به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ میگوید «ژن طلبگی داریم» اما وقتی سرکار میآید، لباس روحانیت را از تن در میآورد. به خنده میگوید: جوجهها من را که می بینند، رَم میکنند! از آن روحانیون، شوخطبعی است که لابهلای حرفهایش، چاشنی لطیفه را میگنجاند تا مستمع، سر ذوق بیاید. حجتالاسلام والمسلمین محمدهادی طلوع 53 سال سن دارد. فرزند بزرگ خانواده است، سه تا خواهر و یک برادرش هم طلبه هستند.
برای همین معتقد است که ژن پدرشان، ژن طلبگی بوده است! این ژن در خانواده طلوع چنان قوی بود که دوتا پسر حاج محمد هم طلبه شدند و هر سه دخترش هم شرطشان این بوده که زن طلبه شوند! حتی همسرش هم بعد از ازدواج، درس طلبگی خوانده است. مانند بسیاری از هم لباسهایش، در جوانی ازدواج کرد. وقتی 22 ساله بود و از همان زمان به مرغداری مشغول است، اما باور دارد که اگر طلبهای میخواهد پیشرفت کند، باید ازدواج و شغل را بیخیال شود، چون این دو مانع تمرکزش بر روی درس و تحقیق میشوند.
مرغداریاش نزدیکی روستای معین آباد است، روستایی مشرف به مشهد. درست جایی روبروی بنای تاریخی «میل اخنگان». به وقت ورود، کف کفشهایمان را به آب آهک آغشته میکنیم. میگوید: «به خاطر همین دقت در رعایت مسائل بهداشتی است که ویروس آنفولانزا به مرغداری من راه نکشیده.» جوجهها را با خودروی باری از گلستان آوردهاند. دو تا سالن مرغداری، در سرمای بهمنماه، گرم است و دما برای نگهداری از جوجههای طلایی میزان شده است. همراه با سه تا کارگرش، جعبههای پر از جوجه را به نزدیکی قفسها میبرد. مشت مشت، جوجههای یک روزه را در قفسها میریزد و قصه زندگیاش را برایمان تعریف میکند.
طلبه مدرسه «الحجه» بوده است، مدرسه علمیهای که پدرش آن را ساخته بود. بعد از آن در دانشگاه رضوی، ادامه تحصیل میدهد. بعد از ازدواج هم به سفارش پدرش که نباید سهم امام بگیرد و اگر جلسهای می رود، پولی نگیرد، به مرغداری مشغول میشود. پدرش باور داشت که آخوند باید دستش توی جیب خودش باشد. او هم روحانی بود و کار کشاورزی و مرغداری میکرد. از صفر شروع کرده بود. در زیرزمین خانهشان، چهل تا مرغ رنگی را ریخته بود و تخمهایشان را میفروخت. کمکم که جوجهها زیاد شدند، یک خانه کلنگی را برای توسعه کارش اجاره کرد، بعد که کارشان گرفت، بیرون شهر، زمینی را گرفتند و مرغداری را توسعه دادند.
محمد آقا میگوید چون پدرش سختیکشیده بوده می خواسته که او را هم به روش خودش تربیت کند. پدرش وقتی شروع به کار کرد، سرمایهای نداشت اما شهریه طلبگی را نمیگرفت، به پسرش گفته بود باید جوری زندگی کند که خمس بدهد و خمس نگیرد، و دستش جلوی کسی دراز نباشد.
در زندگیام دستپاچه نبودم
در مرغداری لباس معمولی میپوشد، عبای تا زده و عمامه سفید را روی صندلی عقب سمند سفیدش میگذارد تا اگر کارش طولانی شد، از همان جا یکراست به مسجد برود. روزهای سخت اوایل کارش را با یادآوری آن دوران، برایمان زنده میکند. سی سال پیش، یک مرغداری را در جاده سیمان، اجاره کرد، آن زمان پرورش جوجه یک روزه تا 90 روزه را داشت. بعد از چند سال، برای جوجهها قفس خرید و بعد از حدود ده سال کار کردن، توانست آنجا را بخرد. جایی هم که امروز تابلوی «مرغداری طلوع» را سردرش چسبانده، زمین خودش است که با پول کار خودش، آن را خریده و به سفارش پدرش، نه یک ریال وام گرفته است و نه قرض. میگوید توی زندگیام دستپاچه نبودم، قدم به قدم جلو آمدم. کسانی که ورشکسته میشوند از دستپاچگی است، میخواهند که چهارتا پله را باهم بالا بروند.
