به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، مصادف با سالروز ولادت حضرت محمد مصطفی (ص) و آغاز هفته وحدت، هرکدام از شاعران کشورمان ابیاتی را در مدح پیامبر اکرم(ص) سردهاند که به برگزیده ترین آنها در زیر اشاره میشود.
ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش میگردد و بسیار خوشحال است
فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است
زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است
پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال، اقبال است
محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است
به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز مثقال است
نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است
جهان را میزند برهم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر، دست میم روی شانهی دال است
به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است
اگرچه نیستم مثل قَرَن گرم اویس،
اما دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است
اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است
تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است
هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حال است
به پایان آمد این ابیات، اما خوب میدانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوهی کال است
مهدی رحیمی
در زمانی که جهان از جهل، غرق ظلمت است
آمد آن خورشید، که نورش دلیل خلقت است
آمده حُسن ختام و سَروَر پیغمبران
آنکه توصیفِ جمالش کار این جمعیت است
خُرد شد ایوان کسریٰ ریخت سقفش بر زمین
بسکه این مولود، دارای وقار و هیبت است
در دیار فارسها آتشکده خاموش شد
اتفاقاتی که افتاده دلیل حیرت است
آمد و ابلیس، راهش بسته شد بر آسمان
آسمان هم با وجود او پر از امنیت است
تخت شاهان سرنگون شد سحر ساحرها عقیم
تازه اینها گوشهای از جلوهی آن حضرت است
آمده آنکس که خاک ردّ پایش از طلاست
همقدم با او زمین میگردد و در حرکت است
خاک، حاصلخیز شد از گرد و خاک مقدمش
با وجود او کویر خشک، غرق برکت است
لحظهای خندید، روشن شد زمین و آسمان
در میان عرش، هم از نور رویش صحبت است
ارتباط عرش را با فرش، ممکن کرد او
اصلا این مولود، ذاتا در وجودش وحدت است
رضا قاسمی
از هر چه آفریده فرا آفریده اند
خلقی ز. خُلقِ خَلق، جدا آفریده اند
صبح و تبسم و سحر و سبحه و سلام
سنگ صبور، صلح و صفا آفریده اند.
چون چشم غرق شور که شب چشمه میشود.
چون شطِّ با نشاط رها آفریده اند
نام معطر تو وزیدن گرفت و بعد
ریحان و روح و رایحه را آفریده اند
سرریز روشنی است تن تو گمان کنم
خورشید در میان عبا آفریده اند
پشت سر تو قریه به قریه بهار رفت
از بس تو را خوش آب و هوا آفریده اند
فصل ربیع بود که از فضل چشم تو
باران ربنا و دعا آفریده اند
گل را، بهار را، غزل و عشق را، شبی-
تلفیق کرده اند و تو را آفریده اند
تا که خدا به خویش تماشا کند تو را
آیینهای برای خدا آفریده اند
تا با تو گل بگوید و گل بشنود خدا
تا گل نفس شوید، حرا آفریده اند
ای ناز از شکوفه گیلاس جان تو
دل نازک از دل تو کجا آفریده اند؟
علی حنیفه
گُلِ لبخندِ رویت میزند طعنه به هر سُمبل
به نام نامیِ تو میشود آقا شکوفا گل
وای بالا نشین مدح شما را میکند بلبل
فدای ایل و اجدادت تمام ایل و اجدادم
من آن صیدم که خوش دارم شما باشید صیّادم
کرم هم در کنار تو، به قربانت کم آورده
به همراهت خدا زهرا و حیدر را هم آورده
برای خیر مقدم هستی اش را آدم آورده
به یُمن مقدمت خورشید نورانی شده امشب
ببین عرش خدا را که چراغانی شده امشب
ندیدم با مسماتر من از نامت رسول الله
دل من کفتر جلدیست بر بامت رسول الله
به من هم میدهی یک جرعه از جامت رسول الله؟
که دائم بر زبان آرم علی عالی علی اعلا
قسیم النار و الجنه جز او کی میشود فردا
