به گزارش خبرنگار کشتی و رزمی گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان،پنجاه سال از درگذشت جهان پهلوان تختی می گذرد اما او همچنان برای مردم زنده است و هر ساله روز 17 دی ماه حضور گسترده آحاد مردم از پیر و جوان،زن و مرد،ورزشی و غیر ورزشی،مسئول و غیر مسئول برَ سرمزار این مرد بزرگ در ابن باویه شهرری نشان می دهد مردم چقدر قهرمان تکرار نشدنی خود را دوست دارند.
واقعاً چرا تختی،تختی شد چرا او برای مردمش همیشه زنده است جواب این سوال را می توان این گونه پاسخ داد چه کسی ممکن است پیدا شود بدون آنکه دوربینی او را همراهی کند در میان کوچه و بازار برای مردم زلزله زده کمک جمع کند؛ چه کسی دیگر میآید که دلش برای تخمهفروش بیبضاعت بسوزد و خرج زندگی او را بدهد،کدام ورزشکاری است که بعد از زمین زدن حریف گریان شود چرا که من جلوی روی مادر پسرش را شکست دادم.آیا دیگر این چیزها ممکن است اتفاق بیفتد!؟...
غلامرضا تختی تنها قهرمانی است که حتی وقتی هم که باخت از روی دوش مردم پایین نیامد و البته این دوست داشتن ها بخاطر آن مدال ها و قهرمانی ها نبود بلکه به دلیل سجایای اخلاقی و روح بزرگ مَردی از جنس مردُم بود که برای همیشه در تاریخ ماندگار شد.
باز هم 17 دی دیگری آمد،همیشه به ما می گویند خاک سرد است اما چطور می شود با گذشت پنجاه سال از درگذشت جهان پهلوان تختی باز هم دی كه میآید نام او در ورزش ایران طنینانداز میشود.
هفدهم دی ماه سال 1346 روزی كه اتاق پُر از رمز و راز شماره 23 هتل آتلانتیک برای آخرین بار صدای نفسهای جهانپهلوان را شنید و در نهایت ابنبابویه پذیرای پیكر بیجانش شد.
هفته نامه كیهان ورزشی بعد از مسابقات جهانی 1956 از غلامرضا تختی خواسته بود كه از زندگی و افكارش بنویسید كه با تیتر "دوست دارید مرا بشناسید " منتشر شد.
او وقتی میخواست مطلب را به نویسنده هفتهنامه تحویل دهد، گفت: هر عیبی داره ببخشید!
در این مجال بخشی از آن دست نوشتهها را که قهرمان درباره خود می گوید منتشر می کنیم.
حیف از حیوان
با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشكی كه حتی حیوانات هم حاضر نمیشدند بر روی آن تمرین كنند فعالیت خود را آغاز كردم. شاید شما هیچ باور نكنید اما این حقیقت محض است كه من و امثال من مثل حیوان تمرین میكردیم و این ادعای مرا اهالی محل كه همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می كردند، تصدیق میكنند.
اما پس از یك سال تمرین كوچكترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینكه گل نكردم حتی ضعیفتر هم شدم!
در اینجا و در همین موقع بود كه باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من میگفتند: "تو خود را بیسبب شكنجه میدهی، برو دنبال كارت. تو اصلاً به درد كشتی نمیخوری ".
این گفتارها، این تهمتها، این ناسزاگوییها آن هم در آن محیط كه نه نشریهای بود و نه دستگاهی، مرا كاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش كردم. جوانی مایوس و دل شكسته بودم كه لباسهای تمرینم را به دوش میكشیدم و با موتور سیكلت برادرم به خانه میرفتم، دیگر هیچكس وجود نداشت كه قلب مرا از آن همه استهزا پاك كند.
هیچكس حاضر نبود مرا به كارم تشویق كند، همه مرا با دیده ترحم مینگریستند و میگفتند: اینوببین كه لخت میشه و تمرین میكنه ". من یك سال در زیر این باران، استقامت بیهودهای كردم و پس از اینكه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم.
در آنجا یك سال زندگی كردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم كه رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم كه بیشتر از یك سال این رنج را بر دوش خود بكشم.
پس از اینكه به تهران آمدم آن پسر70 كیلو را دیدند كه هشت كیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود كه در هر دقیقه ده مرتبه از كشتیگیران زمین نخورم!
اولین باری كه در یك مسابقه شركت كردم چهارم شدم. خوب یادم هست كه آن مسابقه یك مبارزه داخلی باشگاه بود.
آنقدر باختم كه پشتم بوی جرم تشك گرفته بود
كفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچكس دیگر به من بد نمی گفت.
