاتى كه مى گوید: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اینكه مطلق شدت و بلا غیر انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روایات چنین بر مى آید، آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا كارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع كامل برایش دست نمى دهد، باز هم كه دعا ك ند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است ، نمى تواند به كلى از آنها قطع امید كند).
اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمایش پیامبر (ص)
و اینكه فرمود: (و چون درخواست ى داشتى از خدا بخواه ، و چون خواست ى بى نیاز باشى با یاد خدا بى نیازى را به دست آر...)، ارشاد است به اینكه وقتى مى خواهى درخ واست ى بكنى ، و یا كمكى به طلبى ، این سؤ ال و است عانت را حقیقتا بكن ، وسؤ ال و است عانت حقیقى آن است كه از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست سببیتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برایشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما مى رسد، و خیال مى كنیم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه این اسباب تنها طریقیت و وساطت در ایصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خداى تعالى است .
بنابراین بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبریاء شود، و هرگز به هیچ یك از اسباب ظاهرى ركون و اعتماد نكند، گو اینكه خداى تعالى چنین تقدیر كرد ه ، كه امور جز از راه اسباب به جریان نیفتد، و لیكن سبب هر چه باشد چیزى است كه خدا سببش كرده .
پس كلام امام دعوت به این معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدائى باشد كه سببیت را به اسباب داده نه اینكه امام خواست ه باشد مردم را به این اعتقاد هدایت كند كه اسباب به كلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غیر مجراى اسباب آن را طلب كنند، چون چنین چیزى صحیح نیست ، و چنین توقعى بیجا است ، چطور ممكن است امام چنین چیزى ف رموده باشد، با اینكه اهل دعا در همین دعا كردنش سبب هاى زیادى به كار مى برد، از قبیل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مى گیرد، و همه اینها سببند.
این معنا را در انسان در نظر بگیر، كه هر چه مى كند با ابزارهاى بدن خود مى كند، اگر مى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بیند با چشم مى بیند، و اگر مى شنود با گوش مى شنود، پس همین انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چیزى به او بدهم ، اما بدون دست ، و یا به او بنگرم اما بدون چشم ، و یا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسى است كه تمام امید و انتظارش به دست من باشد تا به سویش دراز شود، و چیزى به او بدهد، و یا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و یا همه ركونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عین حال به كلى از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنین كسى غافل و دیوانه است (چون ممكن نیست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببیند و به كلى از صاحب آن غافل باشد).
اعتقاد به جریان امور عالم تنها از مسیر اسباب خود سلب اختیار از خداوند نمى كند
از سوى دیگر باید دانست اینكه مى گوئیم : امور تنها از مسیر اسباب جریان مى یابد، قدرت مطلقه و غیر متناهى خدا را مقید نمى كند و اختیار را از او سلب نمى سازد، همانطور كه دیدیم در انسان باعث سلب قدرت و اختیار نشد، (در عین اینكه مجبور است هر چه مى كند به وسیله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانیم )، و این بدان جهت است كه تحدید مذكور در حقیقت تحدید فعل است نه فاعل ، زیرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و دیدن و شنیدن هست ، لیكن خود این اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود، پس تقید به اسباب از آن فعل است نه فاعل .
خداى واجب تعالى هم همینطور است ، او نیز قادر على الاطلاق است ، اما فعل خصوصیتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زید كه خود فعلى از افعال خدا است ، در عین حال وقتى زید مى شود و به وجود مى آید (آرى مادام كه مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است كلى كه جایش تنها در ذهن است )
كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان ، و در شرایطى چنین و چنان و نبودن موانعى چنین و چنان موجود شده باشد، و گرنه (یا همانطور كه در بین پرانتز گفتیم موجود نمى شود، و یا اگر بشود) زید نیست ، بلكه عمرو و یا فردى دیگر است ، پس به وجود آوردن زید مشروط به همه این علل و شرایط هست ، ولى این توقف مربوط به فعل ایجاد است ، نه به خداى فاعل ایجاد (دقت بفرمائید).
