به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛اعلام به رسمیت شناسی قدس به عنوان پایتخت رژیم ساختگی اسرائیل از سوی ترامپ رئیس جمهور آمریکا در دسامبر ۲۰۱۷ و انتقال رسمی سفارت آمریکا به قدس در ۱۴ می ۲۰۱۸ در پی لغو برجام از جانب ترامپ، برگی دیگر از پرونده پرچالش این فرد تنها ظرف ۱۵ ماه از حضورش در راس سیاست آمریکا را ورق زد. طبیعتا نمیتوان به طور مطلق ادعا داشت که تصمیمات ساختارشکنانه و انتحاری ترامپ در یکسال گذشته صرفا به منویات شخصی او باز میگردد؛ بلکه باید یک جریان فکری همسو در نظام تصمیم گیری آمریکا وجود داشته باشد تا اینگونه مسائل به عینیت برسند.
اما از منظر روانشناسی سیاسی، به هر حال ارتباط مستقیمی بین بخشی از تصمیمات سیاسی با تمایلات و جهان بینی فردی تصمیم سازان وجود دارد.
اریک اریکسون نظریه پرداز مشهور آلمانی-آمریکایی در عرصه روانشناسی، صاحب نظریه «هویت» و نخستین تئوریزه کننده اصطلاح «بحران هویت» است که مجموع رفتارهای بشری در ادوار مختلف زندگی را متناسب با هویتش مورد بررسی قرار داده است. اگر سه بازیگر اصلی در پروژه مصادره قدس شریف را آمریکا (ترامپ)، رژیم صهیونیستی (نتانیاهو) و عربستان سعودی (بن سلمان) در نظر بگیریم، آنگاه شاید بتوان به رفتارشناسی سه فرد مذکور به ویژه شخص دونالد ترامپ از دریچه نظریه هویت اریکسون پرداخت.
به طور کلی میتوان گفت: ترامپ و بن سلمان با وجود تفاوت زیاد سنی، دارای اشتراکاتی از منظر بلوغ سیاسی هستند. الزامات هویت خواهانه ترامپِ بدون رنگ و بوی سیاسی و بن سلمانِ جوان سبب شد تا نتانیاهو فرصت مناسبی برای بهره برداری از این تمایلات پیدا کرده و شرایط یک قمار سیاسی سه جانبه به وجود آید.
اصطلاح جدایی-فردگرایی
اریکسون اصطلاح جدایی-فردگرایی را در خصوص نوجوانان مطرح میکند. نوجوان با تواناییهایی که پیدا میکند سعی میکند که از سلطه والدین بیرون آید. اریکسون این فرایند را «گم گشتگی نقش» تعبیر میکند و فرد در این حالت دائم خودش را از طرق مختلف همچون انجام رفتارهای فراتر از سن خود ارزیابی میکند. بعد از مرحله ارزیابی نوبت به فرآیند جستجوگری و آزمون و خطا میرسد. اهمیت دوره جستجوگری به این علت است که فرد بعد از این مرحله به تعهد، تشخص و هویت دست پیدا میکند. اما این هویت یابی الزاما نمیتواند ماهیت مثبت به خود گیرد؛ زیرا فرد عملا شناختهای قبلی خود در مسائل مختلف را ممکن است از دست داده و با نوعی بحران هویت مواجه شود.
ترامپ به دلیل نداشتن سابقه و هویت سیاسی که بارها از سوی رقبای انتخاباتی و مجامع مختلف از این منظر مورد حمله و تمسخر قرار گرفت، نیاز داشت تا ابتدا از سلطه فکری والدین سیاسی آمریکا خارج شود. برای تحقق این امر نیاز بود تا مسائلی مطرح شود که بزرگان قبلی عرصه سیاسی آمریکا از ورود به آن اکراه داشتند. م
سئله هژمون یابی چین و روسیه، مهاجران آمریکا، کره شمالی، برجام و ... از جمله مصادیق این امر بود. بعد از پیروزی در انتخابات، نوبت به مرحله ارزیابی و جستجوگری در موارد مطروحه بود. لغو روادید برای مهاجران از جمله ایرانی ها، توهینهای مکرر به اعضای اتحادیه اروپایی و تحقیر مستقیم کشورهای اسلامی از جمله رفتارهایی بود که بیشتر رنگ و بوی ارزیابی داشت.