چند سال پیش یکی از رفقایش که مرغداری داشت به او گفته بود؛ حاج ممد خیلی برایت غصه میخورم تو چرا به فکر توسعه کارت نیستی؟ 15 سال است که همین دوتا سالن را داری، اگر اینجا را توسعه میدادی میتوانستی زمین بغلی را هم بخری و به مرغداریات اضافه کنی، برو ببین بقیه که دیرتر از تو شروع کردهاند، به کجا رسیدهاند! محمد آقای طلوع هم جواب داده: همه شما اشتباه میکنید و من دارم مسیر درست می روم. از این راه زندگیام میچرخد و امسال، دو بار کربلا رفتم و یکبار حج. چک ندارم که جوش برگشت خوردنش را بزنم و شبها راحت سر بر بالین میگذارم، نمیخواهم دوتا سالن را چهارتا بکنم و چهارتا را شش تا! برای کی میخواهم جمع کنم؟ برای چی میخواهم بدوم؟
میخواستم برادرم سختی نکشد
برایمان چای دم میکند و قلقل کتری روی پیکنیک هم موجب نمیشود که رشته سخنش، پاره شود. به واسطه منبری بودنش، کلاف کلام را ماهرانه به دست میگیرد. میگوید که مرغداری مرحوم پدرش، خیرات و برکات زیادی داشته و نامش در میان خیرین مشهد، آشناست.
پدرش مدرسه علمیه «الحجه» را از پول مرغداری ساخته بود. زمین مدرسه مطهری خیابان کوهسنگی را وقف کرده بود. برای زوجهای بیبضاعت، خانه میساخت. کلنگ ساخت مجتمعی 220 واحدی را برای زوجهای کم بضاعت، بر زمین زده بود که اجل فرصتش نداد تا نتیجه کارش را ببیند. برای نوعروسان کم بضاعت، جهیزیه تهیه میکرد. طلوع تعریف میکند: بعد از فوت پدرم، یکی زنگ زد و گفت که قبل از عید، حاج آقا تعدادی جهیزیه نوعروس بیبضاعت را قبول کردند، بعد از فوت پدرم فهمیدم که کارهای خیر میکرد و ما از آن بیخبر بودیم.
خاطرهای را میگوید که برایش ماندگار است؛ وقتی بچه بوده، همراه با پدرش به خانه یتیمی رفتند، پدرش برای پسربچه یتیم ساعت مچی گرفته بود درحالیکه محمدهادی ساعت نداشت. میگفت که برای آن بچه یتیم از حساب خودش، این ساعت را خریده اما او باید زحمت بکشد و پول ساعت مچی را خودش دربیاورد.
اخلاق پدرش این بود که بچه پسر باید دستش توی جیب خودش برود، بویژه اینکه اگر بچه اول هم باشد. اینطور نبود که بدون زحمت، پولی به او بدهد. وقتی در جوانی و اوایل کار، ساختمانی کلنگی را برای مرغداری اجاره کرده بود، پیکان قراضهای داشت که رفیق نیمه راه بود و میانه مسیر از نفس میافتد. برای پدرش تعریف میکرد که چقدر این ماشین، اذیتش میکند اما پدر فقط گوش میکرد و لبخند میزد. از آن پدرهایی نبود که دست توی جیبش بکند و پولی به پسرش قرض بدهد. محمد آقا هم آنقدر عزت نفس داشت که هیچوقت از پدر، تقاضای پول نکرد. سختی اجارهنشینی را چشیده بود، برای همین بعد از ازدواج برادر کوچکترش، پاپیچ پدر شد که برایش خانه بخرد تا برادرش طلبه بماند چون ممکن بود که فشار مالی زندگی باعث شود که از طلبگی ببرد. میگوید: سختیهای خودم را در دوران طلبگی به یاد داشتم، میخواستم برادرم سختی نکشد.
ترقی در طلبگی
بسیاری بر این باورند که طلبهها و روحانیون باید شغلی داشته باشند که از آن راه امرار و معاش کنند و تبلیغ را وظیفه و عشق خود بدانند. محمدهادی طلوع اما نظر دیگری دارد و میگوید: شغل و ازدواج جلوی پیشرفت و ترقی را در طلبگی میگیرد. مثل دانشجویی که میتواند وقتش را روی تحقیق بگذارد اما مجبور است که تمام مدت برود سرکار.
