به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ چنان عاشقانه از مردم کشورش سخن میگوید کهگویی همه هشتاد و چند میلیون نفر ایرانی اعضای خانوادهاش هستند. به اندازهای محرومیت انسانها آزارش میدهد که وقتی حرف آنها به میان میآید اشک ازگونههایش سرازیر میشود.
انگار نه انگار سالها دور از زادگاهش زندگی کرده و با آداب دیگری بزرگ شده است: «از کودکی در روسیه بزرگ شدهام ولی قلبم در ایران میتپد. مردمان اینجا با تمام دنیا فرق میکنند. همه این هشتاد و چند میلیون نفر اعضای خانوادهام هستند.»
دکتر «محسن مفتاح» چشم پزشکی است که اثبات ارادتش به مردم سرزمینش چندان دشوار نیست. او همین چند وقت پیش به کرمانشاه رفت و روزانه بیش از ١٥٠نفر از زلزلهزدگان را معاینه کرد.
بیشتر بخوانید: گفتوگو با کاپیتان ندایی خلبان بالگرد جمعیت هلالاحمر در غرب ایران
مفتاح از کودکی در شهر سن پترزبورگ زندگی کرده و در یکی از بهترین دانشگاههای روسیه فارغالتحصیل شده، در تمام جاهایی که کار بشردوستانه انجام داده خودش را بهعنوان یک ایرانی معرفی کرده است.
او با لباس صلیبسرخ به کشورهای مختلفی سفر کرده تا مرهمی برای چشمان فقرا تجویز کند. همین عشق به ایران و بشر دوستی مقدمه عضویت داوطلبانه او در جمعیت هلالاحمر را مهیا کرد. حالا این پزشک خیرخواه بعد از سالها دوری از کشور همراه خانوادهاش در استان گلستان زندگی میکند و وقتی فراخوان حضور پزشکان در منطقه زلزله کرمانشاه توسط جمعیت هلالاحمر شهرش مطرح شد، اولین کسی بود که اعلام آمادگی کرد و به کمک هموطنان داغدیدهاش رفت.
همراه هلال در مناطق محروم
لباسی ساده میپوشد و خیلی خودمانی صحبت میکند و تکه کلامش «عزیز دل» است. شمرده صحبت کردنش باعث میشود خیلی راحت با او ارتباط برقرار کنیم. راستش را بخواهید در برخورد اول با تصور اینکه به عادت مألوف با پزشکی کاملاً جدی و به قول معروف عصا قورت داده روبهرو میشویم پای گفتگو با دکتر مفتاح نشستیم، اما رفتار صمیمی و کلام گرمش یخ ما را آب کرد.
وقتی تعجبمان را میبیند لبخندی میزند و بعد از مکث کوتاهی میگوید: «من دکتر هستم و این موضوع بسیار مهمی است. یک پزشک قسم میخورد که در خدمت بشر باشد، وظیفه یک خدمتگزار مودب بودن و ارایه خدمات درست است.»
دکتر به علت فعالیتهای بشردوستانهاش در کشورهای مختلف، اعتباری جهانی دارد. او درباره نحوی ورودش به جمعیت هلالاحمر و صلیبسرخ میگوید: «من سالهای زیادی در کشور روسیه زندگی کردم و برای درس خواندن و زندگی، سختی بسیاری کشیدم. حتی بعضی وقتها به نقطه ناامیدی هم میرسیدم.
یک روز اعضای صلیبسرخ برای بازدید به دانشگاه ما آمده بودند و من با یکی از آنها درباره شیوه فعالیتهای این سازمان صحبت کردم. وقتی او درباره کارهای بشردوستانهشان برایم تعریف کرد، احساس خوبی پیدا کردم و انگار هدف زندگیام را پیدا کرده بودم.
برای همین سعی کردم در دانشگاه نفراول باشم تا با بهترین درجه علمی به مردم محروم خدمت کنم.» پزشک خیّر ما دوست ندارد درباره خودش زیاد صحبت کند، چون تصورش این است حرفهایش حمل بر خودستایی میشود. اما با اصرار ما کمی درباره دشواریهای زندگی در خارج از ایران میگوید: «شرایط آنقدر برایم سخت بود که گاهی مجبور میشدم فاصله چندکیلومتری خانه تا دانشگاه را پیاده بروم تا جایی که وقتی به بیمارستان میرسیدم از شدت خستگی چیز زیادی از درس متوجه نمیشدم و مجبور بودم خودم در خانه درس را هرطور شده یاد بگیرم. ولی در آن شرایط سخت به تنها چیزی که فکر میکردم خدمت به بشر بود. به همین دلیل آنقدر تلاش میکردم تا به جایی برسم که بتوانمکاری کنم تا افرادی مثل خودم سختی نکشند. به همین دلیل وارد صلیبسرخ و هلالاحمر شدم تا در مناطق محروم خدمت کنم.»
درس بزرگی که از امدادگران گرفتم
دکترمفتاح از جمله پزشکانی است که در حادثه کرمانشاه یاریرسان مردم آسیبدیده بوده و در حالی از شرایط زندگی آنها سخن میگوید که بغض گلویش را میفشارد: «وضع مردم کرمانشاه با وجود کمکهای دولت و مردم مساعد نیست. متأسفانه بعضی از پزشکان فقط به دنبال منافع شخصی هستند که این اصلاً خوب نیست و تأسف بار است که وقتی هلالاحمر استان به پزشکان شهر اعلام کرد برای کرمانشاه داوطلب میخواهیم، تنها چندنفر حاضر به همکاری شدند. در مدتی که کرمانشاه بودم روزی ١٥٠نفر را معاینه میکردم ولی لحظهای احساس خستگی نمیکردم. چون احساس میکردم مؤثر هستم و توانستهام برای عدهای انسان بیدفاع و محرومکاری انجام دهم.»
آدمهایی مثل دکتر مفتاح از هرفرصتی برای یاد گرفتن مسیر درست زندگی استفاده میکنند. او حتی از یک کودک خردسال تا پیرمرد سالخورده میآموزد و مصداق زگهواره تا گور دانش بجوی را در عمل نشان میدهد.
میگوید در کرمانشاه از امدادگران هلالاحمر چیزهایی یاد گرفته است که هیچوقت در دانشگاه شماره یک سنپترزبورگ نمیتوانسته بیاموزد: «معرفت و انسانیت موضوعاتی است که در هیچ کتابی دربارهاش نوشته نشده که بشود خواند و یاد گرفت. اما بچههای هلالاحمر با بهترین ادبیات این مفاهیم را به من آموختند. گاهی وقتها که سرم کمی خلوت میشد به نحوه کار امدادگرها دقت میکردم.
چنان عاشقانه کار میکردند و پیگیر احوال مردم زلزلهزده بودند که حظ میبردم. گاهی در طول شبانهروز یک وعده غذا میخوردند. من شاهد بودم امدادگری تمام مدتی که در آنجا بود با زبان روزه خدمت میکرد تا سهمیه غذایش را به زلزلهزدگان بدهد. خیلی وقتها جلویشان کم میآوردم و اعتراف میکنم پای درس کلاس انسانیت این بچهها شاگردی میکنم. در خاطر دارم یکبار داروهایی که لازم داشتم تمام شد و به چند نفر امدادگر موضوع را گفتم، آنها فقط پرسیدند برای کی این داروها را میخواهید؟ گفتم: «برای یک روز دارو داریم.» تهیه این داروها چند روز زمان میبرد، نمیدانم چطور ظرف ٢٤ساعت آن همه دارو را تهیه کردند، فقط میدانم خودشان را برای تهیهاش به آب و آتش زدند.»
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/