و اینكه فرمود: (پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته و همه را نوشته ...)، با در نظر داشتن كلمه (پس ) كه در ابتداى آن است ، جمله نتیجه جمله قبلى است كه فرمود: (و هر وقت خواست ى درخواست ى كنى از خدا بكن ...) و در حقیقت از قبیل ذكر علت است به دنبال معلول ، و مى خواهد بیان كند كه به چه علت گفتیم اگر خواست ى در خواست ى كنى از خدا بكن ، و معنایش این است كه حوادث همه از پیش نوشته شده ، و از ناحیه خداى تعالى تقدیر شده است ، و در حقیقت اسباب در پیش آمدن و نیامدن آن حوادث تاءثرى ندارند، پس دیگر معنا ندارد از غیر خدا چیزى درخواست كنى ، و به غیر خدا خود را بى نیاز سازى ، و اما خداى تعالى سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشیتش نافذ است( كلّ یوم هو فى شان ) در هر روزى كارى جدید دارد و چون معناى روایت این بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : (و اگر تمامى خلق جمع شوند...)
فرمایش امام (ع ) كه دعا هم از قدر است و روایاتى در باره رد قضاى الهى به سبب دعا
و یكى دیگر از اخبار مربوطه به دعا روایتى است كه بسیارى از راویان آن را نقل كرده اند، و آن این است كه امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است .
مؤ لف : در این روایت به اشكالى كه یهودیان و دیگران بر مساله دعا كرده اند پاسخ داده شده ، و اشكال این است كه آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آیند یا از قلم قضاگذشته و یا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودى خود موجود مى شود، و حاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنیم فائده ندارد، پس در هیچ یك از دو فرض دعا فائده ندارد.
جوابى كه گفتیم روایت داده این است كه فرض اول كه گفتیم پدید آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، این گذشتن قلم قضا باعث نمى شود كه ما از اسباب وجود آن بى نیاز باشیم ، و دعا یكى از همان اسباب است كه با دعا یكى از اسب اب وجود آن محقق مى شود.
و همین است كه مى فرمایند: (دعا خود از قدر است ) و در این معنا روایات دیگرى هم هست .
از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت كرده كه فرمود:( لایردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمى كند مگر دعا.
و از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود:(الدّعاء یرد القضاء بعد ما ابرم ابراما) دعا قضا را بعد از آنكه تا حدى حتمى شده رد مى كند.
و از امام ابى الحسن موسى (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: بر شما باد دعا كردن ، كه دعا و در خواست از خداى عزوجل بلا را رد مى كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضایش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد، در همین حال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى كه خود مى داند بر مى گرداند.
و از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است كه فرمود:دعا قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند، پس دعا بسیار كنید، كه كلید همه رحمت ما و رستگارى ها و كلید بر آمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى رسند مگر به دعا، چون هیچ درى نیست كه وقتى بسیار كوبیده شود به روى كوبنده باز نگردد.
مؤ لف : و در این روایت اشاره اى است به اصرار در دعا، و اینكه اصرار در دعا یكى از راههاى است جابت آن است ، سرش هم این است كه دعا بسیار كردن ، قلب را صفا مى دهد.
و از اسماعیل بن همام از ابى الحسن (علیه السلام ) روایت كرده ، كه فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى با اینكه یك نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانیه و آشكارا برابرى مى كند.
مؤ لف : و در این كلام اشاره به این نكته است كه پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند.
فرمایشات امام صادق (ع ) در شرایط استجابت دعا
و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: لا یزال دعا در پس پرده است جابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.
و نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل كرده كه فرمود: كسى كه قبل از خودش چهل نفر از مؤ منین را دعا كند بعد براى خود دعا كند، دعایش مستجاب مى شود.
و نیز از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت : (دنبال اثر دو تا از آیه هاى قرآن مى گردم پیدایش نمى كنم
یكى آیه :( ادعونى است جب لكم ) است كه هر چه دعا مى كنیم است جابتى نمى بینیم فرمود: یعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ؟ عرضه داشتم نمى دانم علتش چیست ، فرمود لیكن من علتش را برایت مى گویم ، كسى كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه باید، دعا كند دعایش اجابت مى شود، عرضه داشتم جهت دعا چیست ؟ فرمود: اینكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجید گوئى ، و نعمت هائى كه به تو داده بر شمارى ، و شكر بگزارى ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستى ، آنگاه گناهان خود را بیاد آورده از آنها طلب مغفرت كنى ، آنگاه به دعا بپردازى ، این است جهت دعا، آنگاه پرسید: آیه دوم چیست ؟ عرضه داشتم : آیه شریفه :( و ما انفقتم من شى ء فهو یخلفه ) است براى اینكه من انفاق مى كنم و خلفى و اثرى نمى بینم ، فرمود: آیا مى پندارى خداى تعالى خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ، عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسب روزى كند، و در راه حقش انفاق نماید یك درهم انفاق نمى كند مگر آنكه خدا نظیر و عوض آن را به او مى دهد.