میگوید یکی از محاسن شغل مرغداری این است که خیلی وقتگیر نیست. طلوع تعریف میکند: اوایل کار، ترجیح میدادم که پول کارگر ندهم و از سر صبح تا ساعت چهار عصر کار میکردم، بعد از کار هم باید میدویدم به سمت خانه که بروم مسجد و منبر و دلواپسی از اینکه مطالعهام عقب افتاده است. شب، وقتی به خانه میرسیدم آنقدر خسته بودم که توانی برای مطالعه نداشتم و به حال طلبههایی که فراغت داشتند، حسرت میخوردم.
چند سال پیش، در شبهای محرم، دو تا منبر داشت و همزمان در مرغداری هم بساط بنایی به پا بود، خودش کارهای بنایی را انجام میداد و شب را همان جا به صبح میرساند تا هیتر گرمایشی خاموش نشود و جوجهها یخ نزنند. باید به درسش هم میرسید و خانواده هم توقعاتی داشتند. شده بود چند تا هندوانهای که باهم بلندشان کرده بود. برای همین با شغل برای طلبهها چندان موافق نیست، مگر اینکه آن شغل، خیلی وقتگیر نباشد تا طلبه فرصت مطالعه هم بیابد. میگوید: از بین 150 تا طلبه ممکن است که تعداد انگشتشماری از آنها اهل فکر و تحقیق باشند، اینها اگر مشغول امور دنیوی شوند، از درسشان باز می مانند.
چشمم به دست بانی نبود
حجت الاسلام طلوع توضیح میدهد: روحانیونی هستند که محترمانه و با قناعت زندگی میکنند و تأثیرات خوبی در جامعه دارند اما یک نفر با لباس روحانیت اگر خطایی کند، میتواند یک قشر را بدنام کند. تعداد اندکی از مداحان، پولکی هستند درحالیکه بسیاری از مداحان، نه مبلغی را طی میکنند و نه پاکت برایشان اهمیت دارد، اینها دیده نمیشوند ولی همان آقایی دیده میشود که با کمتر از فلان مبلغ، نمیخواند. این موضوع در مورد منبریها هم صدق میکند.
او تعریف میکند: چند شب در جایی منبر میرفتم. گفتند که صاحب مجلس، مدیر فلان موسسه مالی و اعتباری است که درباره امور ربوی، نیاز به تذکر دارد. از شب بعد، درباره ربا صحبت کردم و بانی مجلس که هر شب، تا دم در میآمد و کفشهایم را جفت میکرد، از آن شب به من بیمحلی میکرد ولی چون چشمم به دست بانی نبود، به وظیفهام عمل کردم.
گاهی هم پیشآمده که وسط منبر، جوابش کردهاند. محرم امسال، در یکی از هیئتهای مشهد سخنرانی داشت که یکی از مداحان معروف تهران را هم دعوت کرده بودند. یک شبی، آقایی آمد و گفت که جوانها بعد از مراسم سینهزنی، ساعت دو به بعد در حسینیه میخوابند ولی یک نفر از آنها برای نماز صبح بیدار نشده است. حجتالاسلام طلوع شب بعد درباره اهمیت نماز صحبت کرد و به خیلیها برخورد. همان شب، کفشهایش گم شد و تا وقتی که کفشهایش را پیدا کردند با یکی دیگر هماهنگ کرده بودند. به او گفتند که از فردا شب نیایید، فلانی میآید. جای دیگری هم بانی به او گفته بود که روی منبر رفتی، فقط از تاریخ اسلام بگو، کاری به دروغ و تهمت و ربا و این چیزها، نداشته باش!
این یعنی از بین رفتن حوزه
پدرش، مناعت طبع داشت طوری که در شرایط سخت هم دستش را جلوی کسی دراز نکرده بود. وقتی پسرش به طلبگی، روی آورد به او گفته بود: وقتی همسن تو بودم و درس میخواندم، دوست نداشتم دستم جلوی پدرم دراز باشد، برای همین به مغازهای میرفتم و آنجا میخهای کج شده را صاف میکردم، دستهایم آنقدر چکش خورده بود که زیر ناخنهایم، آثار خونمردگی، پیدا بود.
