به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک،چشم هایش را به آرامی روی هم گذاشت. نفس عمیقی که یادآور سالهای مبارزه است کشید و گفت: در زندان دست و پاهایم را به تختی فلزی میبستند و با کابل به جانم میافتادند. صبر میکردند تا به خواب بروم و بازهم شکنجه را آغاز میکردند. حتی برای شکنجه قبری کندند و گفتند اگه به سوالات جواب ندهی زنده به گورت خواهیم کرد.
این جملات بخشی از خاطرات عبدالعلی ذوالانواری عضو هیئت علمی فیزیک دانشگاه اراک از مبارزان انقلابی استان مرکزی و شهر اراک است که برای تهیه مجموعه گزارش های مردان انقلابی با او هم صحبت شدیم.
ذوالانواری از مبارزان انقلابی استان مرکزی است پدرش سید جعفر ذوالانواری از اعاظم شیراز بود و امام جماعت مسجد سید ابوالوفا شیراز را بر عهده داشت. عبدالعلی سومین پسر خانواده در پنجم تیر ماه سال ۱۳۳۴ به دنیا آمد. دوران دبستان خود را در دبستان شعله و دبستان امیرکبیر شیراز گذراند و برای تحصیل در دبیرستان، به مدرسهی شاپور (ابوذر) رفت. بعد از اتمام دبیرستان در رشته فیزیک مدرسه عالی علوم اراک (دانشگاه اراک فعلی) قبول شد و دوران کارشناسی که همزمان با دوران مبارزه با رژیم شاه بود را در این دانشگاه و شهر اراک گذراند و تحصیلات تکمیلی و دکترای خود را در دانشگاه پنجاب هند در رشته فیزیک و گرایش ماده چگال ادامه داد.
این مبارز انقلابی گفت: پدرم از روحانیون مبارز شهر شیراز و از مقلدین امام خمینی (ره) بود. چون خردسال بودم بسیاری از مبارزات پدرم را قبل از قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ به خاطر ندارم. اما ایشان در مدرسه علمیه ناصریه شیراز با آقای مکارم شیرازی هم درس و هم کلاس بودند. بعد از رسیدن خبر قیام ۱۵ خرداد به شهرهای دیگر، همان شب ساواک بسیاری از روحانیون مبارز شیراز از جمله آیت الله شیخ بها الدین محلاتی و شهید سید عبد الحسین دستغیب و حجت الاسلام مجد الدین مصباحی را دستگیر کرد.
جرقههای مبارزه در دل من از روز شانزدهم خرداد سال ۴۲ یعنی همان روزهایی که مردم و علما در تمام شهرها مثل شیراز به حمایت از روحانیون مبارز دستگیر شده بود، روشن شد. همان روز بود که پدرم شتابان به خانه آمد و برگهی حساب و کتاب و وصیت نامه خود را که در آن نوشته شده بود برای حمایت از اسلام و مردم و مراجع میروم به دست برادر بزرگم شهید کاظم ذوالانواری داد و گفت: ممکن است که هرگز بازنگردم.
در آن زمان من ۸ ساله بودم. پدر و مادر و برادران بزرگترم از خانه بیرون رفتند و من خواهران و برادران کوچکترم در خانه بودیم. هم حس کنجکاوی کودکانه و هم حس مسئولیت پذیری که در نبود پدر و مادر در خانه برایم به وجود آمد باعث شد من هم به بیرون از خانه بروم. صدای تظاهرات مردم در همه جا شنیده میشد. وقتی به بیرون از خانه رسیدم خیابانها خیلی شلوغ بودند. منزل ما در وسط شهر بود. مردم در خیابانی که منزل ما در آن قرار داشت تظاهرات میکردند. من با شلوغی خیابانها در بین مردم جلو میرفتم. در مقابل مردم پلیس و ارتش را میدیدم که به مردم حمله میکردند و مردم چارهای جز متواری شدن به خیابانهای فرعی نداشتند.
من در زیر دست و پا مانده بودم و موج جمعیت باعث برخورد سر من با تیر چراغ برق شد. این اولین خاطره من از واژه مبارزه بود. بعد از آن روزها کم کم حرفهای خانهی ما به حرفهای حق طلبی و مبارزه خواهی تبدیل شد. من مبارزه را از پدرم و برادرم شهید کاظم ذوالانواری یاد گرفتم. نقش زنان در مبارزه و آموزش تعالیم حق طلبی بسیار پررنگ بود. یادم هست در سال ۴۲ که شاید جمعیت ایران حدودا بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون بود. خانمها هم در تظاهرات شرکت میکردند و مادر من هم همیشه در جمع تظاهرات کنندگان بود.