بدین ترتیب ترامپ در این مرحله گذار سعی کرد تا جاماندگی سیاسی خود نسبت به سایر همتایان اش در آمریکا را تا حدودی جبران کند و در عرصه داخلی و خارجی به یک تعهد، تشخص و هویت مستقل دست پیدا کند. اما این هویت یابی جدید سبب شد تا وی خود را در یک موقعیت ناشناخته با تعهدات انحصاری بیابد و بدین ترتیب وارد مرحله بحران هویت شود. این همان فرآیندی است که به نسبت در مورد بن سلمان نیز قابل تعریف است.
اصطلاح بحران هویت
اریکسون در این بخش مطرح میکند اگر مرحله بحران هویت ادامه پیدا کند این اختلالات به وجود میآید: اشکال در دنبال کردن هدفهای درازمدت، نداشتن الگوهای مناسب دوستی، درگیر شدن در ناهنجاریها، اختلال در شناختهای مذهبی، فرهنگی و سیاسی، عدم توجه به ارزشهای اخلاقی، عدم رعایت الزامات و تعهدات گروهی، داشتن دید منفی نسبت به خود، دیگران و اجتماع و در نهایت اختلال در تنظیم رفتار.
اما در نهایت مرحله بحران هویت نیز به پایان میرسد و پس از آن، فرد از مجموع مراحل اکتشاف، جستجو گری، آزمون و خطا و انتخاب گری به یک بلوغ و هویت نسبتا مشخص و پایدار میرسد که در این مرحله قرابت بیشتری به هم نوعان خود پیدا کرده و اصطلاحا همرنگ جماعت میشود. این مرحله نقطه آغاز جمع گرایی است.
از آنجایی که تاکید بر این است که فرآیند شکل گیری هویت بن سلمان به میزان زیادی به وضعیت ترامپ شباهت دارد؛ از اینرو در این قسمت شابلون مطرح شده از جانب اریکسون بر روی بن سلمان قرار میگیرد. به عبارت دیگر تفاوتی نمیکند که ترامپ مجددا در این بخش ارزیابی شود، زیرا نتیجه تقریبا یکی است.
بن سلمان نیز پس از گذراندن مرحله جدایی-فردگرایی دچار بحران هویت شد. بحرانی که در آن، اهداف دراز مدت عربستان سعودی از حالت «امنیت طلبی» به حالت «قدرت طلبی» و «توسعه طلبی» سوق پیدا کرد. در این مرحله، الگوهای دوستی عربستان با برخی کشورها دچار اختلال شد. آغاز نخستین جنگ برون مرزی تاریخ آل سعود و نخستین جنگ کلاسیک متقابل بین دو کشور عرب در این مرحله انجام شد.
کشمکش سیاسی بی سابقه با ایران، اعدام شیخ نمر با وجود مخالفتهای بین المللی، ماجرای قطر، ماجرای لبنان و سعد الحریری برخلاف الزامات بین المللی با همپیمانان، شکستن هنجارهای مذهبی و فرهنگی آل سعود از طریق اصلاحات خام اجتماعی، بازداشت بی سابقه شاهزادگان و تجار سعودی، آشکارتر شدن روابط با اسرائیل برخلاف تعهدات گروهی در جهان عرب و جهان اسلام و در نهایت معامله ضمنی بر سر فلسطین و قدس تحت لوای معامله قرن، از جمله مصادیق قابل انطباق با اختلالات به وجود آمده در مرحله بحران هویت برای بن سلمان قابل ذکر است.