خوشا بر حال آن کس که گرفتار شما گشته
و با جان و دلش آقا خریدار شما گشته
منم کلب علیآنکه علمدار شما گشته
تو را جان امیر المومنین آقا نگاهم کن
بیا و با نجف بردن دوباره رو به راهم کن
دَمی هم بی وضو نام علی را تو نمیبُردی
چقد از لٰات و عُزی و هُبل آقا تو آزوردی
تو از زهر جفا نه بلکه از داغ علی مُردی
چرا که خوب میدانی امیرالمومنین مَرد است
و میدانی غم ناموس هم بالاترین درد است
ابراهیم لآلی
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
نه بعد اینکه هزاران هزار پیغمبر
” تو قبل اینکه بیایی پیمبری بودی”
برای فاطمه هم در سنین کودکی اش
تو مهربانتر از الطاف مادری بودی
نوید آمدنت هم پیام وحدت بود
همیشه در پی فکر برادری بودی
هنوز واله ام از وصف این دو نور جلی
علی شبیه تو یا نه تویی شبیه علی؟
تویی که سفرهی اکرام بی حدی داری
هنوز شهره و حُسنِ زبان زدی داری
تویی پیمبر خضرا، تویی رسول امین
نشان سیدی ات را به گنبدی داری
چه شوکت و جبروتی دراین جهان بهتر
که در حریم خدا رفت و آمدی داری
توچشمهی برکاتی و نسلت ابتر نیست
تویی که قائم آل محمدی داری
ببخش گرچه برایت سروده کم گفتم
ببخش اینکه اگر شاعر بدی داری
بیا که با نفست رو به کعبه جان بدهی
تو آمدی که علی را به ما نشان بدهی
توان بده که کمی عاشقانه دم بزنم
میان باغ همین واژه هاقدم بزنم
توان بده که به عشق شکوه سیمایت
محاسبات دلم را کمی به هم بزنم
بیا مرا برسان تا ضریح چشمانت
که بوسهای به دو آئینهی حرم بزنم
اگربه ” لیله الاسرای ” چشم تو نرسم
بگو که حاجت دل را کجا رقم بزنم؟
بیا به پاس ارادت اجازهای بده تا –
– مدال نوکریت را به سینه ام بزنم
ردای سبز نبوت نگین بر تن توست
مدال زرد ابا الفاطمه به گردن توست
مجید قاسمی
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ. با سلامی ـ. دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
آسمان در ماه و در خورشید ترسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایهها را هم ز. مادر مهربانتر میکنی
وسعتِ توحیدش از نور تو، بی حد میشود
آسمان خانهاش پر رفت و آمد میشود
جد تو، از دین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجری خوش ذوق بود و دید: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
«ما عرفناک» ت. زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
قاسم صرافان
راضى شده بودیم به املاى محمد.
اما نرسیدیم به معناى محمد
هر آنچه که دارند رسولان، همه دارند
از معجزه ى. خاک قدمهاى محمد
مولاست همان رحمت امروز پیمبر
زهراست همان رحمت فرداى محمد
تفسیر کمالات جلالى على بود
لاحول و لا قوه الاى محمد
این وحدت محض است و دوئیت به میان نیست
خوابید اگر شیرخدا جاى محمد
اسلام محمد به جز اسلام على نیست
منهاى على، یعنى: منهاى محمد
در آینه فاطمه دیده است خودش را
بنشسته محمد به تماشاى محمد
علی اکبر لطیفیان
تیغ ابرویت غزل را درخطر انداخته
پیش پایتازتغزل بسکه سرانداخته!
مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیر مژگان از دست دل سپرانداخته
بندهای؟ پروردگاری؟ این شکوه لایزال!
شاعرانت را به، اما واگر انداخته
نامی ازمیخانهها نگذاشت باقی نام تو
باده راچشم خمارت ازاثرانداخته
ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال وپر انداخته
کاردیگرازترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرهارا به اظهارنظر انداخته!
سود بازار نمک انگار چیزدیگری است
خنده اترونق زبازار شکر انداخته
عاشق ومعشوقها ازهجررویت سوختند
عشق تانآتش به جان خشک وتر انداخته
این تنورداغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبیدامن اهل هنر انداخته
مهربانینگاهت،ای صبورسربه زیر
دولتشمشیر را از زوروزر انداخته
تاسبکباری دل، چوب حراجت را بزن
چین زلفتدرسرم شوق سفر انداخته!
آمدم برآستانت درزنم، یادم نبود
میخ سرخیکوثرت را پشت درانداخته
وحید قاسمی
عرش را در زیر پا داری و بالا میروی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا میروی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا میروی
ابروان مرتضی را کردهای محراب و بعد
با همین نقش کج آخر تا ثریا میروی
غزوه یا شعب ابی طالب چه فرقی میکند؟
خاطرت آسوده با حیدر به هر جا میروی
اول از آتش پرستان بنده میسازی و بعد
پای این دل بردن از سلمان، به “منّا” میروی
درد ما را گوشهی چشم تو درمان میکند
قلب سلمان را نگاه تو مسلمان میکند…
حسین قربانچه
روزیکه از وجود، دوعالم معاف بود
نور شما به عرش خدا در طواف بود
ارواح و نور و طینت تان پاکِ پاکِ پاک
یعنی وجودتان ز. ازل صافِ صاف بود
هریک برآمده ز. تجلای دیگری
یک نور واحدی که شعاعش مضاف بود
از نورتان تجلی خلقت شروع شد
آن خلقتی که خالص و بی انحراف بود
ما را هم از وجود شما منَتی رسید
رخسارتان برای دل ما مطاف بود
قالوا بلای ما همه در عرصه الست
در اصل بر ولایت تان اعتراف بود
ای نامتان مرادف ذکر خدایتان
صلِ علیَ النَبیِ و آله، ثنایتان
کی میتوان به وصفِ تو دلبر زبان گشود
کی میتوان فراخورِ شأنت، غزل سرود
کی میتوان به کُنهِ مقامات تو رسید
کی میتوان به مدح تو آقا هنر نمود
نور تو از علی شد و نور علی ز. تو
آری سزاست نورٌ علی نور را سجود
آدم چشید غمزۀ تو، شد اَبوالبشر
عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود
مجموعِ انبیا به شما امتحان شدند
وَرنه بدونِ اذن تو پیغمبری نبود
ذکر مُسبَحاتِ تو مشق فرشته شد
طرزِ قیام و شیوۀ تسبیح، تا قعود
باید نوشت سر درِ دل، با خطِ جلی
یا مصطفی محمد و یا مرتضی علی
ای فخرِ کائنات که نامت محمد است
مدح و ثنای حضرت تو کار سرمد است
با فکر و ذکر تست که دلها خدایی اَند
بی یاد نام حضرت تو، حالِ ما بد است
قرآن دم از مکارم اخلاق، چون زند
خُلقِ کریم تست که مقصودِ ایزد است
هر قطره از وضوی تو دریای رحمتی ست
باران، رسولِ فضل و کراماتِ احمد است
تنها نه در کنار تو بودن شد افتخار
هر کس نماند بعدِ تو تسلیم، مرتد است
هر کس محبِ تست، علی دوست میشود
هر کس که بی علیست ز. آیینِ ما رد است
دین خدا به دامن تو چنگ میزند
دشمن علیهِ تست، دم از جنگ میزند
شک نیست نصرتِ تو همان نصرت خداست
یعنی اطاعت تو همان طاعت خداست
تنها نه از غدیر، ز. بَدوِ تولدت
فرمان بیعت تو همان بیعت خداست
تا تو رسول رئفت و مهر و عطوفتی
باران رحمت تو همان رحمت خداست
با دشمنان به شدت و سختی عمل کنی
در اصل، قدرت تو همان قدرت خداست
تَرکِ زیارت تو جفا بر حریم تست
یعنی که حُرمت تو همان حرمت خداست
آل حسین، آل علی، آل فاطمه
الحق که عترت تو همان عترت خداست
وقتی تُرا خدای تو فخر همه نوشت
ذکر تُرا به عرش اباالفاطمه نوشت
روز ولادت تو که دفعِ بلیه شد
روز شهادت تو چه شد محسنیه شد
عالم به وقت آمدنت غرق نور بود
با رفتنَت ز. آتش کین، فاطمیه شد
در سال شصت و یک، سرِ نیزه، سرِ حسین
با زینب تو همرهت از قاضریه شد
امروز هم بصیرت زینب چراغ راه
بنگر که خط اول ما زینبیه شد
روح تو بود، روح خدا را بما دمید
یک شعبه از ولای علی نیجریه شد
شکر خدا که مذهب ما هست جعفری
ایام عمرِ شیعه، همه صادقیه شد
