به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ یكی از شاگردان و دوستان نزدیک فقیه عارف حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالكریم حق شناس در گفتوگوی تلفنی خبرنگار لبیك با ایشان، خاطرهای ناگفته و درسآموز را از آن عالم ربانی بیان كرد كه در ذیل از نظرتان میگذرد:
شاگرد آیتالله حق شناس گفت: مرحوم حاج آقا (آیت الله حقشناس) هنگامی كه میخواستند به مكه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.
ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مكه) به دلیل اینكه كسی ایشان را نمیشناخت و كاروان خود را نیز گم كرده بود و ایشان نیز نمیدانست كه محل اسكان كاروان و همراهان كجاست سوار بر تاكسی میشوند و راننده تاكسی نیز ایشان را در كنار یك كاروانی پیاده میكند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمیگیرد.
حتی آن كاروان جایی مثل انباری كه پیاز، سیب زمینی و.. در آن مكان بود را در اختیار آیت الله حقشناس قرار میدهد و میگویند شما زائر ما نیستی.
آیت الله حقشناس كه به دلیل كهولت سن و وضعیت جسمانی از یك طرف و برخورد نامناسب افراد با ایشان "مضطر " شده بودند، در همان مكان (انباری هتل) به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا میكنند.
آیت الله حقشناس میگوید: تا به حضرت حجت(عج) توسل پیدا كردم، آقا(عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و 15 دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم كه من از پرواز جاماندم، راه را گم كردم و...با من بدرفتاری كردند به من این چیزها را گفتند و میگویند تو از ما نیستی ....، حضرت(عج) در طول این مدت كه به ایشان گزارش میدادم و درد و دل میگفتم تمام عرایض بنده را میشنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان درب انباری باز شد و سركنسول ایران در جده وارد شد و گفت كه شما كجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و...
سپس شاگرد آیت الله حق شناس پس از بیان این خاطره به نقل از آیت الله حقشناس ادامه داد: این در حالی بود كه هیچ كس نمیدانست آیت الله حقشناس كجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد میشود و همه امكانات مهیا میشود.
آیت الله حقشناس پس از بیان این خاطره میفرمودند: هر شخص مضطری در هر مكانی كه باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
منبع: تبیان
انتهای پیام/
فقط کاش بدانیم
مامنتظرایشان هستیم
و ایشان منتظر ما ...
یه ماه تمام هر روز ضجه میزدم و امام رو صدا نیکردم و حکم شرعی رو از خودشون میخواستم ، من یه پسر بچه پنج ساله هم داشتم
وقتی از دیدار امام زمان ناامید شدم ، قران رو به سرم گرفتم و شکایت امام رو با سوز دل و گریه ، خدمت خدا بردم ، به خدا گفتم اگه لایق دیدارش نیستم لااقل از طریق یه بچه ، پیام بده
اون شب از بس گریه کرده بودم ، ذاحت خوابیدم در حالی که از امام رمان قطع امید کرده بودم
نزدیکی های صبح ، مطمئنم بین خواب و بیداری بودم ، خواب بود یا واقعیت بازم نمیدونم ، دیدم یه پسربچه صدا کرد منو برگستم سمتش صورتش اصلا معلوم نبود ، بهم یه شاخ گل محمدی سفید داد و گفت اینو امام زمان بهتون دادند و گفتند ازدواجت درسته
خوشا به سعادتشون
ای کاش ما هم میتونستیم ولیاقتشوداشتیم ایشون رو ببینیم
لطفی هم به من حقیر بکنید . من خیلی گرفتارم آقا جانم
اقا دست ما رو هم بگیر.
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان یا حجة الله علی خلقه اشفع لنا عندالله
و عجل علی ظهورک یا مولانا
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان یا حجة الله علی خلقه اشفع لنا عندالله
و عجل علی ظهورک یا مولانا
آقاجان از شما میخواهم که زودتر بیاید و به این هجران پایان دهید
یا مولای یا صاحب الزمان اغثنی
یا مولا به حق جد و جده ات عنایتی رو زندگی من گرفتار داشته باش.
مومنین برای من گرفتار در این روز عزیز دعا کنید.
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
روح و جان و زندگیم فدای خاک پات
آقا شمارو به مادرت خانم فاطمه زهرا قسم میدم آقا جانم بیایید