به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک، در حالی که بغض کرده بود، گفت: ناولاک سرگردآمریکایی در پاسخ به این سوال که چه قدر حقوق میگیری؟ گفت: ایرانی وحشی بود. آمریکایی به ایران آمد پول گرفت.
برای تهیه بخش سوم مجموعه گزارشهای مردان انقلابی با آقای غلامرضا غفاری از مبارزان انقلابی شهر اراک هم صحبت شدیم تا از زاویه دید او به انقلاب نگاه میکنیم.
غلامرضا غفاری در سال ۱۳۳۱ در اراک چشم به جهان گشود و درسال ۱۳۴۹ زمانی که حدودا ۱۸ سال داشت با بچههای انقلابی آشنا شد و با مشاهده وضع سیاسی اجتماعی جامعه پیش از انقلاب وارد فاز مبارزه با رژیم پهلوی شد. وی اکنون ۳ فرزند و ۲ نوه دارد.
این مبارز انقلابی میگوید: من با همین بروبچههای معمولی و مخصوصا ۳ معلم شهید به نامهای رحیم آنجفی، محمدمهدی ثامنی و محمد زراسوند هم رزم انقلابی بودیم. شهید آنجفی از دانشجوهای انقلابی و باسواد بود. شهید ثامنی غرق در نهج البلاغه بود و شهید زراسوند در کتابهای آقای مطهری غرق بود.
در سال ۴۹ قبل از سربازی من در تهران کار میکردم و آن جا بود که با بچههای انقلابی آشنا شدم. بچهها کتابی از آقای خامنهای به من دادند. نام این کتاب در ژرفای نماز بود. این کتاب را خواندم و تحت تاثیر قرار گرفتم. فقط نام نویسنده را نوشته بود سید علی خامنه ای، ولی ما ایشان را نمیشناختیم.
یک بار رفتم در چاپخانههای زیرزمینی در محلی به نام باغ همایون که اطلاعیههای امام را مخفیانه چاپ میکردند. فردی که آنجا بودگفت: آقایی هست که مجتهد هستند و به عراق تبعید شده اند. یک رساله آورد که رسالهی جمعی از علما بودکه مثلا نوشته بود دربارهاین مسئله فلانی این نظر را دارد و نظرها و اسمها را نوشته بود.
در حال نگاه کردن دیدم زیر یک فتوا، یک خ. کوچک نوشته شده که ایشان هم این نظر را دارند، ولی ما نمیشناختیم. من حساس شدم که این خ. کوچک چیست و چرا فامیلی را کامل ننوشته است. خیلیها میترسیدند علت را بگویند و ایشان رو معرفی کنند. اما زمانی
که با بچهها آشنا شدیم گفتند آقایی هست به نام آقای خمینی که دستگاه به عراق تبعیدش کرده است. سن من کمتر از آنها بود، ولی همینطور که از ایشان میگفتند، مهرومحبتشان در دل من حک میشد جوان معمولا دنبال حق و حقیقت میرود؛ و عاشق این بودم کهرساله ایشان را پیدا کنم و مقلدشان شوم.
ما نتوانستیم رساله امام را پیدا کنیم. یک روز یکی از بچهها یک رساله بدون جلد پیدا کرد و گفت: گفته اند این رساله آقای خمینی است، ولی من مطمئن نیستم. من به او گفتم یک روحانی میشناسم که پشت سرش نماز میخوانم در مسجدی به نام مسلم بن عقیل.
طلبه جوانی بودند به نام آقای موحدی کرمانی که نماز میخواندند و سخنرانی میکردند. من خیلی به ایشان علاقه پیدا کرده بودم، چون خیلی با اخلاص بود. دوستم گفت: خطرناک است. شاید ساواکی باشد و لباس روحانیت پوشیده این کار را نکن. من گفتم خیالت راحت باشد من به ایشان اعتماد دارم.