شهریور ماه ۱۳۵۰ رژیم پهلوی اقدام به برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله در شیراز کرد که اصلا به نفع ایران نبود. هزینههای گزاف فراوان که در خلال این جشنها صرف شد و موجی که بر علیه فرهنگ و مذهب به دنبال داشت باعث اعتراض افراد مبارز شد. در همین حین رژیم پهلوی اقدام به جمع آوری و سرکوب مخالفان از جمله آیت الله خامنهای کرد تا در ایام برگزاری این جشنها در زندان باشند. برادرم شهید کاظم هم در این جریانات در مشهد دستگیر شد. ایشان را در ماشین سواری تحت حفاظت سه مامور بردند. بعد از رسیدن ماشین به چهار راه و توقف آن پشت چراغ قرمز برادرم که دارای روحیات قوی اسلامی و آزادی خواهی بود و ورزشکار هم بود با ماموران درگیر شد و از مهلکه گریخت. این توانایی گریختن جز با داشتن چنین روحیات بزرگی محقق نبود. ساواک روزهای زیادی شهر مشهد را به دنبال ایشان گشت اما موفق به دستگیری وی نشد و بعد از شهادتش بنده کتاب پرواز از تپه های اوین را در وصف رشادت های ایشان نوشتم.
من و خانواده ام برای دیدن برادرم که آن روزها در مشهد زندگی می کرد به مشهد رفته بودیم. بعد از این که چند روزی از برادرم مطلع نشدیم برای گرفتن خبر از ایشان به اداره برادرم رفتم و هنگامی که داشتم به منزل بازمی گشتم با ماموران ساواک روبه رو شدم. ساواکیها به من حمله و مرا دستگیر کردند. مردم که از دستگیری نوجوانی شانزده ساله توسط چند فرد با لباس شخصی متعجب شده بودند جلو آمدند. ماموران به دروغ به مردم گفتند: که ایشان در خیابان لامپ هارا شکسته است و مرا به سلول انفرادی زندان مشهد منتقل کردند. از زندانیان شنیدم که همزمان آیت الله خامنهای هم درهمانجا زندانی است .ایشان در سلولهای انفرادی پشت به پشت سلول بنده در حبس بود و اجازه هیچ گونه ارتباطی به ما داده نمی شد .
برادرم کاظم بعد از اتمام دروس دبیرستان با قبولی در کنکور هم در دانشگاه آریا مهر (شریف) و هم در دانشگاه تهران در رشته ماشین آلات کشاورزی قبول شد، اما به علت پایین بودن شهریه دانشگاه تهران، این دانشگاه را انتخاب کرد. در سال آخر تحصیل به ایشان بورسیه فرانسه پیشنهاد شد. ولی ایشان به خاطر وظایف مبارزاتی خود از رفتن امتناع ورزید. به دلیل مبارزه با رژیم توسط ساواک دستگیر شد و بعد از تحمل شکنجههای فراوان و ماهها مبحوس بودن ،در حرکت ظالمانه رژیم شاه به رگبار بسته شد. نام شهید کاظم زیباترین نامی بود که از حق طلبی برای من ماند. در مورد زندگی ایشان دو کتاب نوشتم .
قصه شهادت ایشان به این شکل بوده که ماموران به سراغ برادرم و هم بندانش رفته و به آنها اعلام می کنند که شما آزادید و می توانید بروید اما پس از خروج آنها ،در تپههای زندان اوین آنها را تیر باران می کنند. بدون تشکیل هیچ دادگاهی.بعد از تیرباران برادرم در سال ۱۳۵۴ حتی اجازه برگزاری مجلس ختم و ترحیم به ما نداد. حتی نشانی از محل دفن ایشان هم نداشتیم.
قبل از انقلاب نیتهای درونمان با آن چیزی که بر زبان می آوردیم از هم جدا نبود. با کمونیستها با هم کار می کردیم. ما به اعتقاد خودمان عمل میکردیم و آنها طبق اعتقادات خودشان. مثلا دانشگاه در آن موقع نمازخانه نداشت. برای ایجاد نمازخانه تلاش کردیم و در نماز خانه، نماز جماعت برگزار کردیم. وقتی که حتی امکانات رفاهی برای پخش اذان نداشتیم از تعدادی از خانمها که چادر میپوشیدند تقاضا میکردیم ضبط صوت را در زیر چادرهایشان وارد دانشگاه کنند و ما پنهانی اذان پخش میکردیم.
