به گزارش خبرنگار حوزه میراث و گردشگری گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، نوروز، این آیین باستانی ایرانیان به خودی خود تاریخچهای به وسعت طول تاریخ و به عرض باورهای همه ما ایرانیان است. اما به راستی نوروز در کجا و چه زمانی ریشه در بین ایرانیان دوانید؟ و چگونه رشد کرد؟
ما در این گزارش تلاش میکنیم در قالب کلمات داستان نوروز را برای شما بازگو کنیم. در دوران هخامنشیان به گستردگی پهنه امپراطوری، دریافت خَراج سالانه بنابر جایگاه شهر و روستا و هنگام درآمد دهقانان در سرزمینها گوناگون بوده است تا آنجاکه در سال ۵۳۵ پیش از میلاد، زنی یمنی برای کاساندان، همسر کوروش نامهای میفرستد و از شهربان آن دیار گلایه و دادخواهی میکند. او نخست آورده، باژ (مالیات) این شهر در هنگام کاشت است و یک بار نیز سرانه را دریافت داشته، اما پس از آن بی هیچ پایه و رخداد تازهای با آن که خراج گرفته بود دوباره از دسترنج کشاورزان خراج گرفته شده است و اکنون برای سومین بار در هنگام انباشت در پی گرفتن خراج است.
این نامه از سوی سربازی تازی که در میان سپاهیان کوروش بوده است به دست کاساندان میرسد. شاه بانوی ایران که مانند همسر خود به دادگری و درستی دلبستگی بسیار داشت و پس از آگاهی در این باره نگران و دلتنگ میشود. شب این پیام و گرفتاری را برای کوروش بازگو میکند تا آن خانواده تهیدست را یاری کند. کاساندان در پی برداشتن ستم و بازگرداندن خرسندی و خوشدلی به کوروش یادآور میشود که آیا بهتر نیست روش یکسانی در همه سرزمین برپا باشد؟ به همین سبب کوروش همه اندیشمندان و رأیورزان را به پاسارگاد فرا خواند و رویداد پیش روی را در با آنها درمیان میگذارد و چاره کار را آنها بازمیجوید.
در دومین نشست که بیگمان در ماههای پایانی سال ۵۳۵ پیش از میلاد بوده است، کوروش پس از بیان اینکه زمانهای ناهماهنگ گرفتن خراج آزارنده و دور از جوانمردی و دادگری است. میگوید: «بهتر است یک روز برای آغاز گاهشماری و گرفتن باژ برپا شود؛ روزی که باید همچون سر سال به شمار آید و پایه جشنی همگانی و فراگیر و شادآفرین برای همه شود تا آغاز سال و باژ بر پایه فرهنگ ایرانی با شور و سرور آغاز شود» و این روز همان روزی است که امروز آن را با نام نوروز میشناسیم.
هفتسین هم روایتی مانند «نوروز» دارد، البته اگرچه تاریخچه این رسم مبهم است، برخی افسانه هفتسین را چنین روایت میکنند که چند هزار سال پیش در تمام دنیا فقط هفت آبادی بود. آن وقتها فصلها فقط زمستان و تابستان بودند یعنی هوا یا گرم گرم بود یا سرد سرد. اما یکسال فصل زمستان، خیلی طولانی شد شش ماه از سرما گذشته بود، و هنوز خورشید قدرت گرم کردن زمین را نداشت. هفت آبادی همچنان اسیر برف و یخبندان بودند. سرمای طولانی مردم را خانه نشین و بی حوصله کرده بود. آنها دیگر دلشان نمیخواست در خانه هایشان بمانند و فقط قصه تعریف کنند. ذخیرههای غذایی شان نیز تمام شده بودند. اما زمستان قصد رفتن نداشت. در همین زمان عمو نوروز که همهی مردم او را به عنوان بزرگتر خودشان قبول داشتندبه این نتیجه رسید که رفتار مردم باعث قهر طبیعت شده است. زیرا مردم نسبت به هم بی محبت شده بودند.
عمو نوروز به مردم خبر داد که در ده وسطی دور هم جمع شوند. وقتی مردم جمع شدند، حرفهایش را زد و مردم از شنیدن این حرفها اخم کردند. عمو نوروز گفت: «این زمستان طولانی نتیجهی کینه و بی مهری است. محبت، گرم است با محبت کردن گرما را دوباره برگردانید» و به راستی چه چیز به جز یک سفره و محیطی گرم میتواند محبت را ایجاد کند پس قرار شد یک جشن بزرگ در روستای وسطی برپا شود و هر که هر خوراکی که در روستایش دارد بیاورد و سر سفره بگذارد تا همه مردم خوراکیهایشان را با هم تقسیم کنند.
این افسانه شاید حقیقت تاریخی نداشته باشد، اما به طور حتم یکی از بهترین افسانهها برای هفتسین است.
منبع:کتاب نوروز و فلسفه هفتسین نوشته سید محمدعلی دادخواه
انتهای پیام/