اکنون وضعیت عمومی آل سعود و بن سلمان را میتوان در مرحله اختلال در تنظیم رفتار تعریف کرد و به همین خاطر است که هر گونه اقدام نامتعارف از این کشور همچون حمله به لبنان در چند ماه اخیر قوت گرفته بود و حتی گمانه زنیهایی مبنی بر اقدام ماجراجویانه عربستان علیه ایران نیز مطرح است.
ترامپ نیز در این مرحله بدون توجه به منافع دراز مدت آمریکا با اختلال در الگوهای دوستی روبرو شد و حتی کشورهای اروپایی را که بعد از جنگ جهانی دوم همواره روابط دوستی مستحکمی با آمریکا داشتند را مورد اهانت و تحقیر قرار داد که بی اعتنایی او به نظر اروپاییها در لغو برجام از جمله مصادیق بارز این امر بود. مسلما به همین خاطر بود که هیلاری کلینتون، جان کری و اوباما وی را مایه شرم و خطر بزرگ آینده آمریکا میدانستند.
هنجارشکنیهای بین المللی همچون حمله به اصل برجام، خروج از توافق نامهای بین المللی همچون معاهده اقلیمی پاریس، خروج از پیمان تجارت ترانس پاسیفیک، تهدید برای خروج از ناتو و یونسکو، لغو یکجانبه برجام و احتمالا انتقال سفارت آمریکا به قدس شریف، مجموعه رفتارهای ضد فرهنگی واخلاقی ترامپ در یک سال اول ریاست جمهوری اش نشانگر نوعی اختلال در تنظیم رفتار وی در عرصههای مختلف بین فردی، فرهنگی و سیاسی بود.
تا جایی که تبعات این بحران هویت را میشود در تداوم استعفاها و برکناریهای زودهنگام برخی اطرافیان معتمد ترامپ همچون «استیو ینن» مشاور ارشد سابق ترامپ، تیلرسون وزیر امور خارجه سابق و بسیاری افراد دیگر به وضوح مشاهده کرد. بنابر تحقیق موسسه بروکینگز، ۳۴ درصد مقامهای رسمی و کارکنان دولت ترامپ در نخستین سال ریاست جمهوری وی برکنار شده، استعفا کرده یا جایگزین شده اند (تقریبا هر ۲۰ روز یک استعفا). این رقم دو برابر نرخ ۱۷ درصدی در سال ۱۹۸۱ میلادی و نخستین سال ریاست جمهوری رونالد ریگان است و بهمین علت رکورد تاریخی به نام ترامپ در این عرصه به ثبت رسیده است.
مسائل مربوط به «زبان بدن» ترامپ همچون نحوه دست دادن با برخی مقامات اروپایی و پس زدن دست ترامپ توسط همسرش ملانیا در فرودگاه بن گوریون در می ۲۰۱۷ نیز از جمله مصادیق بحران در روابط بین فردی ترامپ قابل انطباق با نظریه هویت اریکسون است. «باتی وود»، رفتارشناس و کارشناس «زبان بدن» در مورد چرایی عدم تمایل ترامپ برای گرفتن صمیمی دست همسرش در انزار عمومی برخلاف اوباما میگوید: «احتمالا ترامپ تلاش میکند تا در ذهن مردم، خود را به عنوان رئیس جمهوری نشان دهد که به تنهایی پست ریاست جمهوری را در اختیار دارد و از سلطه و نفوذ برخوردار بوده و هیچ کس، حتی همسرش در این زمینه هیچ نقشی ندارد.»