محمدهادی هم به شیوه پدرش، بزرگ شد. در سالهای اول طلبگی، پدرش به مدیر مدرسه الحجه گفته بود که محمد از من درخواست پول نمیکند، از مدرسه به طلبهها پول میدهید؟ مدیر مدرسه گفته بود نه، شما زیر بالشتش پول بگذارید. مدیر به شوخی به محمد گفته بود که اگر از فردا دیدی که زیر بالشتت پول است، من به پدرت گفتم. طلوع با خنده میگوید: از آن به بعد، هر روز صبح زیر بالشتم را نگاه میکردم ولی پولی نبود.
او در عین حال تاکید دارد: خوب نیست که روحانی شغل داشته باشد چون به درسش نمیرسد. شاید فقط 5 درصد روحانیون بتوانند هم به شغل دیگری مشغول باشند و هم روی طلبگی متمرکز شوند، همه طلبهها نمیتوانند اینطور باشند. اگر قرار باشد همه روحانیون، شغل دیگری جز درس و طلبگی داشته باشند، این یعنی از بین رفتن حوزه، یعنی ریشه حوزه را با تیشه زدن.
حاج آقا! شما هم؟!
خودروی حاج آقا طلوع، یک سمند سفید است اما توان مالی این را دارد که خودروی شاسی بلند یا خارجی سوار شود اما این کار را نمیکند. میگوید: اگر روحانی، ماشین شاسی بلند سوار شود، نمیتواند در تقبیح تجملات روی منبر حرف بزند. من دسترنج خودم را نمیتوانم سوار شوم، به خاطر لباسی که بر تن دارم.
قند کوچکی دهانش میگذارد و چایش را مزمزهای میکند و میگوید: وقتی با خانوادهام به پارک میرویم تا چایی بخوریم، بسیاری از مردم با چشمهای گشاد شده نگاه میکنند که مگر آخوند هم، پارک میآید! هرکسی که هم که عبور میکند نگاهش به سفره ماست که چه میخوریم! چون آخوندم. زن و بچه ما هم آدمیزاد هستند. وقتی به مسافرت میرویم، اگر ملبس باشم، خودم و خانوادهام اذیت میشویم چون بسیاری از مردم حرص میخورند که چرا یک روحانی باید سفر برود! خب روحانی هم انسان است و نیازهای طبیعی دارد.
او بخشی از این را ایرادات فرهنگی میداند و ادامه میدهد: ساده زندگی کردن به معنای این نیست که به پارک یا سفر نرویم. چه اشکالی دارد که یک روحانی هم به پارک برود و بدود. فکرش را بکنید که یک آخوند با لباس روحانیت در پارک نرمش کند یا بدود، همه با موبایلهایشان فیلم میگیرند. خانواده ما روحانیون هم حقی دارند. بسیاری اوقات به خاطر نگاههای سنگین مردم، صبح بعد از نماز، به پارک میرویم و صبحانه میخوریم، همان جا هم با لباس معمولی می روم اما وقتی آشنایی مرا ببیند، با تعجب میگوید: حاج آقا! شما هم؟
یاد خاطرهای میافتد و با خنده آن را تعریف میکند: چند سال پیش، پسرانم را به استخر بردم، گوشهای نشسته بودم و مراقبشان بودم. یک نفر با دست زد به پشتم و گفت: حاج آقای طلوع فکر کردی که نشناختمت، خودت را قایم کردی! بنده خدا، فکر میکرد که مچم را گرفته است چون مایو پوشیده بودم!
او تاکید دارد که روحانیون باید در برابر متلکهای مردم، پوست کلفت باشند و یادآور میشود: یکبار ترک موتور نشسته بودم، خانمی شیشه ماشین را پایین داد و گفت: حاج آقا! بهتون بنز نرسید! یکبار دیگر هم در اتوبوس نشسته بودم چند تا جوان گفتند که حاج آقا ماشین را گذاشتید سرویس؟ خوب است که سوار اتوبوس میشوید و به درد ما هم میرسید.