رساله را در پلاستیک مشکی گذاشتم و رفتیم. نماز خواندیم و جمعیت که پراکنده شد رفتیم جلو وگفتیم آقارسالهای به دستمان رسیده است. ما دوست داریم مقلد آقای خمینی باشیم. میخواهیم ببینیم این رساله، رساله ایشان هست یا نه. خوب ایشان هم نمیتوانستند به ما اعتماد کنند. وضع خیلی خراب بود. زن به شوهر، خواهر به برادر، برادر به برادر اطمینان نداشتند. سوفور محله شروع میکرد بدوبیراه گفتن به دستگاه. کسی که با او همراه میشد، ساواک میآمد و میبردش. خلاصه تا من این حرف را به آقای موحدی گفتم، یک قدم به عقب رفت و نگاهی عمیق در چشمان ما انداخت و اشک در چشمانش حلقه زد و به رساله نگاهی کرد و با بغض گفت: عزیزانم این رساله خود آقاست بروید عمل کنید و موفق باشید.
من بیشترین آگاهی را در سربازی به دست آوردم. میخواستیم فرار کنیم از ژاندارمری میآمدند در خانه مان، میخواستیم بمانیم فرمانده کل قوای مان رئیس جمهور آمریکا بود. برای آدمهای کافر و عرق خوار و شراب خوار و نجس باید نگهبانی میدادیم و خدمت میکردیم. البته داستانش طولانی است و برنامههایی که آمریکاییها داشتند را شرم میکنم که بخواهم تعریف کنم. به هر حال بیشترین آگاهی را در سربازی به دست آوردیم و فهمیدیم چه قدر بیچاره ایم. یک تیمسار ما که سرتیپ تمام و فرمانده کل پایگاه بود باید به یک گروهبان و سرباز آمریکایی احترام میگذاشت و هرچی آنها میگفتند، اطاعت میکرد. ما میخواستیم دق کنیم چرا تیمسار ما که ۵ درجه بالاتر از یک سرگرد آمریکایی است باید به او احترام بگذارد. این خیلی درد بود.
من وضو که میگرفتم و نماز میخواندم یک سرگرد آمریکایی به نام ناولاک حساس شده بود. با من هم صحبت شد. من کمی انگلیسی بلد بودم و سرگرد ناولاک هم کمی فارسی؛ و بالاخره یک جوری زبان هم دیگر را فهمیدیم.در حالی که به تیمسار ما محل نمیگذاشت. گاهی اوقات من را صدا میکرد و میگفت: بیا پینگ پونگ بازی کنیم تا بفهمد من کی هستم و از چه کسی خط میگیرم. به افسر آمریکایی میگفتم میژرناولاک من هستم مسلمان و نماز میخوانم.
او میگفت: دین اسلام خیلی خوب تو مسلمان خوب. یکی از افسران به من گفت: غفاری با آمریکاییها میپری. گفتم جناب سروان اونا با من میپرن (با خنده).افسری داشتیم به نام ستوان "عتیقه چی" به من میگفت: غفاری سر به سر آمریکاییها نذار بیچاره ات میکنند. میگفتم: جناب سروان من کاری ندارم اینها از من سوال میکنند.
ناولاک در پاسخ به سوال من که چه قدر حقوق میگیری؟ با خنده گفت: ایرانی وحشی بود. آمریکایی به ایران آمد پول گرفت. من هشتاد هزار تومان حقوق میگیرم. این در حالی بود که همان موقع سرهنگ تمام ما ۵۰۰۰ تومان میگرفت. من حدود ۲۰ سال داشتم و بچه ترسویی بودم، ولی در برخورد با آمریکاییها فکر میکنم این شجاعت را خدا در من قرار داده بود.
بعد از اینکه از سربازی برگشتم، من و استادکارم برای جشن تولد شاه در ۴ آبان به استودیوم آزادی دعوت شدیم. در حالی که مراسم آوردن کیک را تماشا میکردیم یک دفعه چند دختر با لباسهای بدی آمده و شروع به حرکت کردند و نوشتند جاویدشاه. من کلافه شدم و دست خودم نبود یک دفعه بلند شدم و گفتم ببین نامردها ناموس مملکت رو به چه وضعی درآوردند. از همان موقع تصمیم گرفتم که این رژیم باید سرنگون شود.