اجازه نماز جماعت خواندن را به زور گرفتیم. باید شرایط آن دوران را مجسم کنید تا از ویژگیهای خفقان آور آن زمان آگاه شوید. در آن زمان پدر به پسر و برادر به برادر اعتماد نداشت و می ترسیدند مخبر حکومت باشد. ولی الان هرکسی هر نظری که داشته باشد را در هرجایی که بخواهد به راحتی بیان میکند. شعارهای دقیقی نمیدادیم و هدفهای اعتقادی داشتیم. تلاش می کردیم هدف گروههای کمونیست را هم به اهداف اعتقادی سوق دهیم.
۱۴ اسفند سال ۵۳ در روز افتتاح حزب رستاخیز ما در اراک تظاهرات کردیم که در کشور بی سابقه بود. ۱۷ دی ماه ۱۳۵۵ در تالار گل گلاب دانشگاه اراک که آن زمان مدرسه عالیه نام داشت به مناسبت آزادی زن گردهمایی شکل گرفت که بیشتر جمعیت آنان را سران اراک و زنان تشکیل داده بودند که حرکت آنها حرکت ضد اسلامی بود ما و به این دلیل بر علیه حرکت رژیم اقداماتی انجام دادیم . در آن شب که برف زیاد حدود نیم متری روی زمین نشسته بود ما تمام شیشههای پنجره تالار گل گلاب را شکستیم و مجلس را به هم زدیم.
رژیم شاه رژیم غیراسلامی بود و گاه به ترویج فرهنگ غیراسلامی و ترویج لاابالی گری میپرداخت. اکثر دستگاه حکومتی را انسانهای خود باخته به غرب بدون هیچ، چون و چرایی تشکیل داده بودند. سرمایهها و منابع کشور را در اختیار آمریکا و غرب قرار داده بودند. جایی در خاطرات شاه خواندم که شاه خطاب به مادر خودش گفته بود:" این چه سلطنتی است که من دارم؟! اختیار هواپیماهای خودم را هم ندارم. اختیار قطعات یدکی هواپیما را هم ندارم. آمریکا بدون اطلاع دادن به ما هواپیما را به ویتنام برده و با خلبان ما در آنجا به جنگ پرداخته است و تامین قطعات یدکی هواپیما را هم از جیب ایرانیان می دهد"
ما در آن دوران با رژیمی مواجه بودیم که نه به فکر مردم نه به فکر اسلام بود و از طرفی تمام منابع مردم ایران را در خدمت غرب قرار میداد. انگیزه من و خانواده ام از مبارزه رهایی از خفقان چنین حکومتی بود. شما فرض کنید حکومتی که در سیاستهای آن مردم از کمترین اهمیت برخوردار باشند و کشور مدام در لگد مستشاران و سربازان بیگانه بود. مثلا قانون کاپیتالاسیون که امام راحل به آن اعتراض کردند که سگ آمریکایی اگر توسط فرد ایرانی کشته میشد فرد ایرانی را خودشان مجازات میکردند، ولی اگر سرباز آمریکایی یک فرد ایرانی را میکشت کاری به او نداشتند و مصونیت اتباع آمریکایی به عنوان قانون پذیرفته بودند. با رژیمی که به راحتی جان آدمها را علی الخصوص بهترین جوانهای مملکت را گرفت و هر آزادی خواهی را در نطفه خفه می کرد و هر حرکت آزادی خواهانه را سرکوب میکرد. حتی در آن زمان این قانون در مجلس تصویب شده بود که هرکسی اعلامیهای مخالف رژیم داشته باشد حکم آن حبس ابد است. اگر از کسی اسلحهای میگرفتند هر چند از آن استفاده هم نکرده بود اعدام می کردند. از بین بردن مردم برایشان آسانتر از آب خوردن شده بود وشاه برای حفظ قدرت خود محتاج به بیگانگان بود.
