به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، کلمه «مادر» فقط یک کلمه نیست، مادر که میگویی میتوانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!
مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با ما بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی ما دست نکشیده، در شادیها با خنده ما خندیده و در غمها و لحظات سخت با ما گریه کرده و دلدارییمان داده، مانند یک دوست در تنهاییها دستمان را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه میدانسته به ما یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتمان را تذکر داده و برای اینکه به آرزوهایمان برسیم از آرزوهای خودش گذشته است.
مادران شهدا شاهدانی بیادعا هستند که با الهام از مکتب حضرت زهرا(س) با خدا معامله کرده و فرزندانشان را در راه حق و حقیقت راهی جبهههای نبرد با کفر کردند، چنین مادرانی مقام و جایگاهی ارزشمند نزد خدا دارند.
به پاس ادب و تکریم مادران شهدا مهمان یکی از خانههای نورانی شهر شدیم تا گوشهای از خاطرات این مادر را به رشته تحریر درآوریم و بگوییم این امنیت و آسایش امروز خود را مدیون و مرهون چه افرادی بوده و خواهیم بود.
۹۲ساله شده؛ در روستای نوفرست بیرجند متولد شده و تک دختر خانواده بود. ماهها و سالها میگذرد تا عزیر دردانه پدر قد میکشد، در گیرودار ایام جوانی بود که «عباسعلی فرهادی» به خواستگاریاش میرود و پس از تأیید پدر، دختر به عقد «عباسعلی» در میآید و عروسییشان در روستای نوفرست با شور و شوق برگزار میشود.
عباسعلی معمار بود و سوادش تنها در حد خواندن و نوشتن قرآن بود، بعد از مراسم ازدواج جهازش را به بیرجند آورد و به همراه «عباسعلی» زندگییشان را در شهر بیرجند آغاز کردند. زندگی خوب و آرامی را در کنار عباسعلی میگذراند. چند سال بعد از ازدواج مادر باردار میشود و تلاش میکند همیشه بهترین خوراکیها و البته روزی حلال تغذیه کند. خدا فرزندی به نام پروین به آنها میدهد که دنیایشان را از این رو به آن رو میکند.
پروین که پا به دنیای کودکی میگذارد خداوند سه دختر دیگر نیز به آنها عطا میکند. مادر آخرین فرزند خود را نیز باردار میشود و ثمره زندگیاش با عباسعلی چهار دختر و یک پسر به نام محمدرضا میشود. محمدرضا در ماه صفر متولد میشود. پدر در گوش پسر اذان میگوید و او را مسلمان میکند.
دو سال از تولد محمدرضا میگذرد که پدر از دنیا میرود. مادر میماند با 5 فرزندی که باید بزرگ کند. ۱۹ سال بیشتر با همسرش زندگی نکرد چون تقدیر خیلی زود آخرین برگ دفتر زندگی «عباسعلی فرهادی» پدر شهید فرهادی را ورق زد و دفتر را برای همیشه بست و اینگونه شد که «فاطمه سیفی» مادر شهید فرهادی برای همیشه هم نقش «پدر» و هم نقش «مادر» را برای چهار دختر و تنها پسرش بازی کرد.
روزها و سالها میگذرد تا تک پسر خانواده قد میکشد. بزرگ و بزرگتر میشود. از همان کودکی درکنار مادر نماز میخواند و بیشتر اوقات در مسجد بود. مادر برای اینکه فرزندش تشویق شود به امام جمعه مسجد سفارش میکند تا محمدرضا را مورد تشویق قرار دهند.
محمدرضا دوران دبستان را در مدرسه حجت، راهنمایی را در مدرسه علامه فرزان و دوران متوسطه را در هنرستان ابوذر میگذارند. به شهید رحیمی علاقه زیادی داشت. در کنار تحصیل خبرنگاری و عکاسی میکرد و هر رزمندهای که میخواست به جبهه اعزام شود شهید فرهادی خود را به رزمنده رسانده تا از زندگی او مصاحبه بگیرد، مرجع تقلیدش امام خمینی(ره) بود و در فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب همیشه شرکت کرده و اعلامیهها را داخل لباس خود گذاشته و در بین مردم شهر توزیع میکرد.
علاقه زیادی به امام و انقلاب داشت، جنگ تحمیلی که شروع میشود ۱۰ سال بیشتر ندارد، شاید در همان زمان دوست داشت در جنگ شرکت کند اما میدانست که سنش این اقتضا را نمیکند. دبستان و راهنمایی را به پایان میرساند و وارد دوره متوسطه میشود. ۱۷ ساله که میشود تصمیم میگیرد به جبهه برود.
مادر کنج خانه مینشیند و با چشم دوختن به قاب عکس فرزند گذر ایام را نظاره میکند، ۳۲ سال از شهادت محمدرضا میگذرد، مادر خاطرات زیادی با فرزند داشته ولی کهولت سن یارای بر زبان آوردن خاطرات را نمیدهد، هر از گاهی مطلبی به ذهنش میآید و بیان میکند.
از مادر شهید میخواهیم تا گوشهای از خاطرات محمدرضا را برایمان بازگو کند آرام و دلنشین لب به سخن میگشاید و میگوید: سن و سالی از من گذشته و دیگر چیزی به یاد ندارم، میگوید: هر وقت چهره پسرم را به خاطر میآورم سیمای محمدرضا همراه با لبخندی شیرین بر لبانش در ذهنم مجسم میشود.