زمانی که مجسمه شاه را پایین میآوردیم من و آقایان کریم و رحیم نجفی و کرمی شناسایی شدیم و آمدیم خیابان محسنی و رفتیم توی گذر دوم در منزل خودمان که استیجاری بود. ۴-۵ نفری سریع رفتیم وارد خانه شدیم. ماموران و ارتشیها با تانک و نیروهای پیاده نظام آمدند، ولی متوجه نشدند ما کجا رفتیم. ما گفتیم نمیشود که در خانه زندانی شویم، صاحبخانه هم خیلی میترسید. ما هم یواشکی رفتیم تو حیاط. من که آن زمان تئاتر هم بازی میکردم رفتم تو نقش وکت آقارحیم را که خیلی بلند بودرا پوشیدم و کلاه گذاشتم وشلان شلان آمدم بیرون و دیدم پر از مامور و وضع خیلی ناجور است. رفتم خانه چند دقیقه بعد دوباره به شکل معلول آمدم بیرون و دیدم باز هم شلوغ است.
برگشتم خانه و نزدیکهای ظهر با یک تیپ دیگری بیرون رفتم. دیدم خلوتتر شده و ۲ نفر مامور ایستاده بودند. زمان رفت و برگشت سربازها را گرفتم. به محض اینکه رفتند من هم رفتم آن طرف بازار و وقتی برگشتم دیدم رسیدند نزدیک مسجد حاج تقی خان. من باهمان سریع آمدم خانه و به بچهها گفتم آماده باشید. بچهها از کوچه فرار کردند و رسیدند سر خیابان. پاسبانها تا به خودشان بیایند بچهها در رفتند و منم رفتم داخل. من تئاتر کار میکردم، ولی ساواک میگفت اگر میخواهید روی صحنه اجرا داشته باشید باید هرروزبه ما اطلاع بدهید و بیایید شهربانی امضا بدهید. دیدیم دردسر دارد برای همین در خانه حاج محمدحسینی اجرا میکردیم. نام تئاترمان تئاترمذهبی- سیاسی غروب آفتاب درآندلس بود.
چه ریخت و پاشهایی کردند در حالی که مردم فقیر بودند. حرکتی حیوانی را انجام دادند هدف ما دین بود، اسلام بود، قرآن بود، دستور مجتهدین و امام بود. هدف مان تکلیف و اعتقادی بود که مجتهد و امام مان برای ما مشخص کرده بود. اصل قیام حضرت امام فقط برای این بود که اسلام را داشتند منزوی میکردند و از بین میبردند. چه زمان رضاشاه ملعون و چه زمان پسرش به طور کلی کمر به قتل اسلام بسته بودند. اصلا و ابدا هدف انقلاب ما اقتصادی نبود و هدف اصلی دین اسلام بود و برنامههای دیگر در حاشیه بود.
در مراسم تاج گذاری در شیراز، روی سن یک زن و مرد حرکتی حیوانی را انجام دادند که کشورهای خارجی این کار را نکردند. داشتند دین را از بین میبردند، شرف و غیرت و ناموس را از بین میبردند. این انقلاب برای شرف مان بود، برای حیثیت مان بود، برای ناموسمان بود. ما بگوئیم نان، مسکن، آزادی؟ انقلاب ما برای این بود؟ کارد هم تو این شکم رفت.
هنوز شیرینی انقلاب را نچشیده بودیم که دشمنان قائله کردستان را بوجود آوردندو قبل از شروع جنگ در تابستان ۵۷ برای مقابله با کومله دموکرات به کردستان رفتیم. فرماندهی نیروها سپهبد شهید، بسیجی باصفا شهید صیاد شیرازی که آن موقع سرهنگ بودند.
حدود پنجاه و چندروز توسط کومله دموکرات به محاصره درآمدیم و آنجا بودیم که جنگ شروع شد. ما ستون بودیم یعنی اگر میتوانستند ستون را از بین ببرند کردستان را جدا کرده بودند. الحمدلله توانستیم سردشت را آزاد کنیم.
آمریکاییها بعد از آن همه کودتا و ترور، زمانی که نتوانستند ستون را خلع سلاح کنند و کردستان را آزاد کنند، قلاده را به گردن صدام جلو را انداختند و قصد داشتند ۲ تا کشور شیعه را به جان هم بیاندازند.صدام آدم پخمهای نبود زرنگ بود. به آمریکاییها گفت: اگر به من کار نداشته باشید و هرچی هم میخواهم به من بدهید، ۷ روزه ایران را میگیرم. با محاسباتی که کردند اگر زمان قاجار و پهلوی بود که مردم با رهبران شان نبودند میتوانستند ایران را بگیرند. محاسباتشان درست بود گفتند ارتش که از هم پاشیده، سران خائن را هم که اعدام کردند، یک عده هم که فرار کردند مانده بدنهی ارتش. ارتشی که ازآنها میترسیدند. نیروی هوایی ارتش بالاترین و قویترین نیروی هوایی بود. بله آمریکا قویترین نیروی هوایی را در ایران درست کرده بود، ولی برای خودش. هرکشوری میگفت: بالای چشم آمریکا ابروست، خلبان ایرانی با پول ایرانی با بنزین ایرانی باید میرفت و آنجا را بمباران میکرد. تمام پایگاه هایمان مال آمریکا بود.