فحشش مال طلبه است
طلوع باور دارد، یکی از اقشاری که در کشور ما مظلوم واقع شدند، روحانیون هستند. میگوید: روحانیونی که در دستگاه قضا یا جاهای دیگر مشغولند بسیار کم هستند ولی در همین مشهد که تعداد زیادی طلبه داریم، اغلب آنها به تدریس و فعالیتهای فرهنگی مشغول هستند ولی فحشها مال اینهاست. میوه فروشی که به یک طلبه ساده، متلک میگوید اگر یک قاضی به مغازهاش برود جلوی او خم و راست میشود. یکی از رفقا تعریف میکرد دوست طلبهای داشته که زندگی دشواری را به مستأجری میگذراند. یک روز به میوه فروشی رفته و گفته بود که از زردآلوهای ارزان قیمتش به او بدهند، میوه فروش هم شروع کرده بود به ناسزا گفتن که تمام این میوهها را توی جوی آب میریزم ولی به تو نمیدهم، چرا ارزان میخری؟ پولها که دست شما آخوندهاست. طلبه جوان هم هیچ جوابی نداده بود، آنقدر این رفتار برایش سنگین بود که میگفت سوار تاکسی شده و تا خانه، عبایش را روی صورتش کشیده و اشک ریخته است.
این روحانی کارآفرین ادامه میدهد: مردم فکر میکنند که همه آخوندها، مسئول هستند درحالیکه چنین نیست. فحشها را هم کسانی میشنوند که دستشان به جایی بند نیست. از میان چند هزار طلبه در مشهد، چند نفرشان مسئول هستند؟ من از دسترنج خودم، میتوانم سوار ماشین خوب شوم اما نمی شوم چون میدانم فحشش مال طلبهای است که ندارد.
او نیمه پر متلکها و اعتراضات مردم را میبیند و میگوید: در هر خانهای، هر کسی مشکلی دارد، غر آن را به مادر خانواده می زند چون مأمن و پناهگاه است، کسانی هم که به روحانیت فحش میدهند و متلک میاندازند، این قشر را به عنوان پناهگاه قبول دارند، البته حساب آنها که معاند نظام هستند، جداست. باید حرف و درد دلهای مردم را شنید و باب گفتگو را با آنها باز کرد.
مسجد، ملک پدری نیست
حاج آقای طلوع، امام جماعت «مسجد النبی» در خیابان کوهسنگی مشهد است، مسجدی که فعالیتهای فرهنگی موثری دارد. به گفته او، اصل نماز برای انسانسازی است وگرنه خدا به خم و راست شدنهای ما نیازی ندارد. نباید از مقصد اصلی غافل شد.
امام جماعت مسجد میگوید: بیشتر سرمایهگذاری ما روی جوانها و نوجوانهاست بویژه در اوقات فراغت. برای پسرهای نوجوان، کلاسهای احکام بلوغ داریم که خانوادهها از این بابت، قدردان ما هستند چون خودشان نمیتوانستند مستقیم، این مسائل را به فرزندانشان بگویند.
مسجدالنبی برای بچهها، جذابیت دارد چون از کودکان زیر سن بلوغ، بین نماز با بستنی یا کیک و آبمیوه، پذیرای میشود تا تشویق شوند و به مسجد بیایند. طلوع میگوید: در گذشته عدهای از پیرمردهای عضو هیئت امنا، مخالف این بودند که بچهها به مسجد بیایند آنها را دعوا میکردند که سرو صدا نکنند. اوایل تحمل میکردم، ولی بعدها به آنها تذکر دادم چون میدیدم که خودشان را مالک مسجد میدانستند. یکبار بچهای در مسجد، گریه میکرد، یکی از اعضای هیئت امنا به مادرش غرید که نباید مسجد بیاید و بنشیند خانه، بچهاش را نگه دارد. بعد از نماز، روی منبر رفتم و گفتم بزرگوارانی که حوصله صدای بچه ندارند، قرص آرامبخش بخورند، مسجد که ملک پدری ما نیست. کسی حق ندارد به کسی بگوید که مسجد نیاید.
با هیئت امنای مسجد، آنقدر مبارزه کرد تا تحملشان را بالا ببرد، حالا مسجدالنبی از جوانها، پر است و خانوادهها هم دلشان، گرم است چون باور دارند که بچه مسجدیها از برخی آسیبهای اجتماعی در امان هستند و والدین هم علاقهمند هستند که فرزندانشان به مسجد، رفتوآمد داشته باشند.
منبع: ماهنامه خیمه
انتهای پیام/
متشکرم