دخالتهای آمریکا در دنیا بر همگان واضح و مشخص است و برای فهمیدن این امر کافی است نگاهی به تاریخ بیاندازید که آمریکا به چه علتی ۲۰ سال در ویتنام جنگید و چند ده هزار از مردم ویتنام کشته شدند .ارتش ایران در این امر او را یاری میکرد و امروزه شاهد دخالتهای آمریکا در ونزوئلا هم هستیم. پس به راحتی میتوان دلیل حضور آمریکا را در ایران را متوجه شد. این کشور سلطه گر همیشه برای خود در حال پرورش نیروهایی است که به موقع روی کار بیاورد و این ناشی از اهداف توسعه طلبانه و ضد بشری و مفت خواری آمریکاست که جهان را درگیر اقتصاد بی پشتوانهی خود که برای خودش هیچ زحمتی ندارد کرده است. از طرفی مشخص است شاه در سال ۱۳۳۲ با کودتایی آمریکایی و با نیتی که آمریکا بتواند منابع ما را غارت کند روی کار آمد. قبل از انقلاب آمریکاییها وسربازانشان برای غارت نفت ما به ایران آمده بودند. با نگاه اجمالی به رفتار آمریکا و ایران در قبل از انقلاب به این نتیجه خواهیم رسید که فقط منابع ما را به غارت می بردند و برای مردم هم ذرهای ارزش قائل نبودند. پس آمریکا از ماندن خود در ایران دفاع میکرد و با هرکسی که با او مخالفت میکرد به شدت برخورد میکرد. شاه هم واقعا ژاندارم منطقه بود به علت موقعیت ایران و اهمیتی که در منطقه و حمایتی که آمریکا در منطقه از او داشت. کسی نمی توانست در برابر رژیمی تا دندان مسلح بایستد مگر که قدرت گذشتن از همه چیز خود را داشته باشد.
درک موقعیت آن زمان برای افرادی که در آن زمان زندگی نکرده اند همانند درک یک فرد ثروتمند از یک فرد فقیر گرسنهی خیابانی است. وضعیت زندگی و موقعیت و آزادی در این دوره مانند زندگی فرد ثروتمند است که نمی تواند زندگی آن فرد فقیر را تصور کند. ما الان جمعیت کثیری از دانشجویان تحصیلات تکمیلی را داریم. در زمان شاه، با هرکسی که کار تحقیقاتی و پژوهشی می کرد مقابله میشد. جز زندگی عادی که داشت هیچ کس نمیتوانست بیشتر پژوهش کند. مثلا در زمان کودکی من در شهر شیراز یک مکانیک خودرویی ساخته بود. در عصری که تمام تجهیزات ما وارداتی بود این شخص برای خودش یک ماشین یک نفره ساخته بود. ولی ساواک اجازه حرکت این ماشین در خیابانها را به او نداد و ایشان ماشین را فقط در کارگاه خود قرار داده بود و آن را نگاه میکرد. کسی حتی اجازه تحقیق و پژوهش نداشت چه برسد به اجازه حرف زدن.
این خوی حکومت پهلوی بود که کوچکترین مقاومت را برنمی تابید و همه را در ناعادلانهترین شکل ممکن سرکوب میکرد ومعترضان بدترین شرایط را در زندان داشتند.
در زندان از شرایط سختی برخوردار بودیم فقط جمعهها اجازه رفتن به حمام را داشتیم. هفتهای یک بار به مدت چند دقیقه اجازه تنفس در هوای آزاد را داشتیم و در سولهی بزرگ و تاریکی اقامت داشتیم.در زندان دست و پاهایم را به تختی فلزی میبستند و با کابل به جانم میافتادند. صبر میکردند تا به خواب بروم و بازهم شکنجه را آغاز میکردند. حتی برای شکنجه قبری کندند و گفتند اگه به سوالات جواب ندهی زنده به گورت خواهیم کرد.
برای درک مقایسه عملکرد ما در دوران قبل و بعد از انقلاب بهتر است اوضاع خود را با کشورهای هم سطح خود در عصر حاضر مقایسه کنیم که در این چهل سال آنها چه رشدی کرده اند و چه ما رشدی کرده ایم. مثلا از دوست خودم که در کشور امارات صاحب شرکتی است درمورد کشور امارات پرسیدم که گفت: این کشور هیچ اختیاراتی از خود ندارد. برای گرفتن مینی بوس برای منطقه محرومی از امارات داوطلب شدیم و اجازه وارد کردن مینی بوس را میخواستیم بگیریم که به ما این اجازه را نمیدادند. بعد از صحبتهای پیاپی با افراد مسئول مختلف آخر سر به فرد انگلیسی رسیدم که باید اجازه ورود مینی بوس هارا او صادر میکرد. در مقایسه ظاهری فکر می کنیم که امارات چقدرپیشرفتهتر از کشور ماست. اما با نگاه عمقی می فهمیم اختیاری از خود ندارند و عروسک خیمه شب بازی آمریکاییها هستند. همچنین جمعیت خود امارات حدودا دو میلیون است و بیشتر جمعیت آن را اتباع خارجی تشکیل میدهد و اقتصاد آنها وابسته است.
گزارش از زهرا امانی
انتهای پیام /ج