بسته شعر درباره شهادت امام حسن (ع) را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛به مناسبت شهادت امام حسن (ع) بسته شعری را فراهم کرده ایم.این اشعار را در اینجا بخوانید:

مجید لشکری:

نهاده نام تو هربار بر جگر اتش

زدم بدون پر و بال سینه بر اتش

مدام ار اه تو داغم ولی گرفته لبم

همیشه لحظه افطار بیشتر اتش

کدام شعله که دامن گرفته دنیا را

که در مقابله اش بوده مختصر آتش

چه روضه ایست که سوزانده است سر تا پا

چه روضه ای که گرفته است پا و سر آتش

به جرعه ای که تو خوردی شگفت آور نیست

حرارتش بشود بی اثر اگر آتش

چکید قطره ای از اشک تو به گونه خاک

گرفت صفحه سیمای بحر و بر آتش

میان لشکر خود داشتی معاویه ها

بگیرد این همه تزویر و زور و زر آتش

اگرچه شرح اذا الشمس کورت با تست

بناست عرضه کند شمس بر قمر آتش

هلاهل تو به اهلی من العسل بارید

گرفت بر تن طفل تو نیشتر آتش

فقط نه اینکه کند تشت را پر از لاله

غم درون ترا می دهد خبر آتش

جماعتی همه گنگ و جماعتی همه گرگ

بسوز در دل خود چوب خشک و تر آتش

هنوز روی در آثار زخم می بینم

هنوز می دود آشفته پشت در آتش

بلند کرده سرش را برای حق دیدن

نشسته محض تماشای خیر و شر ۀتش

رسیده پای شکسته تر از همیشه خود

رسیده است ولی دست بر کمر آتش

دوباره صحبت دستی است رفته سوی کمر

کنار علقمه ما را بیا ببر آتش

تداعی جگری سوخته میسر نیست

مگر که روضه بگیریم یا مگر آتش

محسن ناصحی

باید بنویسیم ترا ماه تر از ماه

زیباتر و تابنده تر از ماه سر از ماه

مهتاب دلش خواست که چون روی تو باشد

پس آمده بردارد اگر شد اثر از ماه

هرکس به هوای خبری آمده باید

در صورت ماه تو بگیرد خبر از ماه

گفتند که در روز جمل فاصله افتاد

ما بین پلنگان همان دور و بر از ماه

مابین همان تیره دلانی که شکستند

در کوچه خورشید زمانی کمر از ماه

آب آمد و با سم زده ها کرد تبانی

تا در وسط تشت بریزد جگر از ماه

از کوزه به رود آمد و تا کرببلا رفت

انجا که بریدند لب آب سر از ماه

در روضه حسن مثل حسین است مهم نیست

شاعر بنویسد اگر از آب اگر از ماه

علی ذوالقدر

بر کویر سفره های سائلان باران تویی

رحمت بی انتهای حضرت منان تو.یی

آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین منم

آنکه بوده خاندانش از ازل سلطان تویی

جود و احسان ترا نازم که در بین خانه ات

سائلان هستند صاحبخانه و مهمان تویی

هرکجا حرف از کریمان دو عالم می شود

اولین نامی که هرکس می گند عنوان تویی

ظاهرت هرگز ز مسکین بهتر و برتر نبود

آنکه قبرش نیز شد با سائلان یکسان تویی

پاسخت بر ناسزای دشمنت لبخند بود

خیر خواه مهربان خیل بدخواهان تویی

شیر میدانی تو با یک ضربه در جنگ جمل

آن شتربان را زمین انداخت از کوهان تویی

صلح تو فرقی ندارد با نبردت در جمل

اتحاد کامل آرامش و طوفان تویی

حال یک غمدیده را غمدیده می فهمد فقط

بر دل پر درد مادر مرده ها درمان تویی

یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر

ان تو هستی آن تو هستی آن تو هستی آن تویی

بعد از آن کوچه فقط روی لب تو آه بود

غصه می خوردی از اینکه قد تو کوتاه بود

محسن صرامی

غمت مانده غریبانه میان جان و تن پنهان

چه دلچسب است در پای مزارت سوختن پنهان

ضریح و گنبد و گلدسته و خادم نداری تو

به  ظاهر شان تو مانده است حتی در وطن پنهان

برای زائرانت گریه بر داغ تو ممنوع است

بمیرم تازه باید گفت ذکر یا حسن پنهان

چه باید کرد از اولاد ام المفسدین زائر

کند دست توسل را به زیر پیرهن پنهان

خودت هم نان غم خوردی و آب غصه نوشیدی

چه داغی بر جگی داری عقیقی در یمن پنهان

کریم اهل بیتی پس دگر جای تعجب نیست

همیشه داده ای از سفره ات نانی به من پنهان

به کوری حسودانت معز المومنین هستی

مقامات تو مانده بین مردم اکثرا پنهان

جواد کلهر

حسن هم مادری دارد که می بیند محبان را

به محشر می کند کاری که نبود بیم انسان را

به جمعی که بود نام حسن زینت بر آن مجلس

خودش با اشک دیده می کند تکریم مهمان را

ببخشد از برای او  خدا اینقدر در محشر

به دستش فاطمه دارد مگر سی جزء قرآن را

کند هرکس توسل بر امام مجتبی اینجا

دگر نادیده می گیرد سخاوت های سلطان را

عجب نبود اگر عیسی شود مسکین دربارش

ز خاک کوی او داده شفا بیمار بی جان را

شود سیراب هرکس که به خاک کوی او بنشست

گیاه تشنه داند قدر ابر و باد و باران را

نباشد ایمن از آتش کسی که بی علی باشد

به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را

هادی ملک پور

شد آغاز حرف دلم با حسن

به زیبایی اش هست زیبا حسن

روی صفحه سینه با یا حسن

نوشتیم با خط خوانا حسن

به یک غمزه دل را به تاراج برد

شکسته دلان را به معراج برد

خودش کعبه شد دل ز حجاج برد

روان در پی اش خیل دل ها حسن

اگر خنجر از خویشتن خورده ایم

برای مهیا شدن خورده ایم

شرابی ز دست حسن خورده ایم

کند زخم ها را مداوا حسن

فدای تو و سفره داری تو

نیامد سپاهی به یاری تو

غم کوچه شد زخم کاری تو

بمیرم غریبی و تنها حسن

شبت با چه رنجی سحرمی شود

سحر خیره چشمت به در می شود

و داغ دلت تازه تر می شود

تو و کوجه و داغ زهرا حسن

کجا پیش تو جای خار و خس است

دلت در دل خانه هم بی کس است

شده همسرت قاتلت این بس است

سزاوار تو نیست دنیا حسن

چنین با دل خون خواهر نکن

وصیت به گوش برادر نکن

به خون جگر تشت را تر مکن

قدم را ز داغت مکن تا حسن

خودت روضه خوان کفن می شوی

چو با قاسمت هم سخن می شوی

به تابوت خونین بدن می شوی

تنت تیرباران اعدا حسن

چنان روضه خواندی که زینب گریست

چنین حرف ها با حسینت ز چیست

مکن گریه روزی چو روز تو نیست

عزادار ان داغ عظما حسن

تو گفتی ز خون خاک تر می شود

سرش روضه ای بازتر می شود

جدا کردنش درد سر می شود

تو گفتی ذبیح القفا را حسن

 

 انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار