به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از ساری ، بر اساس تاریخ، پادشاه در حکومتهای شاهنشاهی گاهی به فراخور زمان هدفهای بزرگ و جاه طلبانهای در ذهن میپروراند، هدفهایی که ممکن است برای عدهای از سیاسیون و تاریخ نگاران و یا وابستگان و نزدیکان آنها جذاب باشد، اما پر واضح است که چنگ زدن به این آرمانها و ماندگاری شان، در گرو سیاستها و دستورالعملهای دقیق و محکم است.
دستیابی به مدنیت و ایجاد پیوندهای استوار اجتماعی را، برای نمونه، میتوان یکی از آن هدفهای بلندپروازانه حکومت قبل در برههای از زمان دانست، آنجا که میکوشیدند خردسال و سالمند، و زنان و مردان را به سوی تشکیل یک جامعه واحد هدایت کنند.
اما کیست که نداند خلق یک اتحاد اجتماعی استوار، احترام به حقوق شهروندی و کسب هویتی مستقل در جامعهای مرزبندی شده که عدهای قلیل از اربابان در یک سمت بر تخت امر نشسته باشند و عدهای کثیر از رعیتها در سمتی دیگر در خاک بغلتند، یقینا خواستهای عبث و غیرقابل درک خواهد بود.
نبود یا تضعیف زنجیرههای اتحاد اجتماعی هم از طرف دیگر، لزوما به از هم گسیختگی روابط منجر میشود و جامعه مملو از افرادی متفرق و ناآشنایی خواهد بود که بدون نسبتی عمیق صرفا در کنار هم زندگی میکنند، جامعهای به ظاهر کور و کر که در لاک خود فرو رفته اند و بی اعتنایی آزار دهندهای به تدریج گریبان شهر را میگیرد.
بابا مابه دنیا اومدیم که هر روز بمیریم، پیرمرد در هشتمین دهه زندگی با گفتن این جمله از قول اسحاق (پسرش)، بی اختیار اشک ریخت. دیگر احساس کردم سوال پرسیدن احمقانهترین اشتباه دنیاست.
پیرمرد عبوس و ترش رو کنار من و روی یک سنگ بزرگ تکیه داده بود که شاید اصلا هم تو دل برو نبود، او با صدایی دو رگه و کلفت که سیگار در شکل دادن آن بی تاثیر نبود، با صورتی آفتاب سوخته، یک کلاه همیشگی به سر، دستهایی زمخت با موهای زنگ زده از آفتاب روی آن، چشمهای افتاده و بی رنگ و حال، بی حوصله و مدام خیره به اطراف که برای حرف زدن دودل بود، انگار برای حرف زدن باید سطلی را به ته چاه ذهنش میانداخت و به سختی چرخ را میچرخاند تا جملهای بالا بیاید.
"ای کاش نمیپرسیدم" را هزاران بار به خودم گفتم. اما بعد از شاید بیست دقیقه که مدام پکهای سنگین به سیگارش میزد و گویی خاطرات منفور گذشته را با اکراه در ذهنش گردگیری میکرد، حرفش را آغاز کرد: دیگر از دست امر و نهیهای اربابان و نوچه هاشان ذله شده بودیم، تاب و تحمل مان نبود پسر جان، شب و روز زندگی مان کار و پادویی و نگهبانی از کیان همیشه در خطر ارباب بود، راستش زندگی خوب پیش نمیرفت، یعنی نمیتوانستیم خوب پیش ببریم، ما میکاشتیم و آنها برداشت میکردند، زندگی سراسر "ای کاش" بود، نه حرفی، نه اعتراضی، نه انصافی، نه عدل و عدالتی.
همیشه حقیر شدن و شکسته شدن غرور اندک مان جلوی ارباب را بر سر زن و بچه مان خالی میکردیم، زن و بچههایی که ذرهای گناهی نداشتند و خودشان شب و روز جان میکندند، چون وقتی به خانه میرسیدیم سراپا عقده و کینه بودیم، حق و واقع را بخواهی از خدا بی خبرها به ما بد کردند به مایی که بد نمیکردیم.
شبها که برای نگهبانی از زمینها از جلو خانه شان میگذشتیم، صدای خنده و رقص و آوازشان که از عیش و مستی هذیان میگفتند، دق به دل آدم میکرد. ما، اما مشتی مردم در حال زنده به گور مردن و تباهی بودیم، مشتی بدبخت، گر گرفته و کور و کر.
فکری که نبود، یعنی نداشتیم و همه از مرد و زن و پیر و جوان حرفها و ترسهای از ارباب رسیده را تکرار میکردند، بدون سواد و بدون درس که نمیشد فکر کرد، فقط باید یک سری حرفها را نشخوار کرد.
پیرمرد زیاد نگفت، اما هرچه گفت برای من تازه و برای او با درد بود. خیلی زود به این نتیجه رسیدم که گاهی باید نپرسید و بعضی حرفها باید به همان گورستان حرفهای سر به مهر مانده سرازیر شود که تا شاید فراموشی رنگ و رویشان را ببرد (ای کاش ببرد).
نظام خانخانی و ارباب-رعیتی در ایران با مشابهت بسیار نزدیک با نظام فئودالی اروپا یکی از شیوههای اداره روستاهای کشور، در سلسله حکومتهای قبلی از جمله دوران پهلوی بود.
ساختار این نظام بر این مبنا بود که اراضی موجود در ولایتها و مناطق جداگانه را از طرف شاه به صورت اجاره، مرحمتی یا خریداری در اختیار میگرفتند و سالانه مالیاتی را پرداخت میکردند و در عوض در منطقه تحت اختیار خود دارای اختیارات و قدرت نامحدودی بودند تا جاییکه آسیبی به منافع حکومت مرکزی وارد نمیشد، هرکاری که اراده میکردند را بدون هیچ ممنوعیتی به انجام میرساندند.
بر اساس قوانین تعیین شده، ۵۰ درصد از زمینهای کشاورزی در دست مالکان بزرگ بود، ۲۰ درصد متعلق به اوقاف، ۱۰ درصد از زمینها دولتی و ۲۰ درصد نیز به کشاورزان تعلق داشت.
رعیت طبق رسم هر ساله به ازای توافقی نانوشته زمینی را آباد میکرد و بذر و مقداری به عنوان پیش خور از ارباب میگرفتند و سر محصول به نسبت معینی حق مالک را از محصول خود پرداخت میکردند.
غالبا نسبت تقسیم محصول بدین شکل بود که دو سوم برای ارباب و یک سهم هم حق رعیت بود، اما با کسر قرضها و هزینههای پیش خورده با سود آن عملا برای رعیت چیزی نمیماند و در طول سال برای خورد و خوراک و زنده ماندن باز مجبور به قرض گرفتن از ارباب میشدند و بدین شکل همیشه بدهکار اربابها و تحت استثمار شدید و دائمی آنها بودند.
در چنین شرایطی، اوضاع زندگی رعایا که بخش بزرگتر جمعیت یک منطقه را تشکیل میدادند، سال به سال رو به افول میگذاشت و مردم زندگی را سختتر از گذشته به خود میدیدند.
در آن بحبوحه سخت، باوری در ذهن شاه، آمریکاییها و نیز مارکسیستها شکل گرفت که معتقد بودند انقلاب دهقانی در ایران نزدیک است و در نتیجه در سال ۱۳۴۱ شاه علیرغم مخالفت شدید مالکان بزرگ تصمیم گرفت اصلاحات ارضی را آغاز کند که به عنوان اصلاحات اجتماعی– اقتصادی تلقی میگردید.
شاه اصلاحات ارضی را انقلاب شاه و مردم نامید چرا که در آن دوران انقلاب اتفاق خیلی ستایش شده، پسندیده و مورد توجهی بود و بنابراین چون وی طبعا انسان جاهطلبی بود و خیلی علاقه داشت به مد روز سخن بگوید، نام اصلاحات ارضی خود را انقلاب گذاشت.
اما اصلاحات ارضی منجر به تغییری بنیادین در ساختار اداره روستاها و ولایتها نگردید که اریک هوگلاند در کتاب "زمین و انقلاب ایران" در تشریح این موضوع مینویسد: تأثیرات برنامه اصلاحات ارضی گرچه به شکلی اساساً محدود، تأیید مالکیت زمین برای زمینداران غیرکشاورز، امکان مالک شدن زارعان سهمبر و تثبیت موقعیت اجتماعی کارگران کشاورز یا بذرکاران به مثابه کشاورزان فاقد زمین بود، اما اصلاحات ارضی خصلت اصلی نظام کشاورزی قبلی، یعنی نظامی را که در آن اقلیت مالک با استثمار اکثریت روستانشین از کار کشاورزی سود میبرد، تغییر نداد.
وی مینویسد: طی سیاستهای تقسیم اراضی حکومت، جای اربابان سابق را اقلیتی از کشاورزانی که ۱۰ هکتار زمین یا بیش از آن دریافت کرده بودند و نیز تجار خوشنشین گرفتند که از ایجاد روابط استثماری بر اکثریت روستانشینان، شامل زارعان معیشتی و کارگران کشاورز فاقد زمین، سود میبردند.
بر اساس عقیده اریک هوگلاند، در طول حکومت محمدرضا شاه سیاست آن نبود که تغییری ریشهای در روابط سنتی روستایی پدید آید؛ بنابراین نباید هم حیرت کرد که چرا اصلاحات ارضی به چنین نتیجهای دست نیافت.
یقینا هر برنامه تقسیم زمینی به ناچار تصوری را از تغییری نسبتاً بنیادین در ذهن میآفریند و احتمالاً یکی از اهداف این برنامه، ارائه چنین تصویری بود، اگر چه در واقع امکان هیچ تغییر جدیای فراهم نشد و برای اکثر آنان فقر بیپایان همراه با عدم امنیت اقتصادی، سرنوشتی تغییرناپذیر بود.
مهدی رنجبر استاد دانشگاه و کارشناس مسائل سیاسی در توصیف نحوه اداره روستاها در دوران پهلوی گفت: در نبود نظام اداری صحیح و نیز شورای محلی، اداره یک روستا یا یک حومه به صورت خام به یک خان میرسید که کاملا موروثی و تشریفاتی بود و در میان نسلهای مختلف خان دست به دست میگردید.
وی افزود: از نظام خانخانی و ارباب-رعیتی میتوان همان نظام شاهنشاهی، ولی در یک فضای محدودتر را برداشت کرد، طوریکه زارعین به مثابه اموال به شمار میرفتند و از حق و حقوق خاصی برخوردار نبودند.
رنجبر میگوید: خانها بدون داشتن صلاحیت و صرفا بر اساس قدرتهای نامشروع به دست آمده مسئول حل و فصل اختلافات به وجود آمده بودند، آنها از خرمن زحمت دیگران برداشت میکردند و کمترین حق و درآمد را برای زارع در نظر میگرفتند که تنها برای سیر کردن شکم و زنده ماندن آنان بود.
سیده فاطمه معصومی پژوهشگر روابط اجتماعی میگوید: سبک اقتصادی و معیشتی به وجود آمده به سبب وجود نظام ارباب-رعیتی به نوعی پیامدها، روابط و تعاملات اجتماعی خاصی را ایجاد میکرد و مخصوصا باعث پیدایش روابط ارباب رعیتی خشنی میشد که مستلزم پرداخت برخی اقلام و خراج از سوی زارع (رعیت) به مالک (ارباب) بود که به طور مثال میتوان به سهم یک دهم محصول به عنوان مالیات به ارباب، سهم یک چهلم دام به صورت سالیانه، مالیات جنسی شامل چند کیلو روغن حیوانی، مرغ و عسل، اهدای هر ساله مقداری غله به مباشر ارباب و بیگاری و کار تولیدی و خدماتی (به مدت یک هفته در طول فصل کاری) زارعان به اجبار برای اربابان و با هزینه شخصی خود اشاره کرد.