ما جان نثار احمدِ محمود مانده ایم
در انتظار مهدی موعود مانده ایم
محمود ژولیده
سحرِ مکه صفایِ دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را زِ بُتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
به تمنای لبانِ پسر اسماعیل
زمزم از شوق عجب چشمِ تری پیدا کرد
نور توحید پس از غیبت طولانی خویش
در حرم فرصت هر جلوه گری پیدا کرد
سالیانی خبر از حضرت جِبْریل نبود
مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قدوم پسر آمنه و عبدالله
اُمّتِ پاک سرشتان پدری پیدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل
تازه بر، بار نشست و ثمری پیدا کرد
ما هدایت شده نور رسولُ اللهیم
ریزه خوار کرم زاده عبداللهیم
بی وجود تو بشر بی سر و سامان میشد
همه جا نور خدا مخفی و پنهان میشد
بی وجود تو کجا در همه امتها
نام این قوم مُزَیّن به مسلمان میشد
تا که از قوم دگر حرف میان میآید
تکیه بازوی تو شانه سلمان میشد
تو دعا کردی و ما شیعه مولا گشتیم
از همان روز، دلت گرم به ایران میشد
رخصتی میدهیای سرورِ زیبا رویان
گویم از چه رخِ تو قاتل هر جان میشد
با تبسم به لب غنچه تو گل میکرد
گیسویِ حور، به یکباره پریشان میشد
علت این بود که در روی ملیحانه تو
قدری دندان ثنایات نمایان میشد
ذکر تسبیح تو آهنگ بیان مَلَکَ است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است
بی دَمِ قُدسی تو مُردهای احیا نشود
پسر مریم قِدّیسه مسیحا نشود
پُشتِ موسی به تو و حضرت مولا گرم است
ورنه بی اِذْنِ شما وارد دریا نشود
گر زلیخا رُخِ زیبایِ تو بیند در خواب
پایِ دلداگی یوسفی رسوا نشود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند
از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز اَشِدّاءْ عَلَی الکُفّار است
لشگر کفر حریف تو به هَیْجا نشود
با دعایِ تو علی صاحب تیغ دو سر است
بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضبِ چشم تو در وقت نبرد
کمر تیغ علمدار احدتا نشود
تو ز نور احدی، اشرف مخلوقاتی
پدر فاطمهای تاج سرِ ساداتی
تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند
سائلان؛ بینِ گُذر یارِ بِلا فصلِ تواند
هر که ابتر به تو گفته رَحِمَشْ ناپاک است
همه خلق خدا ریزه خور نسل تواند
آن کسانی که ندارند به دل حُبِّ علی
در عمل امت ملعون شده و رَذْلِ تواند
زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد
این اراذل پِیِ آتش زدن اصل ِتواند
چون تَمَسُّک به علی شرطِ شفاعت باشد
شیعیان در صف محشر همگی وصلِ تواند
چه کسی گفته اباالفضل ز. اولاد تو نیست
ثُلْثِ سادات ز. اولاد اباالفضلِ تواند
بعدِ محسن که دل فاطمه حساس شده
پسر سوم زهرای تو عبّاس شده
مکتب قدسی تو نور حقایق دارد
چارده مصحف تا بنده و ناطق دارد
دشمن کور دِلِ تو ز کجا میدانست
راه پابنده تو حضرت صادق دارد
ظاهراً خاکِ حریمش شده با خاکْ یکی
باطناً او حرمی در دلِ عاشق دارد
روزی بندگی ما همه دستِ آقاست
در عمل او صفت کامِلِ رازق دارد
سالها میگذرد سرخی خاک یثرب
اثر خون تنِ زخمِ شقایق دارد
گر که گوش دل ما باز شود این ایام
صحبت از توطئه چند منافق دارد
زود شهر نبی از مادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده
قاسم نعمتی
انتهای پیام/