ارتش پاشیده بود و ۴ تا بچه حزب الهی هم که جلوی مسجد با چماق نگهبانی میدادند، آموزشی ندیده بودند. مردم هم که هیئتی نمیتوانستند بیایند. پس لذا با آن ارتش قوی که صدام داشت و قویترین نیروی زمینی خاورمیانه در اختیار صدام بود، محاسبه کردند ۳ روزه اهواز را میگیرند و روز هفتم تهران سخنرانی میکنند. از همه طرف حمله را شروع کردند هزاران کیلومتر خاک کشور را گرفتند. پشت دروازههای خرمشهر، مردم خرمشهر، سپاه و ارتش هرکسی که آنجا بود با تفنگهای بلند و ام آی و تک لول و دولول و برنو سی و چندروز ارتش تا بن دندان مسلح را زمین گیر کردند.
بنی صدر خائن لعنتی مهمات نمیداد. وزیر سپاه محسن رفیق دوست تو دزفول با لباس فرم سپاه خوابید زیرماشین بنی صدر گفت: آقای فرمانده کل قوا خرمشهر در حال سقوط است بنویس ستاد ارتش به ما مهمات بدهد. مجبور شد نوشت ستاد ارتش بچههای سپاه میآیند هر چه میخواهند بهشان بدهید. بچهها حکم را گرفتند و رفتند، اما بنی صدر در تماس تلفنی به ستاد ارتش گفته بود در مضیقه بودم که حکم دادم شما حق ندارید حتی یک فشنگ هم به بچههای سپاه بدهید. خوب خرمشهر سقوط کرد. این خیانت بود که این
همه از سرزمین را نتوانستند بگیرند وگرنه تمهیدی به کار گرفته بودیم که نمیتوانستند بیایند و این همه روستا را ویران کنند، پادگانها و پاسگاهها را ویران کنند، بیایند ۱۵ کیلومتری اهواز وبه استانداری توپ و خمپاره بیندازند. جاده اهواز خرمشهر را بگیرند و از آنجا جاده اهواز آبادان را هم بزنند.
وقتی خرمشهر راگرفتند از داخل اروندرود رفتند توی خلیج فارس از طرف از بهمنشیر که شاخهای از از رودخانه کارون است و مستقیماً میرود به خلیج فارس میریزد. آمدن تو شکم استان خوزستان آبادان را محاصره کردند. همه اینها به خاطر خیانت بنی صدر و طرفدارانش بود، اما زمانی که با لباس و بزک زنانه تو مستراح هواپیما پنهان شد و با رجوی ملعون فرار کرد، سپاه و ارتش یکی شدند. شهید صیاد شیرازی که رحمت خدا بر او باد با محسن رضایی یک نیروی خدایی شدند. عملیاتها یکی پس از دیگری شروع شد خاکی که عراقیها گاز تانکها را گرفته و مفتی به دست آورده بودند، وجب به وجبش را با خون آزاد کردیم.
تنها جنگی که ایران حتی یک وجب از خاکش هم در دست دشمن نماند همین جنگ هشت ساله بود که همه مردم پشتیبانی کردند خدا هم کمک کرد. وقتی خدا اخلاص را از ما ببیند کمک میکند. الان صدام کجاست آمریکا و دشمنان ایشان در چه وضعیتی هستند ما کجاییم این عظمتی است که خدا به ما داده است. وقتی که خداوند توسط دشمنان خودش دین خودش را یاری میکند این گونه است که خود آمریکاییها صدام لعنتی رابا آن هارت و پورتش پیدا کردند و نابودش کردند فردا صبحش خانواده اولین دامادش رفتند جنازه نجسش را آوردند بیرون تیکه تیکه اش کردند دادن به سگها خوردند میدانید چرا؟ چون صدام با حقه بازی، دامادهایش را که با او مخالفت کرده و رفته بودندکشورهای دیگر برگرداندشان و جلوی ارتش خودش بنزین ریخت و آتششان زد. اینقدر دشمن ما خبیث و جنایتکار بود.