در یك مسابقه پهلوانی شركت كردم اما كاری از پیش نبردم، فقط بعضی از كشتیگیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام میگذاردند، راست هم میگفتند چون من فقط به درد زمین خوردن میخوردم و بس!
وقتی كه 23ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار كننده بود كه نظر همه را برای قضاوت كردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یك مجله كوچك چاپ شد، من هنوز آن مجله را در كمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه یی از حق من دفاع كرد و من همیشه از آن ممنونم. كاری ندارم، روده درازی نمیكنم فقط میگویم آنقدر از احمد وفادار و دیگران زمین خوردم كه پشتم بوی جرم تشك گرفت.
فرزند درد و رنجم
من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را كه مرا دوست میداشتند دوست میداشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار میكنم اما در همین زمان یك حرف، یك كنایه دیگر كه در لفافه گفته م شد مرا شكنجه نمیداد، چون من راه خود را میدیدم. راهی بود روشن كه در آن میشنیدم:
"رضا! تو كاری با این حرفها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به كسی است كه بیشتر از همه رنج برده است "
فكر قهرمان شدن خجالتم میداد
همیشه پیش خود فكر میكردم اگر روزی در كشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیدهام. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشكار بود كه همه میتوانستند به خوبی تشخیص دهند كه من در چهار سال گذشته در یك قوس صعودی حركت كرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال 1950 به بعد شدیدتر شده بود.
علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود كوششی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول میداشتم و حقم بود كه پله آخرین نردبان را در كشور خود لمس كنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل كنند. من خود درك می كردم آن مرد لایقی هستم كه همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فكر اینكه روزی قهرمان كشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم میداد. اصلاً من در این مورد كمتر فكر میكردم چون جرات آن را نداشتم فكر كنم و پس از آن نتیجه بگیرم كه فكر بچگانهای بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یك مسابقه تقریباً با اهمیت، دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو كیلو كم داشتم.
قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد
دیگر دلم نمیخواست قهرمان كشور شوم. میخواستم به همه آنهایی كه به من میخندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر میكرد بگویم كه قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر با این اندیشه عذاب نمیكشیدم اما دائم گمان میبردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند كه قبلاً قمر مصنوعی پرتاب كردهاند!
من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشكل میپنداشتم. به خیال من آرزو كردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود كه كسی ادعا كند من میخواهم "قمر " به كره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شورویها عوض شد و من هم مثل "كولایف " برای گرفتن طلا كاملاً "دولا " شدم. اما همین كه از كرسی به پایین پریدم متوجه شدم كوچكترین تفاوتی نكردهام.
تنها تفاوتی كه در روحیه من پدیدار گشت این بود كه من دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی كه چند سال قوز آن را به دوش میكشیدم از وجودم رخت بربسته بود.
تختی اگر تختی شد نه بخاطر مدال هایش بود و نه به خاطر قهرمانی هایش او به دلیل انسان واقعی بودنش مدال طلایی را به سینه زد که همچنان مردم ارزش آن را به خوبی می دانند.
و اما افتخارات ورزشی جهان پهلوان غلامرضا تختی
بازیهای المپیک:
پنجاه و دو هلسینکی :مدال نقره 79 کیلو گرم
پنجاه و شش ملبورن: مدال طلا 87 کیلو گرم
شصت رم: مدال نقره 87 کیلو گرم
شصت و چهار توکیو: چهارم97 کیلو گرم
قهرمانی جهان:
پنجاه و یک هلسینکی: مدال نقره 79 کیلو گرم
پنجاه و چهار توکیو: نفر پنجم 87کیلو گرم
پنجاه و نه تهران:مدال طلا وزن 87 کیلو گرم
شصت و یک یوکوهاما: مدال طلا 87کیلو گرم
شصت و دو تولیدو: مدال نقره 97 کیلو گرم
بازیهای آسیایی:
پنجاه هشت توکیو: مدال طلا 87 کیلو گرم
جمع مدالهای غلامرضا تختی: هشت، 4 طلا، 4 نقره
المپیک 3 - جهانی 4 - بازیهای آسیایی یک
تختی اولین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدالهای جهانی و المپیک شود: جهانی 51 و المپیک 52 (در 79 کیلوگرم)، المپیک 56، 60 ، جهانی تهران و یوکوهاما (در 87 کیلو) و جهانی 62 تولیدو در 97کیلو.
مراسم پنجاهمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی امروز (یکشنبه)در ابن بابویه شهر ری برگزار می شود.
انتهای پیام/
ایشان کسی بود که در مقابل ظالم سر خم نکرد.
روزهای بدون جهان پهلوان، ۵۰ ساله شد