همین اختلالات رفتاری ترامپ سبب شد تا طبق نظرسنجی آسوشیتدپرس وی نامحبوبترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا در سال اول لقب گیرد؛ زیرا از هر ۱۰ آمریکایی که در این نظرسنجی شرکت کردند، تنها سه نفر معتقد بودند که آمریکا در مسیر درستی گام بر میدارد. همچنین همین رفتارها سبب شد تا در ژانویه ۲۰۱۸ کتاب «آتش و خشم، درون کاخ سفید» نوشتۀ «مایکل وولف» به عنوان جنجالیترین و پرفروشترین کتاب سال منتشر شود. این کتاب از زبان نزدیکترین افراد به دونالد ترامپ در کاخ سفید تهیه شده است که سلامت روانی ترامپ را در جایگاه ریاست جمهوری مورد تردید قرار داده اند. وولف، درباره ترامپ ترامپ میگوید: «همه افرادی که وی برای نگارش کتابش با آنها مصاحبه کرده است دونالد ترامپ را مانند یک «کودک» دانسته اند.»
البته همانطور که در مقدمه ذکر شد نمیتوان ادعا کرد که تصمیمات ترامپ غیر سیستماتیک بوده و به هر حال این مسئله هم میتواند بخشی از سناریوهای آمریکایی باشد. یعنی اینکه یک فرد دیوانه (حداقل در ظاهر) و به تعبیری «شعبان بی مخ دیپلماسی آمریکا» در راس امور اجرایی آمریکا قرار گیرد و بدین ترتیب آمریکاییها از طریق این فرد، اقدام به اصلاح و پیش بردن برنامههای در زمین مانده خود کنند و بعد از آنکه به اهداف خود رسیدند با حذف و تقبیح آن فرد، دهکده جهانی را به یک آرامش مجدد بازگردانند. در این صورت میتوان گفت که ترامپ در نقش «لاک غلط گیر» برای سیاستهای غلط قبلی و جاری آمریکا عمل میکند.
ثبت رکورد برای تثبیت هویت
دونالد ترامپ از روزی که پا در کاخ سفید گذاشته است، عامدانه و غیرعامدانه به صورت روز افزون در حال شکستن رکوردهای مختلف حتی در موارد پیش پا افتاده و سبک در عرصه سیاسی است. به عنوان مثال دونالد ترامپ و ملانیا ترامپ اولین رقص زن و شوهر ریاست جمهوری را به افتخار مراسم تحلیف اجراء کردند. وی همچنین نخستین رئیس جمهور آمریکا در یک قرن اخیر بود که در سال نخست ریاست جمهوری اش برای هیچ یک از سران خارجی ضیافت رسمی برگزار نکرد.
همچنین وی نخستین رئیس جمهور آمریکا هست که اعتقادی به حیوان خانگی نداشته و به گفته رسانههای آمریکایی اگر این روند ادامه یابد وی یک سنت دیرین در میان روسای جمهور قبل را شکسته است. موارد سبک مذکور را اگر در کنار موارد بزرگتر دیگر همچون حضور ترامپ در مقابل دیوار ندبه در می ۲۰۱۷ به عنوان نخستین رئیس جمهور آمریکا که در حین تصدی پست ریاست جمهوری چنین اقدامی انجام داد همگی نشانگر تمایل این فرد به رکورد شکنی و تثبیت هویت به دست آمده خود است.
اینگونه سنت شکنیها و رفتارهای رکورد محور سیاستمداران معمولا در سالهای پایانی انجام میشود تا هم توشهای باشد برای بازگشت مجدد آنان در دراز مدت و هم اینکه از تبعات کوتاه مدت و میان مدت سنت شکنیهایشان در مقابل گروههای رقیب در امان بمانند.
