به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ عارف قزوینی شاعر و تصنیف ساز ایرانی، موسیقی را از حاج صادق خرازی و نوحهخوانی را نزد میرزا حسن واعظ آموخت. این تصنیف ساز در سال 1316 به تهران آمد. به دلیل صدای خوشش با شاهان عصر قاجار آشنا شد. مظفرالدین شاه می خواست فراش خلوتها شود، اما عارف به قزوین بازگشت. در سال 1323 زمزمه مشروطیت بلند شد و عارف قزوینی با اشعار خود با این نهضت همراهی کرد. این تصنیف ساز در سال 1325 به دلیل خودکشی یکی از دوستانش به جنون مبتلا شد و نظام السلطنه مافی وی را برای درمان به بغداد برد.
هنگام درگذشت کلنل محمد تقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ه.ق، در تشییع جنازهٔ او شرکت کرد و به مسببین این حادثه ناسزا گفت. عارف هنگام گذاشتن سر کلنل روی توپ فریاد زد:
این سر که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است
با دیدهٔ عبرتش ببینید کاین عاقبت وطنپرستی است
عارف در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادیخواهی را بنویسد. اما از بروجرد به دنبال مسموم کردن یکی از سگهای وی و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده خارج شد و به اراک پناه برد. در اراک هم او را راحت نگذاشتند. او خود میگوید:
«بعد میگویند این ننگ [مقصود خود عارف است] بسته نباید در خاک قبر بماند، ای داد، بی داد! حقیقتاً ای داد، بی داد؛ الان ده، پانزده سال است شب و روز ورد زبان من این شدهاست که بگویم ای داد، بیداد.»
سپس بیماریاش شدت گرفت و حنجرهاش گرفته، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان شد: «آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رفت ».
سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ برای معالجه به دکتر بدیع در همدان مراجعه کرد و همانجا ماندگار شد. عارف در همدان بیمار، رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندکدوستانی یکدل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شِکوه میکند:
"آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شد. فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا بد، قوامالسلطنه بد، تقیزاده هم بد، نصرتالدوله بد، ملکالشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده ام."
بدبینی، سوءظن، واکنشهای عصبی و پرخاشگرانه -که با حساسیت و صداقت بسیار درآمیخته بود- اساس شخصیت و مواجههٔ عارف با دیگران را شکل میدهد؛ به همین دلیل دوستیها و دشمنیهای عارف گذرا و متزلزل است. همین مسئله سبب انزوا و مردمگریزی او از یک سو و آزردگی و کدورت دوستانش از سوی دیگر می شود.
سال ۱۳۰۸ عارف با زرتشتیان هند مکاتبه کرد و برخی از پژوهشهای خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کردهٔ خود پشیمان شد. سرانجام عارف در روز دوشنبه دوم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. او پس از ۱۰ روز بیماری سخت به کمک جیران پرستار پیرش خود را به کنار پنجره کشاند، تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه ببیند. او پس از دیدن آفتاب این شعر را زمزمه کرد:
ستایش مر آن ایزد تابناک که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در آرامگاه بوعلی سینا بهخاک سپرده شد.
عارف قزوینی اولین تصنیفش را در ۱۸ سالگی ساخت. این شاعر تصنیفهای وطنی-سیاسی یا تصنیف عشقی ساخت و در هر دو زمینه هم بیباک و سنت شکن بود. به دلیل آنکه اکثر تصنیفهای عارف در وصف حال و اوضاع زمانه بود، تأثیر بسزایی در مجامع آن روز داشت. عارف از اولین کسانی است که در ایران کنسرت برگزار کرد و به جنبهٔ غیر مجلسی بودن و مردمی بودن آن تأکید می کرد. کنسرتهای او همیشه پر رونق و پرازدحام بود.
عارف در زمینه تصنیف و تصنیف سازی عقیده داشت، تصنیف نباید تحریر داشته باشد تا مردمی که صدا و تحریر ندارند بتوانند به راحتی از پس اجرای آن برآیند.
عبدالله دوامی نقل میکند؛ هنگام خواندن یکی از تصنیفهای عارف تحریر داده و عارف به حالت قهر با او درگیر شده است که چرا تحریر میدهد. عارف در سرتاسر زندگی خود همیشه صراحت داشت و این حداقل در تصنیفهای اجتماعی و سیاسی او به خوبی مشهود است. او بدون هراس آنچه را که فکر میکرد درست است بر زبان میراند تا جایی که صراحت او گاه باعث رنجش دوستان و یارانش میشد.
عارف با استفاده از قالب تصنیف و آمیختن اشعار خویش با امثال وحکم و ضربالمثلهای عادی مردم، شعر خود را هرچه بیشتر ساده و روان کرد. به قول کامیسلروف: آثار عارف قزوینی نمونة مناسبات جدید انقلابی نسبت به شعر و نمودار پرهیز از تفنن و شاخص تبدیل ادبیات به یک وسیله واقعی مبارزه در راه آرمانهای ملی است.
از تصنیفهایی که عارف قزوینی آن را ساخته است، میتوان به «از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «دیدم صنمی، سرو قدی، روی چو ماهی»، «ای امان از فراقت امان»، «نمی دانم چه در پیمانه کردی»، «نکنم چاره اگر دل هرجایی را »، «گریه را به مستی بهانه کردم»، «شانه بر زلف پریشان زدهای به و به و به »، «ای دست حق پشت و پناهت بازا» و «چه آذرها به جان از عشق آذربایجان کردم» اشاره کرد.
واژههایی مانند انقلاب، حزب، فراکسیون، استبداد، آزادی، اجنبی، ملی، قانوناساسی، سیاست دولت، هموطن، اشراف، رنجبر، پلیس، مردم، آموزش و پرورش، استقلال به دایره کلام عارف، وارد می شوند. این واژهها برای شعر سنتی، بیگانه و غیر معمولی هستند.
عارف بر خلاف اغلب شاعران قبل از خود در قسمتی از اشعارش ترجمان احساسات طبقه عامه و آزادیخواه ملت ایران است. اگر فیالمثل بعضی از معروفترین قصاید منوچهری قصیده شمعیه یا از بهترین قصاید انوری را در یک مجمع ایرانی بخوانید اغلب تأثیرات ادبی و بدیعی را درحاضرین می بینید؛ اما اگر از غزلیات عارف خوانده شود بعضی از آنها میتواند حاضرین را به هیجان آورد و به اعماق قلوب واحساس آنها فرو رود. دلیل این ادعا خوانده شدن تصانیف و غزلیات او در سرتاسر ایران است. چون اینها تعبیرات ادبی احساسات ملت هستند.
انتهای پیام/