وی افزود: هنگامیکه فرد در کنار این ستمهای ناروا، از حق و حقوق اولیه اجتماعی خود مانند تحصیل و عدالت و برابری محروم میشود، در ابتدا به صرف عادت که میراث گذشتگان وی است، به زندگی ادامه میدهد، اما با گذشت زمان و مشاهده بی عدالتیها و ستمهای اربابان دچار یاس و سرخوردگی میشدند.
معصومی گفت: محروم کردن روستاییان و فرزندان شان از تحصیل و سوق دادن آنها به فتوح زمینهای کشاورزی و کار بیشتر، توطئهای پنهان بر علیه آنان بود تا با نبود آگاهی از حقوق انسانی به استثمار خود ادامه دهند.
پژوهشگر مسائل اجتماعی در پایان افزود: درگیریهای قبیلهای شدید، شکل گیری تعصبات غیرمنطقی و غیرقابل تغییر، به کف رساندن آمال و آرزوهای رعایا و پرورش انسانهای بی هدف و صرفا کارگر از جمله نتایج نامبارک و نکوهیده نظام خانخانی و ارباب-رعیتی بود که در برههای از زمان بسیاری از روستاییان را تحت تاثیر قرار داد.
با شکل گیری انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، چند دگرگونی اجتماعی و سیاسی بارز و مهم در مناطق روستایی ایرانشکل گرفت، که از نمونههای آن میتوان به سقوط طبقه زمیندار بزرگ و جنبشهای اعتراضی کشاورزان اشاره کرد.
طی این جنبشهای اعتراضی کشاورزان و روستاییان موفق شدند اراضی زمین داران بزرگ که از کشور گریخته بودند را به تصرف خود درآورند و طبق آمار موجود، در سال های ابتدایی انقلاب، حدود ۸۳۰ هزار هکتار از اراضی که در مالکیت زمین داران بزرگ بود، به تصرف روستاییان و کشاورزان درآمد و آنها با مالکیت و اختیار کامل به کشت و زرع پرداختند.
با تغییر نگاه بالا به پایین نسبت به کشاورزان و روستاییان، هویت معلوم و ارزشمندی به آنان بخشیده شد و دیگر مردم روستا به عنوان فردی بی سواد، عقبافتاده، بیفرهنگ در جامعه معرفی نمیشدند.
تغییر شگرف در راهکارهای اداره روستا یکی از اقدامات بزرگ در جهت توسعه بود و روستاها که به صورت ارباب-رعیتی، خانخانی یا طائفهای و کدخداسالاری به دور از قانون اداره میشد، با ظهور انقلاب دگرگونی چشمگیری در بخش مدیریت روستا به وجود آمد.
در همه این سالها توجه به روستاییان و محرومیت زدایی شامل افزایش کیفیت سطح زندگی، کاهش هزینه زندگی و فراهم کردن رفاه و آسایش بیشتراز جمله خطوط مواصلاتی و برخورداری از نعمتهایی نظیر آب آشامیدنی، برق، گاز و تلفن در روستا بوده است.
اما یکی از قابل توجهترین دستاوردهای انقلاب مبارزه با بی سوادی و ریشهکن کردن بی سوادی بوده است، از آنجاکه عمده روستائیان به دلیل به تدبیریهای موجود در حکومت یا بی سواد بودند و یا از تحصیلات بسیار کمی برخوردار بودند، اما امروزه با فراگیر شدن آموزش و پرورش که بخش عظیمی از آن رایگان ارائه میشود، بیسوادی به صورت شگفتانگیزی کاهش یافته است.
در طول تاریخ هیچ نظامی بدون نقاط ضعف وجود نداشته و از این به بعد هم وجود نخواهد داشت، اما دولت آنجاست که سرخوشی و درون کشی اندک اندک همگان "زندگی" نام نگرفته باشد.
گزارش از حامد گلی
انتهای پیام/ف