اما اینکه چرا ترامپ از همان روزهای نخست بی مهابا و به صورت انتحاری در حال سنت شکنی است از سه جنبه قابل فهم میتواند باشد:۱-اینکه ترامپ در ۷۱ سالگی مسنترین کسی شد که ریاست جمهوری را شروع کرد و از این رو ادوار بعدی ریاست جمهوری چندان در مورد وی قابل تصور نیست ۲-ترامپ در نظرسنجیهای اخیر در آمریکا به عنوان نامحبوبترین رئیس جمهور آمریکا در ۷ دهه گذشته معرفی شده است و حتی نیویورکتایمز پیش بینی کرده است که وی بدترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا باشد؛ به همین خاطر این احتمال وجود دارد که ترامپ یا زودتر از موعد استیضاح شود یا اینکه در نهایت در یک دوره فرصت استفاده از امپراطوریِ ریاست جمهوری را داشته باشد.۳-حضور «ایوانکا ترامپ» دختر ترامپ در مرکز میدانهای سخت منطقهای به ویژه در پرونده فلسطین، این تئوری را تقویت میکند که در واقع ترامپِ پدر در نقش سکوی پرتاب ترامپِ دختر برای تصدی ریاست جمهوری آمریکا در آینده (به عنوان نخستین رئیس جمهور زن آمریکا در پی شکست هیلاری کلینتون) است. از این رو دونالد ترامپ فرصت را غنیمت شمرده و اصطلاحا «نقد را رها نکرده و به نسیه نچسبیده است.»
بیشتر بخوانید:نقض عهد آمریکا منحصر به ترامپ نیست/ در صورت داشتن رابطه با آمریکا باید استقلال خودتان را فدا کنید
بنیامین نتانیاهو نیز با همین تئوری، اما در شرایط متفاوتتر قرار گرفته است. اگر نتانیاهو بتواند تا آخر دوره ریاست جمهوری این دوره دوام بیاورد و به واسطه اتهامات فساد مجبور به استعفا نشود، آنگاه با پشت سر گذاشتن بن گوریون، رکورد بیشترین سال حضور در پست نخست وزیری را از آن خود خواهد کرد.
بدین ترتیب نتانیاهو برخلاف ترامپ در انتهای امپراطوری خود بوده، اما انگیزههای وی از ورود در بازیهای خطرناک و انتحاری همچون بحث قدس، سوریه و تحریک مستقیم ایران در بحث هستهای و بلندیهای جولان شباهتهای زیادی به انگیزههای مذکور ترامپ دارد.
همین اشتراکات باعث شده تا چرخ دندههای اسرائیل و آمریکا در مقطع حاضر در مسیر موافق یکدیگر و در مسیر مخالف اتحادیه اروپایی و سودای تشکیل دو دولت بچرخد. بن سلمان نیز تلاش میکند تا با همان الگوی ذکر شده، در نقش «چرخ دنده هرزگرد» مابین نتانیاهو و ترامپ قرار گیرد تا او نیز از این طریق اقدام به تثبیت هویت به دست آمده خود کند.
جمع بندی
در مجموع میتوان گفت که نامتعارف بودن ادراکیات و رفتارهای سیاستمدارانی همچون دونالد ترامپ، بن سلمان و بنیامین نتانیاهو و حتی نمونههای داخلی آن همچون رفتارهای مقامات ارشد جریان فتنه و جریان انحرافی ریشه در ابعاد روانشناختی به ویژه نظریه «هویت» و «بحران هویت» دارد.
از این رو رفتارهای غیر متعارف شخصیتهای بزرگ و صاحب قدرت طبیعتا نتایج بزرگ نیز در پی دارد. ضمن آنکه هویتهای کوچک برای تبدیل شدن به هویتهای بزرگ و هویتهای بزرگ برای جلوگیری از کوچکتر شدن هویت قبلی در یک نقطه اشتراک قرار میگیرند و آن عبارت است از انجام کارهای بزرگ که مصادره قدس شریف از جمله برگهای برنده هویت ساز برای دونالد ترامپ، بن سلمان و بنیامین نتانیاهو بود.
ایوانکا ترامپ نیز در این میان به پشتوانه خوش خدمتیهای کم نظیر ترامپِ پدر و با پشتوانه همسر یهودی خود و همچنین با گرویدن به دین یهود تبدیل به ذخیره استراتژیک صهیونیسم جهانی شده و به نظر میرسد لاتاری آینده سیاست در آمریکا در دست وی قرار گرفته است.
منبع:تسنیم
انتهای پیام/