به گزارش خبرنگار حوزه تکیه حسینی گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران آیینی کشورمان هر کدام به یاد عزای سالار شهیدان (ع) و یاران وفادارشان ابیاتی را سرودهاند که شما می توانید در این گزارش اشعار ویژه شهادت حضرت امام حسین (ع) را بخوانید.
بی شک فراق از یار را یعقوب میفهمد
در عمق آتش سوختن را چوب میفهمد
دل صیقلی باشد همیشه رونقش برجاست
این اصل را فیروزهی مرغوب میفهمد
وقتی حبیبی میرود تا جان فدا گردد..
تنها شدن با غصه را محبوب میفهمد
قربانی دلبر شدن هم صبر میخواهد…
این قصه را هم بی گمان ایوب میفهمد
اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْنی ز مرد پارسی گو را
موجی که در ساحل کند آشوب میفهمد
نه جلجتا…گودال پروازی ست تا معشوق
این عشق را نصرانی مصلوب میفهمد
وقتی برهنه میشوم بر سینه میکوبم
عابس فقط حال دلم را خوب میفهمد
«ایمان کریمی»
قلبی که با حضور شما پا نمیشود
محبوب خانوادهی زهرا نمیشود
انسان بی حسین چو بیمار لاعلاج
دردش به هیچ وجه مداوا نمیشود
عین هزار سال رکوعش قبول نیست
قدی که سمت کرب و بلا تا نمیشود
تنها نه اینکه زنده کند مرده را حسین
بی مهر او مسیح، مسیحا نمیشود
همچون رسالتی که روی دوش مصطفاست
جز او کسی به دوش نبی جا نمیشود
روزی به روی سینهی احمد نشسته بود
امروز، شمر از بدنش پا نمیشود
میخواست از گلو سر او را جدا کند
خیلی تلاش میکند…، اما نمیشود
جز آن که از قفا ببرد از حسین سر
از کار قاتلش گرهی وا نمیشود
«امیر عظیمی»
ناله بزن؛ با ناله از گودال لشگر را ببر
زینب بیا، این شمر با پا رفته منبر را ببر
چون مادر خود بر کمر چادر ببندای شیر زن
از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر
این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست
دامن کشان، دامن بیاور با خودت سر را ببر
ناله بزن، فریاد کن؛ اما همه ش بی فایده است
این شمر- از اینجا نخواهد رفت؛ مادر را ببر
ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن
پیراهنش را بر زمین بگذار، معجر را ببر
انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست
جایش النگوی من و این چند دختر را ببر
من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام
از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر
«علی اکبر لطیفیان»
ﻧﮕﻔﺘﻨﯽ ﺳﺖ ﻏﻢ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﭼﻨﺎﻥ ﻋﻘﯿﻖ، ﺷﺪﻡ ﺩﺍﻍ ﺩﺍﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﻃﻌﻨﻪ ﺯﺩه دﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺏ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﺁﺑﺪﺍﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
نیاز نیست به انگشت لطمهای بزنند
که سنت است در ایشان نثار انگشتر
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﺗﻨﮓ ﺷﺪ، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ
ﺭﺳﯿﺪه ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﺭﻗﯿﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﺪ
ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭه ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺯﺍﺋﺮ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﮐﻪ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ
ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
«مجید تال»
لیلهی قدر ِ چشمتر اینجاست
چون خدا هم که تا سحر اینجاست
قبر شش گوشهای که خوابیده
زیر پای پدر، پسر، اینجاست
یک طرف ماه و یک طرف خورشید؛
«جُمع الشمس و القمر…» اینجاست
روضهها ناگهانی و آنی است
اینکه شعرش کنی هنر اینجاست
صحنههایی امان من برده
زخم کاری ِ بر جگر اینجاست
دو قدم قبل علقمه…یک مرد
دست تنها بر کمر، اینجاست
یا که مردی و خنجری پر خون
نعره میزد که دردسر اینجاست
میبرید و به زیر لب میگفت:
شک ندارم که یک نفر اینجاست
نیزه اش ناگهان سبکتر شد
نعره زد یکنفر که «سر» اینجاست
گرچه لایمکن الفرار از غم
مادرت گفت: بیا…مَفر اینجاست
«حنیف منتظرقائم»
چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت
فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت
چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
نبوده نیزه و تیری در آن میانه مگر
چشیده بود شراب از سبوی پیرهنت
به سینه کسی انگار دست رد نزده
کریم، مثل خودت، خلق و خوی پیرهنت
به غیر مادرمان هیچ کس نفهمیده…
چرا یکی شده پس پشت و روی پیرهنت
دلم نمیشود آرام بی تو یک لحظه
اگر چه بوسه زدم مو به موی پیرهنت
رسیده وقت نماز و میان این همه زخم
جبیرهای شده حالا وضوی پیرهنت
همیشه پیرهن یوسفان شفابخش است
شفای زخم دلم گفتگوی پیرهنت
«حسین ایزدی»
انتهای پیام/