ارتش عراق قویترین ارتش بود با قویترین نیروی زمینی خاورمیانه و تمام دنیا پشتیبانش بودند ما در جنگ فقط از ۱۹ کشور اسیر گرفتیم. این کشورها پولشان هواپیما هاشان همه در اختیار صدام بود. ما میخواستیم قطعاتی به دست بیاوریم باید با چند تا واسطه به قیمت گزاف به دست میآوردیم، اما نیروی اسلامی و قرآنی ما مرد و مردانهی شب به خط دشمن میزدیم. از دشمن اسلحه میگرفتیم با خودشان میجنگیدیم. ما تشکیلاتی که گرفتیم توپ تانک همه اش غنیمتی بود.
شبههای در رسانهها مطرح میشود که سال ۶۲-۶۳ جنگ تمام بود، ولی ایران جنگ را ادامه داد، اما این طور نبود. صدام پیشنهاد صلح داد، ولی نفت شهر و نوسود و قصر شیرین و مهران ما در دست دشمن بود اگر واقعا آنها میخواستند جنگ را تمام کنند عقبنشینی میکردند و میگفتند ما رفتیم سر مرزهای خودمان شما هم سر مرزهای خودتان باشید در حالی که یکسری مناطق دستشان بود پیشنهاد صلح میدادند که حالا بیایید با هم مذاکره کنیم مثل ترکمانچای که تمام مملکت را به باد دادند. ولی امام و مردم بیدار بودند.
وقتی هم امام جام زهر را نوشید و قطعنامه به جنگ پایان داد از بی عرضگی بعضی مسئولین بود. برخی مسئولین خون به دل امام کردند. میگفتند آقا هیچی نداریم، نیرو نداریم، امکانات نداریم. من خودم توی کربلای ۴ مجروح شدم آمدم اراک برای مداوا، اما در کربلای ۵ که حدود یک ماه بعد بود با افراد مجروح و بچههایی که دستشان قطع شده بود سرنوشت جنگ را در شلمچه عوض کردیم. دشمنان و رسانههای وابسته به بیگانه دروغ میگویند. این برجام را ببینید فرض میکنیم به سود ما هرچی داشتیم باختیم و دادیم رفت.
چقدر آقا فرمودند: من به اینها اعتماد ندارم حالا میخواهید بروید بروید مذاکره کنید، ولی میخ را سفت کنید، اما گوش ندادند. به لطف خدا تمام دنیا الان پته آمریکا را روی آب میبینند.
جنگ برای این طولانی شد که دشمن طولانی اش کرد. امام فرمود: این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم، چون تمام دنیا هدفشان از بین بردن انقلاب اسلامی بود، دیدند از همه احمقتر صدام است. آدمی قدرت طلب و قوی است. ارتش قوی هم دارد و بیشترین مرز خاکی را با ما دارد. هدف اول دشمن از بین بردن نظام مقدس جمهوری اسلامی بود گفتند اگر هم موفق نشد این دوتا کشور مسلمان را به جان هم بیندازیم هر چه از این دوکشور کشته شوند به سود ماست هرچی تجهیزات و تدارکات و امکانات از این دو کشور از بین برود به سود ماست و اسرائیل نفس راحت میکشد. وقتی دیدن ما داریم موفق میشویم آمدند جنگ لبنان را راه انداختند و برخی مسئولین گول خوردند و گفتند ما الان باید برویم کمک لبنانیها. امام عزیز بیدار و با بصیرت ما فرمود: راه قدس از کربلا میگذرد. اینها همه نقشه است که ما را شکست بدهند لبنانیها خودشان دفاع میکنند.
بعد از ۸ سال هر کاری که توانستند کردند در آخر وقتی دیدند که ما فاو راگرفتیم فهمیدند حریف جنگی با ما نیستند. آمدند قطعنامه را درست کردند وقتی که امام قطعنامه را پذیرفت و ما دست از جنگ کشیدیم، دوباره حمله کردند و جاده اهواز خرمشهر را گرفتند.