مادر هر از گاهی زیر لب زمزمه میکند: ای کاش پسران دیگری هم داشتم تا آنها را فدای اسلام و انقلاب میکردم...
مادر با پسرش حرف میزند، درد دل میکند، شوخی میکند، برایش از زندگی میگوید و درد دلهایش و محمدرضا هم گوش میکند، گاهی اوقات هم به خواب مادر میآید.
خواهر شهید فرهادی در خصوص نحوه اعزام برادرش به جبهه اینگونه میگوید: یک شب که ساعت از ۱۲ شب گذشته بود مادرم با من تماس گرفت که محمد رضا هنوز به خانه نیامده و از دوستانش و از جمله شیخ شهاب (دوست محمدرضا) سراغ محمدرضا را گرفتیم که آقای شهاب گفت؛ محمدرضا چون اطلاع داشته که مادرش اجازه نمیدهد با اتوبوس راهی مشهد شده تا صبح به وسیله قطار به جبهه اعزام شود.
وی با بیان اینکه بعد از شنیدن جریان، مادرم بسیار ناراحت شد و خواهرم به همراه همسرش راهی مشهد شدند تا محمدرضا را برگردانند، ادامه داد: محمدرضا برای خداحافظی با مادر راضی به برگشت به بیرجند میشود اما در بازگشت، اجازه رفتن از سوی مادر نمیگیرد و در پاسخ به مادر میگوید «اگر حضرت فاطمه(س) در روز قیامت جلوی شما را گرفت؛ پاسخی دارید برای حضرت؟ که مادرم با شنیدن این جمله خود محمدرضا را راهی جبههها میکند.
پروین فرهادی میگوید: در شب شهادت برادرم خواب دیدم در باغ بزرگی راه میروم یک روحانی کنار درخت بزرگی نشسته بود و قرآنی بزرگ در دست داشت همین طور که رد میشدم گفتند همشیره آقا رضا، پرسیدم شما؟ گفتن من شهید محمد شهاب هستم نمیخواهید خبر محمدرضا را از ما بگیرید، گفتم اتفاقا امروز زنگ زدن. تا اینکه از خواب پریدم و روز بعد ...
هرچند مرور خاطرات گذشته سخت است و طاقت فرسا دستی به صورت میکشد و میگوید: محمدرضا نیمه شعبان عازم جبهه شد و یک ماه بعد از اعزام خبر شهادتش را برای ما آوردند.
خواهر شهید فرهادی به معجزه برادر شهیدش اشاره میکند و میگوید: مادرم چند سال پیش مریضی سختی گرفتند که ایشان را برای درمان به تهران فرستادیم اما خواهرم به من زنگ زد که دکتر عصبانی شده که این پیرزن را برای چی آوردید؟ یادم هست صبح جمعه بود بعد از خواندن نماز جعفر طیار رفتم مزار شهدا به بردارم محمدرضا گفتم مادر تحمل شیمیدرمانی را ندارند از خدا بخواه یا مادر را شفا بده و یا کاری کن که درد نکشد...
بیشتر بخوانید:روایت کوتاه از خواهر شهید مدافع حرم «محمدرضا دهقان امیری»
وی ادامه میدهد: از مزار شهدا که برگشتم خواهرم دوباره زنگ زد که حال مادر خوب نیست خیلی خودم را سرزنش کردم که چرا این دعا را در مزار شهدا کردم، اما بعد خواهرم تعریف کرد وقتی مادر را بردیم بیمارستان دکتر گفت سریع ببرید اورژانس فردا برای عملشان میآیم. بعد از عمل به خواهرم گفته بود معجزهای برای این زن در اتاق عمل دیدم که تا یک هفته هیچ کسی اجازه ندارد پانسمان مادرتان راعوض کند، هر روز دو نوبت خودش برای پانسمان مادر میآمد.
پروین فرهادی اضافه کرد: پس از عمل مادر و مرخص شدن ایشان از بیمارستان دکتر پرستاری را از بیمارستان فرستاده بود که به مدت یک ماه به مادرمان سر میزد و تا شش ماه هم خود دکتر مرتب به مادر زنگ میزد و جویای احوالش میشد. ناگفته نماند هنوز هم با آن دکتر در ارتباط هستیم و جویای حال مادر است.
وی با بیان اینکه هر زمان که با مشکلی در زندگی مواجه شده دست به دامان شهیدمان میشویم، اضافه کرد: هز زمان که گره و گرفتاری در زندگییمان حاصل میشود با توسل به شهدا و برادر شهیدمان جواب میگیریم.
این دیدار و گفتوگو هم همانند سایر دیدارها به اتمام رسید اما آنچه که باید بدان توجه داشت این است که مادران شهدا، الگوی صبر، مقاومت و ایستادگی بوده و یادگاران گهرباری هستند که همواره شایسته تقدیر و سپاسگزاری جامعه بوده و خواهند بود بنابراین بیتردید خلوص و تلاشهای آنها، الگویی برای نسل جوان کشورمان بوده و امید است که با تکریم و احترام به آنها بتوان یاد عزیزانشان را گرامی داشته و در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت تلاش کنیم.
مادران شهدا فرزندانشان را بهدست خویش راهی جبههها کردند و پس از شهادتشان نیز ضمن داشتن احساسات قوی مادرانه، مصالح اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را ترجیح دادند و گفتند که امانت را به صاحبش بازگرداندیم پس قدردان این نعمت عظیم باشیم.
منبع:فارس
انتهای پیام/