مؤ لف : توجیه این حدیث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براى اینكه همه مى خواهند بنده را به حقیقت دعا و درخواست نزدیك سازند.
و در الدرالمنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند حالت دعا به او مى دهد.
و نیز ابن عمر از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: كسى كه در دعا را به رویش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نیز به رویش گشوده اند.
و در روایتى دیگر فرموده از شما كسى كه در دعا به رویش باز شود درهاى بهشت به رویش باز شده .
مؤ لف :این معنا از طرق ائمه اهل بیت (علیه السلام ) نیز روایت شده ، فرموده اند كسى كه حالت دعایش داده باشند، اجابتش نیز داده اند، و معناى اینگونه احادیث از بیان گذشته ما روشن گردید.
نیز در الدرالمنثور است كه معاذبن جبل از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختید، كوهها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند.
سر اینكه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت میشناختند كوهها در برابر دعاى شمامتلاشى می شدند)
مؤ لف : سرش این است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبیت ، و ركون واعتماد به اسباب ، رفته رفته این باور غلط را به انسان مى دهد، كه اسباب هم حقیقتا مؤ ثرند، و این پندار را به حدى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود كه انسان از این پندار غفلت دارد، و یااصلا چنین اعتقادى ندارد، لیكن این مقدار را معتقد است كه این اسباب هر یك براى خود جائى دارد، كه نمى شود سببى دیگر جاى آنرا بگیرد، مثلا ما مى بینیم حركت و سیر باعث نزدیكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پیشرفت در توحید این اعتقاد از ما زایل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بینیم و مى گوئیم مؤ ثر حقیقى خدااست ، وحركت جنبه واسطگى را دارد، ولى این اعتقاد بر ایمان مى ماند كه درست است مؤ ثر حقیقى خداست ولى اینطور هم نیست كه حركت ، هیچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤ ثرى است كه چیز دیگر جاى آن را پر نمى كند، و اگر حركت و سیر نباشد نزدیكى به مقصد حاصل نمى شود.
و سخن كوتاه آنكه ما معتقدیم مسببات از اسباب خود تخلف نمى كنند، هر چند كه اسباب در حقیقت سبب واقعى نباشند، و تاءثر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و این اعتقاد توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذیرد، چون با سلطنت تامة الهیه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى گوید درست است كه خداى تعالى چنین مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سیر و حركت ، نزدیكى به مقصد نیز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نیز پیدا گردد، ولى چنین هم نیست كه تنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و یا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، مى تواند واسطه ها را از وساطت بیندازد و اثر را بدون فلان واسطه ایجاد كند، همچنانكه در مورد معجزات مى بینیم آتش هست اما نمى سوزاند، و یا خوردن نیست ولى سیرى و سیرابى هست ).
و همین توهم باعث شده كه خیال كنیم تخلف مسببات از اسباب عادیه محال است ، هر جا جسم هست سنگینى و سقوط نیز هست ، هر جا حركت هست نزدیكى به مقصد نیز هست ، هر جا خوردن و نوشیدن هست سیرى و سیرابى هم هست و مانند اینها، در حالى كه در بحث اعجاز گفتیم درست است كه ناموس علیت و معلولیت و به عبارتى دیگر وساطت اسباب میان خداى سبحان و میان مسببات حق است و گریزى از آن نیست ، و اما این ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانیم كه اسبابش مهیا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنین كتاب و سنت در عین اینكه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آنها را انكار مى نماید، بلكه در این بین ، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال مى داند، از محل بحث ما خارجند (چون چیزى كه ممكن الوجود نیست ، بلكه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ایجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمى شود)
حال كه این معنا روشن گردید، مى گوئیم : علم و ایمان به خدا ما را وادار مى كند تا معتقد شویم به اینكه آنچه محال ذاتى نیست و عادت آن را محال نمى داند دعاى در مورد آن مست جاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبیا هم مربوط بهمین است جابت دعا است .
و در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه در ذیل جمله :( فلیستجیبوالى و لیؤ منوا بى ) فرموده : یعنى ایمان بیاورند كه من قادر هستم آنچه مى خواهندبه ایشان بدهم .
و در مجمع البیان مى گوید: از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده كه فرمود: معناى و( لیومنوا بى ( این است كه این معنا را محقق و ثابت كنند، كه من مى توانم خواست ه آنان را بدهم و در معناى جمله :(لعلهم یرشدون ) فرموده : یعنى شاید به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه یابند.
انتهای پیام/