اینها به حرفشان تعهدی که ندارند به این دلیل جنگ طول کشید. تا زمانی که همهشان را راندیم و از شلمچه بیرون کردیم مجبور شدند قطعنامه را پذیرفتند و جنگ را متوقف کردند.
آمریکا از همان اول کل مخالفتش با ایران و مردمش بود. وقتی میگویند ایرانیها همه تروریست هستند ما دستمان را بگیریم بالا و بگوییم ممنون و متشکر که ما را تروریست میخوانید؟ تشکر میکنیم که چندین سال ما را ظالمانه تحریم کردید این همه جنایت و خیانت کردید پولهای مان را سرمایه مملکت مان را بلوکه کردید. ما با یک همچین جنایتکاری که کمر به قتل ما بسته کنار بیاییم دستهای مان را بگیریم بالا و بگوییم ما تسلیم هستیم؟ ما مرگ بر آمریکا که میگوییم مرگ بر مردم آمریکا که نیست مرگ بر این دولت نامردهای آمریکایی و سیاستهای خبیثانه خودشان است الان در یمن این عربستان ملعون که نوکر پروپاقرص آمریکاییها هستند چه جنایتهایی دارند میکنند اسرائیل چقدر جنایت میکند همه اینها زیر سر آمریکاست. این مسلمانها حقوق بشر نیستند؟ فقط چهار تا جنایتکاری که از بین میروند آنها حقوق بشرند؟ با چنین کشوری صلح کنیم؟ آنها مرد نیستند میخواهند سلطه داشته باشند میخواهند آقای دنیا باشند هر چه میگویند دنیا بگوید چشم. ولی ما آقای خودمان هستیم و تحت هیچ شرایطی زیر سلطه هیچ ابرقدرتی نخواهیم رفت.
مرگ بر سیاستهای خبیثانه شما باشد که اینطور با دنیا رفتار میکنید این طور از کودک کشها حمایت میکنید مگر میشود گرگ و میش با هم دوست باشند؟ آنها گرگ اند میخواهند بدرند و بقیه دنیا هم مثل میش که نمیتواند از خود دفاع کند. ما به برکت انقلاب برنامه دفاعی داریم با هر ابرقدرتی آماده جنگ هستیم آمریکا که جای خود دارد. جوانها نمیدانند امریکا چه بر سر مردم آورده است خبرهایی را که در فضای مجازی میبینند باور نکنند بروند مطالعه کنند ببینند که خودشان یک مشت دارند یک مشت هم قرض میکنند و توی دهان آمریکا میزنند و میگویند مرگ بر آمریکا.
الان حضرت آقا میگویند جوانان امروز ما اگر از جوانان دیروز بالاتر نباشند پائینتر نیستند. این همه دشمنی میکنند تا بتوانند دوباره سلطه پیدا کنند. فوکویاما در یک کنگره گفت: اگر بخواهیم بر گرده ایرانیها سوار شویم، تنها راه ما این است کاری کنیم که دختر ایرانی وقتی به خیابان میآید گوشواره هایش معلوم باشد. غیرت را وقتی از جوان بگیری میشود خوک. میخواهند کاری بکنند جوان ما غیرت نداشته باشد. تمام هدف اصلی آنها این است که ما را از دین و از قرآن و از عاشورا و از رهبرمان جدا کنند. الان انقلاب ما را به کجا رسانده است؟ صنایع موشکی ما که آمریکا مثل سگ از ما میترسد. خداوند این عزت را در پرتو انقلاب و ولی فقیه به ما داده، از برکت خون شهدا.
شیرینترین خاطره بنده لحظهای بود که امام به ایران برگشت و تلخترین خاطره هم زمانی بود که امام از دنیا رفت. امام خمینی یک قطره از دریای امام حسین (ع) بود. امام خمینی و امام خامنهای یک قطره از دریای رسول الله هستند.
آمریکاییها هدف شان این بود که دوتا کشورایران و عراق با هم یکی نشوند تا برای اسرائیل خطر داشته باشند که به لطف خدا الان یکی شده اند عراق، ایران، لبنان و ان شاءالله به زودی یمن؛ و حرف امام دارد تحقق پیدا میکند، راه قدس از کربلا میگذرد و روزی خواهد رسید که اسرائیل این غده سرطانی از صفحه روزگار محو شود.
گزارش از فاطمه سادات محمدی
انتهای پیام / ج